بهشورِ سردِ میرشمسالدین ادیبسلطانی
هنجار غالب در ترجمهی فارسی رواشماریِ جادادنِِ مقولههای پرشمارِ ناآشنا زیر سایهی مقولههای کمشمار آشنا، و بهاینترتیب رواشماریِ «نفهمیدنِ» مقولههای ناآشنا است؛ گرایشی «طبیعیتزده» در الگوهای کانونی و قدردیدهی ترجمهی فارسی که تابنیاوردنِ پیچیدگیها و ناآشناییهای متن مبدأ را در زرورقِ بازآفرینیِ فارسیشدهی متن اصلی میپوشاند و زبانورزیِ فارسی را، بهاندازهی اثرگذاریِ خود، به لاسزدن با «داشتههای» زبان، به وابستگیِ روانرنجورانه به وضع موجودِ زبان فروکاسته است. ادیبسلطانی برخلاف «خلقیاتِ» دل-به—غنج-اندازانهی مروجانِ بوزدایی از ترجمه از دریافتهای ذوقی و شمی و «تجربی»اش کتابهای چندجلدی و فرمانهای چندگانه نمیتراشید و هیچ، مطلقاً هیچ، با موی سپید باج نمیگرفت، و از اینها مهمتر، هیچ در افسون واژهها واصطلاحهای عزیزدردانهی پربسامد در زبان فارسی اختیار از کف نمیداد. برخلافِ نسبتهای کمربط و سادهانگارنهی انکارگرانِ عصبانیاش، چنان خیالی در سر نمیپروراند که دقتهای منطق صوری را در زبان بازآفرینَد یا زبانِ مصنوعی را جایگزین زبانِ طبیعی کند، و بااینحال از ناممکنی و نامطلوبیِ چنان کاری این نتیجه را جعل نمیکرد که مترجم مأمور باطن است.
ادیبسلطانی را به نوواژهسازیهای غریب و پرشمار میشناسند؛ بااینحال به نظر میرسد نمیتوان ویژگیهای خصلتنمای مداخلههای زبانی او را به تولید نوواژههای پرتوان یا زندهکردنِ ریشههای کمرواج فروکاست. یکی از آن ویژگیها تنندادن به گرایش متعارفسازی یا بههنجارسازی (normalization/conventionalization) در انتقال باهماییها و عبارتبندیهای زبانهای دیگر است؛ ادیبسلطانی صُور خیالِ رایج در زبانورزیهای روزمره یا دانشیِ زبانهای دیگر، یا فرایندهای مفهومسازی آنها را اینجا و آنجا به فارسی راه میداد؛ برای نمونه، در ترجمهی ترکیب golden middle بهجای «برابرهای» رایجی از دستِ «حد وسط»، «میانهروی» و «برکنار بودن از افراط و تفریط»، همان «میانهی زرین» را بهدرستی به کار میبرد و با نگهداشتِ تعیبرگری استعاریِ صورت زبانیِ غیرفارسی، در “برابر” فارسی، میگذاشت فارسی نفسی تازه کند. ادیبسلطانی باور نداشت که دگرگونی در عادتهای زبانی زیانبخش است یا فهم و پردازشِ ترکیبِ استعارهبنیانِ «میانهی زرین» در هاضمهی فارسیزبان گوارشپذیر نیست. یکی دیگر از آن ویژگیهای خصلتنما، که در نثر غیرترجمهایِ او نمودار میشود، راهدادن به تعبیرگریهای غیرفارسی، یا بهتر بگوییم، راهدادن به تعبیرگریهای نارایج در فارسیِ کنونی بود؛ شگفتی نداشت و ندارد که صورتبندیها و الگوهای متنآفرینیِ بهکلی نامتعارف او چندان به چشمِ «صاحبنظران» نیامد. بار دیگر تاکید می کنیم که آن چه در اینجا از آن سخن میگوییم نوواژهسازیهای خاص ادیبسلطانی نیست، بلکه شیوههای تعبیرگریِ زبانگشایی است که ادیبسلطانی، با نظر به تعبیرگریهای پرتنوع در زبانهای طبیعیِ متفاوت، در زبانورزهای خود به کار میبست؛ فراوانیِ معنیدار بهرهگیری او از ساخت مجهول صرفاً یکی از نمودهای چنین رفتاری است. رفتاری که البته تنوع مصداقهای آن دلگشاست. برای نمونه نگاهی بیاندازید به تکههای زیرخطدار در نمونههای زیر برگرفته از مقدمهی ترجمهی سنجش خرد ناب:
۱) هر مفهومی می تواند ما را به کل مطلق و خیر مطلق و مینوگان مطلق- و، یا اگر بپندارید، به اصل نخستینِ بی مفروض رهنمون شود”
۲) این سرنوشت آلمان بود که تاریکی فلسفه را به بشر هدیه کند یا بهتر بگوییم اندیشه او را تا دورترین و تاریکترین مرزهای ممکن بگستراند؛ مرزی که کانت و هگل را از هم جدا میکند یا شاید درستتر، ایشان را همسایهی یکدیگر میسازد و در فرهنگ ذاتاً قرون وسطایی و فاوستیِ ژرمانیک این فقط طبیعی است.“
بهویژه نگاهی بیاندازید به این تکه برگرفته از مقدمهی ترجمهی فارسی رسالهی منطقی – فلسفی ویتگنشتاین:
۳) هرچند افسوسمندانه در ترجمهی ژیل – گاستون گرانژه نیز گاهبهگاه کمدقتیهایی برجایند و در زمینهی وفاداری به ایدیوم آلمانی اینجا و آنجا چیزهایی برای آرزوکردن برجای میمانند.“
این رفتار زبانیِ ناآشنا از چشم صاحبنطرانِ بوزدایی از ترجمه دور مانده بود، یا ترجیح میدادند چنان عبارتبندیهایی را به کانون توجه نکشانند که بلا به دور، بلا هزار بار به دور، مبادا توجه زبانورزان خلاق و مترجمان تازهکارِ گشودهذهن به چنین «گرتهبرداریهای» از- خط -بیرونی جلب شود؛ هرچه بود دستکم نمیتوانستند ادیبسلطانیِ هفتادوچندساله را از موی سپید بهراسانند، یا در گلایه از خامدستی و کمخوانی و زبانندانی او سرودهای همیشگیشان را سردهند که «این فارسی نیست»؛ بله، صورتبندیهایی از دستِ « اینجا و آنجا چیزهایی برای آرزوکردن برجای میمانند» با فارسیِ ایشان کمنسبت است؛ فارسی از نظر ایشان «قمصورشدنِ زرت»، «تابتاب عباسی» (و نه حتی تابتاب تاببازی)، «کلاغسیاه کسی را چوب زدن» و «خر آوردن و باقالی بار کردن» یا «گوربهگور» و «داغ ننگ» و روزانه دهبار دلباختن به شگردهایی از دستِ جایگزینکردنِ “یوونتوس” با “پرسپولیس” است. بی جهت نبود و نیست که کوشش های دانشپایه و دیرندهی ادیبسلطانی را در گستراندنِ فارسی و ابتکارِ او را در درنوردیدنِ مرزهای تعبیرگریهای «طبیعی»، به کوشش برای «جلب توجه» و «متفاوت بودن» نسبت میدادند، یا زیرِ مقولههایی از دستِ «دقتهای بیارزش» و «زورآزماییهای تفننی» میگنجاندند.
بد نیست این نکته را ناگفته نگذاریم که بهرهگیری ادیب از تعبیرگریهای ناآشنا وحتی تاکیدِ او بر آفریدنِ ساختهای نحویِ تازه در ترجمهی هملتِ شیکسپیر، دال بر این نیست که او الگوهای دستوری زبانهای غیرفارسی را به فارسی تحمیل میکرد؛ دگرگونی در الگوهای تعبیرگری به معنیِ دگرگون کردنِ الگوهای دستوری نیست، و ادیبسلطانی به روشنی با دومی همداستان نبود، و این همداستان نبودن را با چه احتیاطِ دانشیِ ستایشانگیزی بر زبان میراند:
۴) مطالعۀ موقت ما این اندیشه را القا می کند که ورود الگوهای دستوری یک زبان بیگانه ممکن است برای زبان میزبان زیانبخش باشد”
در نمونهی چهار واحدهای زبانیِ زیرخطدار نشانههای کاستن از «قطعیت» مدعا و پافشاری در بهدستدادنِ یک صورتبندی احتیاطآمیزاند (برای نمونه بهرهگیری از نشانگر وجهنمای «ممکن است» از میزانِ قطعیت و راستنماییِ حکم کم میکند). اکنون دقتنظر و وسواسِ دانشیِ صورتدادن به پاره گفتار بالا را بسنجید با پارهگفتار زیر، از نویسندهای ارجمند، که چیزی در مایههای همین ایده را «قلمی» کرده است:
۵) نکته اول این است که مترجم باید دستور زبان/نحو و ساختار جمله بندی زبان مقصد را رعایت کند […] تغییر دادن جای اجزا و عناصر جمله بر وفق جملهسازی و جملهبندی در زبان مقصد ضرورت دارد.”
نویسندهی ارجمند در بخش اول قطعهی نقلشده در نمونهی پنج بهجای وجهیتِ معرفتی (epistemic modality) از وجهیت تکلیفی (deontic modality) بهره برده است، و در آن نیز از الزامآورترین نشانگرهای وجه، یعنی «باید»، یاری گرفته است؛ در بخش دوم نیز نه تنها عبارت احتیاطآمیزی (hedge) در کار نیست که صورتِ پرزورِ «ضرورت دارد» جای چونوچرا و تردید و درنگ در محتوای گزاره ای جمله باقی نمیگذارد. این همسنجی به سهم خود نشان میدهد که چرا دعوتهای «یکدلانهی» ادیبسلطانی برای بحث و گفتوگو دربارهی روشهای ترجمه، پاسخهای بسنده و درخور نمییافت؛ ادیب «تنوع رویکردها به شیوههای ترجمه را نشانهی سلامت» مینامید و با اینحال، بسیاری از دیگر گرایشها، با وجهیتهای قطعی و عادتهای مالوفشان، چنان «گرم عقیدهی خویشتن بودند»، که رویکرد او را بیخاصیت و کماعتبار میدانستند.
روشن است که این یادداشت در پیِ فروشکافیِ همهی پویشها و دستاوردهای زبانیِ ادیبسلطانی نبود؛ قرار هم نبود و نیست که نویسندهی این یادداشت با همه یا حتی با بیشتر ِگزینشهای حرفهای یا زبانی میرشمسالدین ادیبسلطانی، یا با خاستگاه فلسفیِ ایشان، همداستان باشد. انگیزهی ما پاسداشتِ مداخلههای زبانگشایانهی اندیشهکاری است که بهدرستی این باورِ کمهوادار را بر زبان میراند که «گاه میزانی نامانوسیِ اصطلاح به رساندنِ بهتر معنا یاری میکند» و شورِ کافی داشت تا رویایی در سر بپروراند.