یادداشتهای رو-زبان
شان اسپایسر (Sean Spicer)، دبیر مطبوعاتی وقت کاخ سفید، در بیستویکم ژانویه ۲۰۱۷ یک روز پس از مراسم تحلیف دونالد ترامپ در یک نشست مطبوعاتی اعلام کرد که شمارِ شرکتکنندگان در آن مراسم از هر مراسم مشابه دیگر بیشتر بوده است. این ادعا با واقعیت ناهمخوان بود؛ بیشترِ ناظران منصف نیز در روزهای بعد بر ناردستیِ این حکم پافشاری کردند. در ۲۲ ژانویه همان سال چاک تاد (Chuck Todd) میزبانِ سرشناس برنامهی تلویزیونیِ پرسابقهی Meet The Press از کِلیاَن کانوِی (Kellyanne Conway)، مشاور ترامپ، پرسید که چرا دبیر مطبوعاتی کاخ سفید این گزارهی کاذب را بر زبان رانده است؛ کانوی در پاسخ میزبان گفت که اسپایسر صرفاً حقایق جایگزین (Alternative Facts) را ارایه کرده است.
این بهگوییِ غلطانداز که مفهوم فاکت، حقیقت یا «بوده» را از هر اعتباری ساقط میکند بسیاری از مخاطبان را به یادِ بلایی انداخت که در پادآرمانشهرِ رمانِ اوروِل بر سر زبان انگلیسی آمده بود: ابهامافکنیِ عامدانه، دستکاری در معانی و وراونهکردن دلالت واژههای مسالهآفرین؛ چیزی شبیه رفتار گفتمانی کانوی که دروغ یا گزارهی کاذب را یکی از انواع حقیقت یا واقعیت جلوه میدهد.
زبانورانی که با شنیدنِ این عبارتبندیِ سر-به-سوت-اندازِ شکرپاشانه به یادِ گفتارنو (Newspeak) اورولِ افتادند، این تداعیِ نگرانکننده را با دیگران در میان گذاشتند؛ این در- میان -گذاشتن موجب شد که روزهای پس از تولید و عرضهی عمومی بهگویی پیشگفته فروشِ واپسین چاپِ رمان ۱۹۸۴ تقریباً صد برابر شود (البته افزایش فروش از همان روز مراسم آغاز شده بود). در همان سال انجمن پرسابقه و پرکار گویش آمریکایی (American Dialect Society) صورت (Alternative facts) را به عنوانِ «بهگویی سال» انتخاب کرد. در بحبوحهی واکنش فراگیر شهروندان ایالات متحده به آن حسنتعبیر، تیم اوبراین – تصویرگر سرشناس مطبوعاتی به مناسبتِ جعلِ این بهگوییِ فریبکارانه با الهام از مجموعهی پرشهرت مگریت، کلید رویاها (la clef des songes)، نقیضهای خوشساخت از مجموعهی پرمخاطب کتابهای کوچک طلایی (کتاب طلایی برای کوچولوها) ارایه داد و نام آن را گذاشت: «کتاب طلایی کوچک حقیقتهای جایگزین (Little Golden Book of alternate Facts). در اثر یادشده، که با شیوهی تصویرگریِ متداول در کتابهای آموزشِ واژه به کودکان نشاندار شده است، واژهی «گربه» به تصویر «سگ» اطلاق شده است، واژهی «میز» به تصویر «صندلی»، واژهی «زرد» به بازنمایی دیداری رنگ «بنفش».[1]
اکنون به یاد بیاورید یا از نظر بگذرانید نمونههایی را از مجموعهی مشهور به «کلید رویاهای» رنه مگریت. مگریت در آن رشته از نقاشیها به موجودیتهای روزمره و آشنا نامهای نادرست نسبت میدهد؛ بهبیاندیگر در آن نقاشیها بیشترِ اشیا با نام رایج مقولهی دیگری جفت شدهاند.[2] این رشته از نقاشیهای مگریت در نیمهی دوم سدهی بیستم نامداریِ ویژهای یافت؛ بهویژه ازآنرو که در آن دههها ایدهی «برسازندهبودنِ زبان» در انوع گفتمانها نمودار شده بود. طرح روی جلدِ یکی از مهمترین کتابهای مرجعِ نظریهی هنر، شیوههای دیدن (ways of seeing)، یکی از نقاشیهای مجموعهی کلید رویاهای مگریت بود. طرح روی جلد شمارهی اکتبر ۱۹۷۸ نشریهی هنر – زبان (Art – language) که تعریض تفصیلیافتهای به آن کتاب بود نیز با دستکاریِ طعنهزنانهی همان اثر مگریت تألیف شده بود. نقاشیهای «کلید رویاها» و نقل آنها در محفلها و نقدها در آشکارکردنِ ماهیتِ قراردادی، عرفیشده و نابدیهیِ الگوهای بازنماییِ زبانی و غیرزبانی نقشآفرین بودند؛ بااینحال بهرغم این ارجاعات پرتکرار ویژگیِ «متمایزکنندهی» آن رشته از نقاشیها (صرفنظر از نیتِ مولف آنها[3]) بهاندازهی کافی برجسته نشده است. برای نمونه و بهمنظور روشنکردنِ این ویژگیِ «متمایزکننده» همین نقیضهی انتقادی تیم اوبراین را با سرچشمهی الهام آن، مجموعهی کلید رویاها، همسنجی کنید. در «کتاب طلایی کوچک حقیقتهای جایگزین»، چنانکه گفتیم، واژهی «گربه» به تصویر «سگ» اطلاق شده است، واژهی «میز» به تصویر «صندلی»، واژهی «زرد» به بازنمایی دیداریِ رنگ «بنفش». این نوع خاص از «تغییر نام» ناظر بر نوعی اشتراک در یک قالب مفهومیِ واحد است: به یک حیوان نامِ یک حیوان دیگر نسبت داده شده است، به یک رنگ نامِ یک رنگ دیگر.[4] ازآنسو نامگذاریهای نادرستِ مگریت مبتنی بر نوعی همانندیِ بهسرعت کشفشدنی میان تصویر و نام آن نیست: مگریت نامِ «اسب» را گذاشته است «در»، نام «ساعت رومیزی» را گذاشته است «باد» یا نامِ «چکش» را گذاشته است «دِسِر». نمیتوان انکار کرد که ایدهی کلیِ «نامگذاری نامتعارف یا غلط» هم بر اثر مگریت حاکم است و هم بر اثر تیم اوبراین؛ بااینحال «منطقِ» این نامگذاریهای غلط، یا «شیوهی» غلطبودنِ آنها، در اثر مگریت و نقیضهی تیم اوبراین بههیچرو یکسان نیستند. در نظیرهی طنزآمیزِ اوبراین نامِ جعلی یک «چیز» همچنان بازنمایندهی عنصری از قالب معنایی همان «چیز» است. این همان تمهیدی است که در گفتارنوی پادآرمانشهر اورول هم به کار بسته شده است؛ در آنجا معنای بسیاری از مفهومها باژگون شده است؛ باژگونسازی معنایی یا وارونهکردنِ دلالت معناییِ یک واژه همچنان در مرزهای حوزهی مفهومیِ دربردارندهی آن واژه باقی میماند؛ این «باقیماندن» در حوزهی مفهومی واژهی تحریفشده موجب میشود که گشودنِ حقهی آن، نشاندادنِ ترتیبِ اعوجاجِ آن، دشوار نباشد. از آن سو، «چکش» و «دِسِر«، یا «اسب» و «در»، دستکم در ترازِ مقوله های سطح پایه هیچ اشتراک معنیداری ندارند؛ این انحراف خاص، انحرافی که در آن معنیِ یک نماد زبانی باژگون نمیشود، بلکه بیربط و بینسبت (یا کمربط و کمنسبت) میشود، بهمراتب از الگوی تحریفِ گفتارنو، به مراتب از الگوی تحریف حاکم بر صورتبندیِ بهگویانهی «حقیقتهای جایگزین» یا «فاکتهای بدیل»، بدقلقتر و ویرانگرتر است. در این نوع از نامگذاریِ غلط هرگونه پیوند معنیدار با حوزه مفهومیِ واژه گسسته است. این گسستنِ واژه از قلمرو مفهومیِ آن، این الگوی ویژه از نامگذاری نادرست، که موقتاً از آن با عنوانهای «پیوندزدایی مفهومی»[5] یا «بیربطسازی مفهومی» یاد میکنیم، یکی از شگردهای والدین در فیلمِ حیرتانگیز دندان نیش (Dogtooth) است.
در دندانِ نیش، به کارگردانیِ یورگوس لانتیموس، فرزندان خانواده، دو دختر و یک پسر، در یک جهان و زبانِ طبیعیِ کنترلشده بزرگ شدهاند و اکنون همان زبان و جهان هم مختصههای واقعیت ایشان را برساخته است و هم مختصههای زبان و زبانورزیشان را. یکی از ویژگیهای گونهی زبانیِ خاصی که والدینِ بازنماییشده در این فیلم به فرزندان میآموزند همین «پیوندزدایی مفهومی»[6] از شماری از واژههای رایج یونانی است؛ معنای واژههایی که ممکن است دردسرآفرین باشند به دست و زبانِ والدین تغییر یافته است. در «درس» شنیداریای که والدین برای فرزندان تألیف کردهاند معنای واژهی «دریا» صندلیِ دستهدار با دستههای چوبی است و «گردش» یعنی یک مادهی بسیار سخت و مقاوم. تغییر معنای واژههای پرخطر (در جهانی که والدین آن فیلم برای فرزندان تدارک دیدهاند مصداقهای متعارفِ گردش و دریا و تلفن و… بهکلی غایباند) این زبانِ خاص را به گفتارنوی اورولی نزدیک میکند. افزونبراین در زبانِ مدیریتشدهی فیلم لانتیموس، مانند «گفتارِنو»، شماری از واژههای مسالهآفرین (از جمله زامبی) بهکلی حذف شدهاند. بااینحال، نکتهی مهمتر در فیلم پیشگفته، که از ویژگیهای متمایزکنندهی برنامهی زبانیِ والدین آن قصه است، نگهداشتنِ شماری از واژههای مسالهآفرین و اطلاق معنیهای «بیربط» به آنها است. پیش از این گفتیم که در باژگونکردنِ معنا، در صورتبندیهایی از دست «نفرت عشق است» و «نادانی نیرومندی است»، همچنان پیوندِ شناساییپذیری میان معنای «قدیمیِ» دایرهالمعارفیِ یک واژه و معنای تازهیافتهی آن در گفتارنو حاکم است؛ اگر «دریا» را «خشکی» جا بزنید (یا برعکس) همچنان در قالب معنایيِ »دریا» باقیماندهاید؛ ازآنسو نبوغ شرورانهی والدینِ فیلم «دندان نیش» درست در بیرونرفتن از قالب معنایی «دریا» و اطلاق معنایی به آن است که هیچ نسبتِ معنیداری با هیچیک از تداعیها و دلالتهای دور و نزدیک دریا ندارد؛ در این گونهی زبانی «دریا» یک مادهی مقاوم است؛ معنایی نامربوط که آن را با ذکر مثال برای فرزندان لمسپذیر و کاربردی هم کردهاند. این شگرد از شگردهای متداول اورولی نیست؛ یا، بهبیانبهتر، نسخهای از آن است که کار را برای زبانورِ گرفتار در آن (فرزندان فیلم لانتیموس) به مراتب دشوارتر از کار زبانورِ گرفتار در گفتارنو میکند. پیامدهای شناختیِ این الگوی خاص از نامگذاریِ غلط به مراتب از نامگذاریهای باژگونکنندهی گفتار نو دامنهدارتر هستند. توصیف الگوی استحالهی دروغ به حقیقت دشوار نیست؛ میتوان به زبانوری که عشق را با نفرت «عوضی گرفته است» سازوکارِ این چشمبندیِ گفتمانی را شناساند. ازآنسو پیوندزدایی مفهومی و بیربطسازی معنایی با بیرونرفتن از حوزهی مفهومیِ یک نماد زبانی زمینههای شکلگرفتنِ بیناذهینت (Intersubjectivity) را، دستکم در رابطه با آن نماد زبانی، برمیچیند و از زبانور مونادی میسازد که برخلاف مونادهای لایبنیتسی از هر گونه هماهنگی یا هارمونیِ[7] مقدر با مونادهای دیگر (مونادهایی که در آن گونهی زبانی به سر نمیبرند)، دستکم در رابطه با آن نماد زبانیِ بیربطشده، بیبهره است.
پانوشتها
[1] . چنانکه با نظر در آثار مجموعهی مشهور به کلید رویاها درمییابید مگریت نیز از قالب کتابهای دبستانیِ آموزش خواندن بهره برده است؛ بااینحال مگریت از این قالب به شیوهای بهره برده است که عناصر دیگر، بهویژه پنجره، را نیز تداعی میکند.
[2] . در آن نقاشیها گاه نامِ یک «چیز» بیان نشده است؛ در مواردی نامِ یکی از چیزهای ترسیمشده در تابلو همان نام رایج آن است (مانند چمدان). این تمهیدها دست-در-دست تمهید اصلی «نامگذاری غلط» رابطهی خودکارشدهی بیننده با زبان را «مسألهدار» میکنند.
[3] . در جهان گفتمانیِ مگریت این رشته از نقاشیها بیش از هر چیز ویژگی دلبخواهانهی رابطهی صورت آوایی و صورت معناییِ واژهها را تصویر میکنند؛ کانون توجه این آثار بداهتزدایی از رابطهی طبیعینما و خودکارشدهی صورت و معنی است.
[4] . تصویر نشانهی عدد «یک» و واژهی منتسب به آن نیز ناظر بر شباهت قراردادی «تصویری» است؛ سه واژهی دیگر نیز در حوزهی معنای استعاری و عامیانهشان با عناصری از همان حوزه جایگزین شدهاند(از جمله pirate).
[5] . در مقولههایی از دستِ مفهومسازی مجدد یا مسخ معنایی عمدتاً میزانی از اشتراک میان قالب معناییِ قدیم و قالب معناییِ جدید همچنان برجاست.
[6] . معنیسازیِ یک واحد واژگانی (دستکم از نظرگاه معنیشناسی قالبپایه) از قِبَل قالب معنایی ویژهای است که آن واحد به آن تعلق دارد؛ البته این سخن حاکی از نادیدهانگاریِ اثرگذاریِ قالبهای دیگر در تشکیل معنیِ یک واحد نیست؛ در تحلیل نهایی هر نماد زبانی کل زبان را فرامیخواند. کانون توجه ما این نوع رابطهی پرمیانجی نیست. مقصود از پیوندزدایی مفهومی یا بیربطسازیِ معنای یک واژه بیرونکردن آن واژه از قالب مفهومی متداول آن است. برای نمونه اگر در واژگان فراگرفته یا آموختهی یک زبانور عشق بهمعنی لامپ تنگستنی باشد، یا به او آموازنده باشند که طلا ماژیک تختهسفید است، پیوند این واژهها با حوزههای مفهومی متعارفشان قطع شده است.
[7] . ناگفته نگذاریم که ما انگارهی «بیناذهنیت» را بر انگارهی «هارمونی» و وِیژگیهای اختصاصیِ جهان گفتمانیِ لایبنیتس ترجیح میدهیم. پای لایبنیتس را از این جهت به میان کشیدیم که بگوییم حتی مونادِ دربستهی بیپنجرهی لایبنیتسی با مونادهای دیگر در هماهنگی است. اگر لایبنیتس به ایدهی هماهنگیِ از -پیش-برقرارشده میان مونادها توسل نمییافت، نمیتوانست واقعیتِ تفهیموتفاهم (نسبی)، معنیِ بیناشخصی، همکاری و… را تبیین کند. اگر ایدهی هارمونی از نظریهی لایبنیتس حذف شود، صرفاً مونادهای درخودباشِ خودعاملِ از-همه-جابیخبر باقی میمانند؛ مونادهایی که به این ترتیب از-خود-بیخبر هم خواهند بود.