زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

شعبذه – شعوذه – بوالعجب

  بازنشر پس از هشتاد سال

  انتشار نخست: مجلۀ یادگار، مهرماه 1323 سال اول شمارۀ دوم

امروز در میان عامۀ فارسی‌زبان لغت «شُعبده» به ضمّ شین و دال بی‌نقطه به معنی نیرنگ‌سازی و حقه‌بازی معمول است چنان‌که می‌گویند فلان شعبده‌باز است یا به شعبده‌بازی کار خود را می‌سازد.

این کلمه چنان‌که هیأت ظاهری آن می‌نماید از عربی گرفته شده ولی در این زبان به فتح اول و ذال نقطه‌دار یعنی به هیأت «شَعبذه» بر وزن دغدغه آمده و فعل آن از ملحقات باب دحرج است.

شکل دیگر این کلمه در عربی «شَعوذه» است یعنی به جای «باء» در این شکل دوم «واو» آمده و این هیأت یعنی شعوذه را بعضی از علمای عرب فصیح‌تر شمرده‌اند.

پس صحیح این لغت در عربی شعبذه و شعوذه است به فتح اول و با ذال نقطه‌دار بر وزن دغدغه اما عامۀ فارسی‌زبان در لغت شعبذه ذال آن را بعدها به قیاس جمیع ذال‌های ما قبل مفتوح فارسی که به دال بی‌نقطه تبدیل شده دال کرده و شین آن را هم به همین قیاس عامیانه (شاید به علت آنکه جزء اول آن را با لغت شعبه از یک اصل پنداشته‌اند) مضموم نموده و به صورت شعبده درآورده‌اند. شکل شعوذه با اینکه در کلام فصحای قدیم ما دیده می‌شود در میان عامه معمول نمانده و همان هیأت نغلوط شعبده جاری و ساری گردیده است.

شعبذه و شعوذه در عربی به معنی نمایاندن چیزی‌ست در چشم بیننده به غیر صورت حقیقی و به گفتۀ بعضی دیگر نمایاندن باطل است در لباس حق[1] و نوعی است از تردستی نظیر سحر[2] چنان‌که با سرعت حرکت دست چیزی متعدد را یکی یا یک چیز را متعدد یا جمادی را جانور بنمایانند و امر محسوس را بدون بکار بردن دست بر چشم مردم بپوشانند[3] و این کاری است که مهره‌بازان می‌کنند و چون مهره‌ای را که در زیر حقه یعنی ظرف کوچکی نهاده‌اند ناپدید یا متعدد می‌نمایند ایشان را حقه‌باز می‌گویند، سابقاً مهره‌بازان به جای حقه کیسه یا گنبدهای کوچک بلورین نیز بکار می‌بردند.

در عربی به کسی که متصدی عمل شعبذه یاشعوذه بوده مشعوذ یا مشعبذ می‌گفتند و چون این چنین کس که فارسی امروزی آن شعبذه‌باز است بازیگری است که کارها و بازی‌های تعجب‌افزا ظاهر می‌کند[4] او را به کنیۀ «ابوالعجب» می‌خوانده‌اند چنان‌که یکی از تردستان اواسط قرن چهارم هجری به نام منصور همین کنیه را داشته[5] لابد به علت مهارتی که از او در ظهور همین قبیل بازی‌های عجیب سر می‌زده است.

پس ابوالعجب که آن را در فارسی به شکل «بوالعجب» و «بلعجب» استعمال نموده‌اند در اصل لقب مرد شعوذی یا هر بازیگر دیگری بوده است که از او کارهای عجیب به ظهور می‌رسیده و روزگار را هم به همین جهت قدمای عرب و عجم به همین کنیه و لقب خوانده‌اند، ابوتمام می‌گوید: ما الدّهر فی فعله الّا ابوالعجب[6]، و کارهای روزگار را نیز اعمال بوالعجب یا بوالعجبی‌های آن نام گذاشته‌اند.

سیف اسفرنگ می‌گوید:

چشم‌بندی کرد شاید روزگار بوالعجب / کز نظرهای سعادت چشم دوران بسته شد

حقه‌بازان طرب را مهره‌های آرزو /    هر چه بود از ششدر نه حقه‌بازان بسته شد

حافظ می‌گوید:

پری نهفته رخ و دیو در کرشمۀ حسن / بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی است

استعمال شعبذه به معنی تردستی و چشم‌بندی و خیمه‌شب‌بازی و هر کار شگفتی در اشعار فارسی زیاد دیده می‌شود، به عنوان مثال ابیات ذیل را نقل می‌کنیم،

مسعود سعد گوید:

چرخ سپهر شعبذه پیدا کند همی /  در باغ کهربا را مینا کند همی

اثیرالدین اخسیکثی گوید:

سبزه فگنده بساط بر طرف آبگیر /   لالۀ حقه‌نمای شعبذۀ بلعجب

امیر معزّی گوید در وصف باغ:

حصنی است پرز پنجره و اندر میان حصن / قومی مشعبذند علی‌رغم یکدگر

در دست‌ها گرفته ز هر گونه لعبتان /  هر یک به زعفران و به شنگرف کرده‌تر

هاروت‌وار شغبذه سازند هر زمان /  تا لعبتان ز پنجره بیرون کنند سر

عبید زاکانی گوید:

چو دست قدرت خرّاط حقۀ مینا / فشاند بر رخ کافور عنبر سارا 

مشبعذ فلک از زیر حقه پیدا کرد /   هزار بیدق سیمین به دست باد صبا   

اگر چه لغت مشعبذ و بوالعجب چنان‌که اشاره کردیم ابتدا معنی عمومی‌تر داشته لیکن به تدریج در میان شعرا و ادبای قدیم فارسی‌زبان این دو کلمه به‌خصوص کلمۀ بوالعجب معنی مهره‌باز را پیدا کرده است، اینک ما با ذکر چند مثال از شعرای باستان در توضیح این معنی می‌کوشیم.

ازرقی گوید:

ز روی دریا این ابر آسمان آهنگ  /  کشید رایت پروین‌نمای بر خرچنگ  

مشعبذ آمد پروین او که از دل کوه /  چو وهم مرد مشعبذ همی نماید رنگ

…..

چو ابر فندق سیمین بر آبدان ریزد /  بر آرد از دل پیروزه شکل سیمین‌رنگ  

مشعبذیست که با خُرد مهره‌های رخام /  به حقه‌های بلورین همی کند نیرنگ   

جمال‌الدین عبدالرّزاق گوید:

پیش طبع مهره‌بازش شعبذه نتوان نمود / کو شه و شش پیش این نه حقۀ مینا دهد

خاقانی گفته:

قضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب  / به هفت مهرۀ زرّین و گنبد مینا    

ترا به مهره و حقه فریفتند ایراک  /   چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی‌سر و پا    

سنائی گوید:

باد بهاری خویش او ناورد و جولان کیش او / صحرا و دریا پیش او چون مهره پیش بوالعجب     

ایضاً همو گوید:

آنچه با این دل من چشم چو بادام تو کرد /  نکند هرگز با مهره کف بوالعجبی

رشیدالدین وطواط می‌گوید:

همه افاضل گیتی به دست من باشند /  بدان مثال که مهره به دست بوالعجب است

اثیرالدین اخسیکثی گوید:

یک مهره نامده است برون مثل این جوان / از زیر هفت حقۀ این پیر بلعجب     

اما کلمۀ شعبذه و شعوذه گویا اصلاً عربی نیست و علمای لغت این زبان هم نوشته‌اند که این کلمه در زبان مردم بادیه وجود نداشته و به همین جهت نیز بعضی از لغت‌نویسان (از جمله جوهری در صحاح) آن را ضبط نکرده‌اند. صاحب مفتاح السعاده شعبذه را معرّب می‌داند و مثل اکثر مؤلفین اسلامی که نام هر شهر یا هر لغت مجهول الاصلی را به شخصی بدون مناسبت منسوب می‌ساخته‌اند او نیز شعبذه را معرّب شعباذه اسم کسی که این فن بدو منسوب است می‌داند و این وجه تسمیه البته بی‌اساس و موضوع است.

محققین اروپائی ریشۀ این کلمه را در زبان کلدانی یافته‌اند چه در این زبان «شعوذه» به معنی به بندگی گرفتن و تسخیر کردن و شعبذه به معنی خدمت و اطاعت است[7] و ثلاثی این کلمه در همان زبان «عبذ» است و شعبذه فعل مزیدی است که با اضافۀ شین به ابتدای ریشه از ثلاثی مجرّد به صورت مزید درآمده و ساختن فعل مزید با اضافۀ شینی به ابتدای فعل ثلاثی یعنی فعل را شفعل کردن از قواعد مخصوصۀ یک عده از زبان‌های سامی غیرعربی از جمله عبری بوده و نظیر این کلمه یعنی لغتی که با الحاق شین به ابتدای فعل ثلاثی مزید شده و معنی قبول فعل و مطاوعه را پیدا کرده باشد در عربی چندین لغت دیگر هم هست که ما برای احتراز از تطویل از آوردن آنها خودداری می‌کنیم.     

پانوشت‌ها

 

[1] . تاج‌العروس در لغت «شعوذه»

[2] . اساس البلاغه ج 1 ص 493

[3] . مفتاح‌السعاده ج 1 ص 307

[4]. غیاث اللغات در «شعبده‌باز»

[5]. کتاب الفهرست ص 312

[6]. ثمار القلوب ص 200 و اساس البلاغه ج2 ص 100

[7]. رجوع کنید به حواشی اگوست مولر  بر کتاب الفهرست ابن الندیم ج 2 ص 153

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *