این نوشتار دقیقاْ با همین سامان انتشار یافته استِ
بازنشر پس از هفتاد و نه سال
انتشار نخست: مجلۀ مهر یادگار، سال ۱۳۲۴
شرحی که ذیلاً نقل میشود یک جزء از کتاب بزرگی است که دانشمند جلیل آقای علیاکبر دهخدا مؤلف محترم کتاب حکم و امثال در لغت فراهم آورده و بیش از سی سال از عمر خود را در راه این خدمت عظیم که در زبان فارسی بیسابقه است صرف فرمودهاند.
این کتاب نفیس که تاکنون فقط پانصد صفحه از آن به قطع بزرگ به چاپ رسیده بالغ بر سی جلد به همان قطع خواهد شد و هر جلد آن کمتر از هزار صفحه نخواهد داشت. فضل و دانش آقای دهخدا ما را از هر گونه اطالۀ کلام در وصف و معرفی چنین کتابی مستغنی میدارد، نمونۀ ذیل خود بهترین شاهد است که مؤلف محترم این کتاب تا چه پایه رنج برده و چه اندازه دقت و استقصا به خرج دادهاند. اگر انشاالله این کتاب گرانمایه که جوهر کتب لغت و ادب و شعر فارسی است به تمامی به طبع رسد و در دسترس عامه نهاده شود علاوه بر یک فرهنگ کبیر مرتب و منظم و مستند و متکی به هزاران هزار شاهد از استعمال فصحای زبان فارسی یک مجموعۀ جامعی خواهد بود از بهترین اشعار و امثال و حکم که ما در زبان خود داریم و به علت متفرق بودن در هزاران کتاب دسترسی همۀ مردم به آنها به سهولت میسر نیست. آقای دهخدا با همتی ملالناپذیر همۀ این کتب را به دقت خوانده و آن متفرقات را در تألیف ذیقیمت خود جمع آورده و به این ترتیب بار گران این زحمت را از دوش کلیۀ کسانی که طالب این گونه مطالب باشند برداشتهاند. خداوند عمر و توفیق دهد که این کتاب عظیم و جلیل به زودی حلیۀ طبع بپوشد و همگی را توفیق استفادۀ از آن دست دهد.
آزاردَن، (از پهلوی آزاریتن به معنی خستن و رنجانیدن) ایذاء، گزند و صدمه و آسیب رساندن، آزردن، آزار دادن، عذاب دادن، خرابی و ویرانی کردن، بریدن، خستن، ریش و افکار کردن، به چشم آوردن، به خشم آوردن، رنجیدن:
و به ملک یمن کس فرستاد تا پیغامبر را علیهالسلام نیازارد – مجملالتواریخ
به نیکی گرای و میازار کس / ره رستگاری همین است و بس – فردوسی
از این پس بر و بوم مرز ترا / نیازارم از بهر ارز ترا – فردوسی
میازار موری که دانهکش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
پسندی و همداستانی کنی / که جان داری و جان ستانی کنی – فردوسی
نیازارد او را کسی زین سپس / کز او یافتم در جهان داد و بس – فردوسی
به دیوانها شاد بگذاردند/ کز آن پس کسی را نیازاردند – فردوسی
نیازارم آن را که پیوند تست/ هم آن را کجا خویش و فرزند تست – فردوسی
یار چون خار ترا زود بیازارد / گر نخواهی که بیازارد مارش – ناصرخسرو
هر که خدای عزوجل را بیازارد تا دل مخلوقی بدست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد – سعدی
گوئی اندر فراق وصل شوم / تو شوی گر فراق بگذارد
وصل هم نازمودهای که به لطف / خون بریزد که موی نازارد – انوری
آزردن ما زمانه خو دارد / مازار از او گرت بیازارد – ناصرخسرو
گر نه مستی تو بیآنکه بیازاریم/ ما ترا، ما را از بهر چه آزاری – ناصرخسرو
گر بخواهی کت نیازارد کسی/بر سر گنج کمآزاری نشین – ناصرخسرو
از آن پس کت نکوئیها فراوان داد بیطاعت/گر او را تو بیازاری ترا بیشک بیازارد – ناصرخسرو
اگر چه سخت بیازاری از تو مازاریم – ناصرخسرو
یکی از ملوک بیانصاف پارسائی را پرسید که از عبادتها کدام فاضلتر است گفت ترا خواب نیمروز تا در آن یک نفس خلق نیازاری – سعدی
همای بر سر مرغان از آن شرف دارد / که استخوان خورد و جانور نیازارد – سعدی
آزار بیش بینی از گردون / گر تو به هر بهان بیازاری – رودکی
چو من حق فرزند بگزاردم / کسی را به گیتی نیازارم – فردوسی
بره بر کسی بر نیازاردش / وز آن دشمنان نیز نشماردش – فردوسی
یکی دست بگرفت و بفشاردش / همی آزمون را بیازاردش – فردوسی
ای دل من زو به هر حدیث میازار / کان بت فرهخته نیست هست نوآموز – دقیقی
به شهری کجا برگذشتی سپاه / نیازاردی کشتمندی به راه – فردوسی
خواهم که بدانم من جانا تو چه خو داری / یا از چه برآشوبی یا از چه بیازاری – منوچهری
آزار کس نجویم و از هر چیز / از دوستان خویش نیازارم – مسعود سعد
آزاردَه: آزرده شده
آزارش: آزار
چنان داشتم ملک را پیش و پس / که آزارشی نامد از من به کس – نظامی
این کلمه جز در بیت مذکور دیده نشده و ظاهراً به تسامحی که از نظامی معهود است به قیاس سایر اسمهای مصدر ساخته شده است.
آزار کردن: آزردن
آزار گرفتن: آزار گرفتن از کسی، از او رنجیده و دلتنگ شدن، به او خشم گرفتن
از این پس کسری از بوزرجمهر آزار گرفت و چون از روم بازگشت و او را بازداشت مدتها از آن تنگی و سختی چشمش تباه شد – مجملالتواریخ
همه بندگانیم و فرمان تراست / چه آزار گیری ز ما جان تراست – فردوسی
آزارمند: صاحب آزار، علیل، بیمار، سقیم
آزارنده: موذی، موجع، مولم، متعب، شاق، مجحد
آزار نمودن: اظهار رنجش کردن: از ما به حقیقت آزاری نمود – ابوالفضل بیهقی
آزاری: آزارنده، زننده
سخن در نامه آزاری چنان بود / که خون از حرفهای آن چکان بود – ویس ورامین
آزاری: تألم، تأثر، توجّع، رنج، الم
ابی آنکه بد هیچ بیماریی / نه از دردها هیچ آزاریی – فردوسی
آزرد: آزردگی، در شاهنامههای چاپی بیت ذیل دیده میشود:
منوچهر از این کار پر درد شد / ز مهراب و دستان پر آزرد شد
در جای دیگر این کلمه را ندیدهام و بیت را هم در شاهنامۀ خطی و نسبه معتمدی که در حدود هشتصد و پنجاه هجری نوشته شده نیافتم و احتمال میدهم که بیت مجعول باشد.
آزردگی: صدمه، جراحت، خستگی، رنجگی، رنجیدگی، دلتنگی، دلخوری، خشم، غضب.
آزردن: رنجیدن، دلگیر شدن، دلتنگ شدن، رنجیده شدن، متأثر گشتن، تأذی، ملول شدن، متألم گردیدن، آزرده شدن، دلخور شدن
بدان روزگار که به مولتان میرفت تا آنجا مقام کند که پدرش از وی بیازارده بود – ابوالفضل بیهقی
خدمتی چند سره بکردند [ترکمانان] و آخر بیازردند [از مسعود بن محمود غزنوی] و به سر عادت خویش که غارت بود باز شدند – ابوالفضل بیهقی
نه آن زین بیازارد روزی به نیز / نه این را از آن اندهی بود نیز – ابوشکور
مشو شادمان گر بدی کردهای / که آزرده گردی گر آزردهای – فردوسی
چو آگاهی آمد به هر مهتری / که بد مرزبان بر سر کشوری
که خسرو بیازرد از شهریار / برفته است با خوارمایه سوار – فردوسی
همی گفت اگر من گنه کردهام / ازیرا ببند اندر آزردهام – فردوسی
گر از ما به چیزی بیازرد شاه / وز آزار او هست ما را گناه
بگوید به ما تا دلش خوش کنیم / پر از خون رخ و دل پر آتش کنیم – فردوسی
چو رامین دید کو را دل بیازرد / نگر تا پوزش آزار چون کرد – ویس ورامین
– ایذاء: اذیت کردن، رنجانیدن، ملول کردن، رنجه کردن، رنجور کردن، اشذاء، گزند و صدمه و آسیب رسانیدن، عذاب دادن، خرابی و ویرانی کردن، آزار دادن، آزار کردن، آزردن با دست یا هر چیز دیگر
و هرگز من و پدران من به مثل مورچهای را نیازردهایم تا به هلاکت آدمی چه رسد – تاریخ برامکه
برآشفت و سودابه را پیش خواند / گذشته سخنها بدو باز راند
که بیشرمی و بد بسی کردهای / فراوان دل من بیازردهای
نشاید که باشی تو اندر زمین / جز آویختن نیست پاداش این – فردوسی
و ز آن پس بیامد به نزدیک بلخ / بیازرد کس را به گفتار تلخ – فردوسی
ز موبد شنیدستم این داستان / که بر خواند از گفتۀ باستان
که پرهیز از آن کن که بد کردهای / که او را بیهوده آزردهای – فردوسی
من او را نیازردم از هیچ روی / ز دشمن بود این زمان کینهجوی – فردوسی
ز ره بازگشت آن زمان شاه روم / سپردش ورا لشکر و گنج و بوم – فردوسی
ملک را سیرت حقشناسی او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید و عذر خواست که خطا کردم ترا بیجرم و خطا آزردن – سعدی
گفتا به عون خدای عزوجل هر مملکتی را که بگرفتم رعیتش را نیازردم – سعدی
علم دانستن قفیز و نقیر / عمل آزردن یتیم و فقیر – اوحدی
زد نعره که این چه دوستداریست / آزردن دوستان نه یاریست – امیر خسرو
-به غضب آوردن، خشمگین کردن:
خدا و جز خدا از من بیازارد/ همه کس در جهانم سرزنش کرد – ویس ورامین
بر خود بیازردن و بیازردن بر کسی: به خود خشمگین کردن و خشم گرفتن بر کسی:
اگر دوست بر خود نیازردمی / کی از دست دشمن جفا بردمی
به ناچار دشمن بدرّدش پوست / رفیقی که بر خود بیازرد دوست – سعدی
چنان بر ویس و بر ویرو بیازرد /که گشت از کین دل رنگ رخش زرد – ویس ورامین
-بریدن، مجروح کردن، خستن، ریش کردن، افکار کردن، جراحت وارد آوردن.
چو اندر سری بینی آزار خلق / به شمشیر تیزش بیازار حلق – سعدی
یکی تیری افکند و در ره فتاد / وجودم نیازرد و رنجم نداد – سعدی
آزردن آب را: آلودن آن، شستن شوخ تن و پلیدیهای دیگر در او:
آبان روز از آب پرهیز کن و آب را مازار – اندرز مار اسپندان
کشیشان هرگز نیازرده آب / بغلها چو مردار در آفتاب – سعدی
امثال: آزردن دوستان جهل است و کفارت یمین سهل – سعدی
کشتن یا خون ریختن چنانکه موی نیازارد، تعبیری مثلی است به مزاح، با رفق و ملایمت صوری سختترین رنج یا ضرر را بر کسی وارد ساختن:
وصل هم نازمودهای که به لطف / خون بریزد که موی نازارد – انوری
و اسم مصدر یا مصدر دویم آن ارزش است قیاساً، آزردم، بیازر
آزردنی: از در آزردن، در خور آزردن
آزرده: رنجیده، ملول، رنجه، دلتنگ، آزار دیده، رنج دیده، زیان رسیده
گر این خواسته زو پذیرم همه/ ز من گردد آزرده شاه و رمه – فردوسی
بسی گشتم آزرده از روزگار/ ببخشد گناه مرا شهریار – فردوسی
همیشه بد اندیشت آزرده باد / به دانش روان تو پرورده باد – فردوسی
که آزرده گشته است از تو پدر / یکی پوزش آور مکش هیچ سر – فردوسی
ببخشید از آن رزمگه خواسته / سوار و پیاده شد آراسته – فردوسی
سران را سپرد آنچه آورده بود / بکشت آنکه زو لشکر آزرده بود – فردوسی
بدو داد فرزند گمکرده را / وزو کرد خشنود آزرده را – فردوسی
مشو شادمان گر بدی کردهای / که آزرده گردی گر آزردهای – فردوسی
آزرده شدن کسی از اختر: نحوست از وی بدو رسیدن:
به ناکام رزمی گران کرده شد / فراوان کس از اختر آزرده شد – فردوسی
-خسته، مجروح، متأذی، مصدوم، متألم:
ز خون در کفش خنجر افسرده بود / برو کتفش از جوشن آزرده بود – فردوسی
گرت رای بیند چو شیر ژیان / به کشتی ببندیم هر دو میان
بدان تا که را بر دهد روزگار / که برگردد آزرده از کارزار – فردوسی
تو گر پیش شمشیر مهر آوری / سرت گردد آزرده زین داوری – فردوسی
سر خصم اگر بشکند مشت تو / شود نیز آزرده انگشت تو – اسدی
-غضب گرفته، به خشم آمده:
چون منصور بنشست حیلت کشتن ابومسلم کرد که از وی برادر (یعنی سفاح) آزرده بود – تاریخ سیستان
از او پاک یزدان چو شد خشمناک / بدانست و شد شاه با ترس و باک
که آزرده شد پاک یزدان از اوی / بدان درد درمان ندید ایچ روی – فردوسی
همی خواست تا بر پسر شهریار / سر آرد مگر بیگنه روزگار
پدر گردد آزرده زو در جهان / ستاند روانش یکی در نهان – فردوسی
آزردهپشت: چاروائی که پشت او خسته و ریش شده باشد، مجازاً پیری پشت به خم کرده
آزردهپشتی: چگونگی و صفت آزردهپشت
آزردهجان: آزردهخاطر
آزردهجانی: چگونگی و صفت آزردهجان
آزردهخاطر: رنجیده
آزردهخاطری: حالت و چگونگی آزردهخاطر
آزردهدل: آزردهجان
اگر برنخیزد به آن مردهدل که خسبند از او مردم آزردهدل – سعدی
آزردهدلی: چگونگی و صفت آزردهدل
آزرده کردن: رنجانیدن
آزرده کردن بوعبدالله از همه چیز زشتتر بود – بیهقی
-خستن به نیش
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا – ناصرخسرو //