زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

محمدتقی بهار

مباحث لغوی: تحقیقی در لغت پاد و پد

تصویر محمدتقی بهار  (ملک‌الشعراء بهار)

محمدتقی بهار (ملک‌الشعراء بهار)

 
  بازنشر پس از هشتاد و نه سال

  انتشار نخست: مجلۀ مهر، آبان‌ماه 1314 سال سوم شمارۀ 6

در زبان اوستائی یکی از ادات و علائم ریاست و بزرگی، همانا لغت (پیتی) است، پیتی به فتح پاء و سکون یاء و کسر تاء قرشت و یاء معروف از اداتی بوده است که در آخر اسامی درآمده و معنای ریاست و تصاحب از آن مستفاد می‌شده است و نیز در اوایل اسامی قرار گرفته و معنای عمومیت و عظمت می‌داده است.

این کلمه در زبان پهلوی به کلمۀ (پات) تبدیل شده و رفته‌رفته کلمۀ پات هم به کلمۀ (پت) به فتح پاء فارسی و سکون تاء قرشت مبدل شد – مثل (اسپاه‌پات) و (اسپاه‌پت) و (مگوپات) و (مگوپت – مؤپذ) و (هندرژ‌پات) – (اندرز‌پذ) و (ارگ‌پت – ارگپذ) و غیره – و این کلمه یعنی پت هم در ادوار اسلامی به کلمۀ (پذ) به فتح اول و سکون ذال معجمه بدل گردیده و شعرای ادوار اسلامی مانند فردوسی و منوچهری آن را با کلمات (رد) و (بد) و (شنبد) و (زد) و غیره قافیه بسته‌اند.

این کلمه شکی نیست که هیچ‌وقت به ضم اول و هم وزن (شد) نبوده و در نزد اهل فن و زبان‌شناسان همه وقت و همه جا به همان لهجۀ مذکور یعنی – به فتح اول و ذال معجمه – تلفظ می‌شده، منتها حرف ذال در آخر این کلمه بر طبق تکلم مردم خراسان که ذال و دال را به یک صورت و مثل هم می‌گفته‌اند، به صوت دال مهمله درآمده و تا امروز مانند بسیاری از کلمات شبیه آن به جای ذال معجمه دال خوانده می‌شود.

اینجا ضرر ندارد گفته شود که در خط پهلوی سه یا چهار قسم حرف (ت) وجود داشته یکی از آنها صدای تاء معمولی و یکی صدای ثاء مثلثه و دیگری ظاهراً صدای طاء عربی و یکی هم صدای ذال معجمه می‌داده است، و بعد از اسلام در زبان دری صوت (ث) و (ط) از میان رفته و تنها در بعضی لغات مثل لغات (اصطخر) و (طهران) و (طهمورث) و (کیومرث) در نوشتن، آثار آنها باقی است ولی در تکلم به‌کلی فراموش شده. اما صوت (ذال) تا ورود مغول ظاهراً برقرار و از آن به بعد به تدریج با حرف دال بی‌نقطه یکی شده است. جز در بعضی کلمات که هنوز هم به ذال نقطه‌دار تکلم می‌شود از قبیل (کاغذ) و (گذاشتن) و (گذشتن) و (گنبذ) و (گذار) و (باذ) در لغت (کاغذباذ – بادکنک، به زبان خراسانیان) و (جذول) به جای جدول و (فروذ) به جای فرود – خاصه در موسیقی و غیره، و این حرف همان حرف (ت) پهلوی است که به شکل (ت) و به صوت (ذال) خوانده می‌شده است. و از ورود مغول به بعد کم‌کم غالب ذال‌های فارسی به دال بدل شده و حتی از قرن هشتم به این طرف در شعر شعرا هم رعایت آن به عمل نیامده و جامی و غیر از او ذال‌های فارسی را با دال‌های عربی قافیه بسته‌اند و هنوز هم این قافیه‌بندی غلط متداول‌ست، جز اساتیدی که از عصر کریم‌خان به بعد در پرتو اطلاعات زیادی که در زبان فارسی از روی تتبع به‌دست آورده بودند، بار دیگر در اشعار خودشان مراعات دال و ذال را در قوافی وجهۀ همت ساخته‌اند و هنوز هم این معنی نزد بعضی شعرای فارسی‌شناس مورد رعایت‌ست و در نزد گروهی مورد رعایت نیست. و از قراری که شمس قیس رازی در کتاب المعجم می‌نویسد عدم رعایت دال و ذال در خراسان معمول بوده و در آن سامان ذال‌های نقطه‌دار به صورت دال بی‌نقطه خوانده می‌شده است. اما برای احتراز از اعتراض اهل زبان، در مواردی که می‌خواسته‌اند ذالی با دالی قافیه ببندند عذری می‌خواسته‌اند که کسی نگوید گوینده بی‌خبر از اصل تکلم بوده است و این معنی هم در قرن اخیر معمول‌به بوده چنان‌که سروش در قصیدۀ خود که مطلع آن این‌ست:

عید مبارک رسید در مه خورداد         خوردن باید نبید و داد طرب داد

می‌گوید:

از وزرا یک وزیر چون تو شناسم                   قافیه کو دال باش صاحب عباد

کلمۀ (بد) در زبان فارسی امروزی به اختلاف در (سپهبد) به ضم اول و در (مؤبد) به کسر اول خوانده می‌شود، در صورتی که هر دو کلمه به یک علامت که همان (پد) به فتح اول باشد ختم شده است. ولی در میان سخنان ارامنه این لفظ تا اندازۀ درست باقی مانده چنان‌که در کلمۀ «وستیکانابد»[1] که به معنی رئیس نظمیه (شهربان) است کلمۀ (پاذ) را به باء و دال با لهجه‌ای میانۀ (بد) و (پاد) به زبان می‌رانند و باز هم این علامت در زبان مزبور جابجای به همین ترتیب جاری است.

مواردی که این ادات استعمال می‌شده است – در آخر اسامی:

باید دانست که سوای لفظ (پذ) که در آخر اسامی عام معنی مالکیت و ریاست می‌داده ادات دیگری هم بوده که هر یک به جای خود استعمال می‌شده است، از قبیل (سردار – سالار) و (سر) و (پان) و (مهست) و (بزرگ) و (مس) و (خدا) غیره مانند: (اخترشماران سردار)، یعنی رئیس اخترشماران و یا منجم‌باشی و (شتروپان) به معنی شهربان یعنی رئیس شهر و (دبیران و مهست) یعنی مهتر و بزرگتر دبیران، و (وژرک فرمدار) یعنی فرماندار بزرگ و رئیس‌الوزرا و (مس مغان) یعنی مهتر و رئیس مغان و غیره و … و چنین به‌نظر می‌رسد که در مورد هر کدام ازین ادات و علائم مربوطه به القاب، دقیقه و نکته‌ای ملحوظ بوده است، چه هیچ‌گاه به جای دبیران مهست دبیران‌پد و عوض پیشینگان سردار (رئیس درب خانه – صدراعظم) پیشینگان‌پد و یا در جای شهربان، شهرپد و بالعکس دیده نشده است[2]– تنها در مورد (مغان) دو لقب دیده می‌شود که یکی با کلمۀ (مس) به فتح اول که همان کلمۀ (مه) به معنی بزرگ باشد آغاز شده و دیگری با کلمۀ (پد) و آن دو یکی (مسمغان) و دیگری ( مغوپذ) می‌باشد که عربان اولی را (مصمغان) و دوم را (موبد) کرده‌اند – و درین دو مورد چنین مستفاد می‌شود که القاب مختوم به (پد) لقب‌هایی بوده که از طرف دولت به مردم اعطا می‌شده، چنان‌که (مؤپد) و (هیرپد) و (مؤبدان مؤبد) و (ارگپد) و سایر القاب شبیه به آنها از مردمان رسمی و اطرافیان دولت بوده است که از طرف ملت و شریعت به کسی اعطا می‌شده یا مقامات علمی و فضلی و زهدش وی را به این مقام نایل می‌نموده است – متن تواریخ هم این معنی را تأیید می‌کند، چه از طرفی می‌بینیم که مؤبد و مؤبد مؤبدان همواره در پیشگاه شاهنشاهان مورد مشورت و مصدر مشاغلی است، و یکی از عمده‌ترین مردم دربار محسوب می‌شود و درباری از دربارهای اکاسره را از وجود مؤبد یا موبدان موبد خالی نمی‌بینیم – اما مسمغان چنین نیست، مسمغان یک پیشوای روحانی است که از معاشرت با درباریان و حضور در پیشگاه اکاسره خودداری دارد – جایگاه دائمی خداوند این لقب در ایالت ری و محل نشیمن او در (استیناوند) از محال دماوند و فیروزکوه و در آن شهر صاحب قصر و بارگاه و دارای عمله و اجزای خاص و ظاهراً حکم‌داری آن ولایت هم بر طبق قانون و وراثت با او بوده است، مسمغان را هیچ‌وقت در دربار پادشاهان نمی‌یابیم، و او خود در میان ملت زردشتی صاحب یک نوع استقلال سیاسی و نفوذ کلمۀ دینی بوده، و به همین سبب هم بعد از سقوط خاندان ساسانی، فرمانروائی (مسمغان) را تزلزلی روی نداده و تا عصر خلافت عباسیان به حال خود باقی بود.

سخن از القابی که به کلمۀ (پد) ختم می‌شده است – چنان‌که گفتیم، تقریباً شکی باقی نمی‌ماند که صاحبان این القاب عدۀ معین و خود این لقب در موارد مشخصی اعطا می‌شده و از طرف دولت بوده است.

تا جایی که استقصا به عمل آمده و به‌نظر نگارنده رسیده این القاب به قرار ذیل است:

مؤپذان مؤپذ، رئیس کلیۀ موبدان و رؤسای روحانی که از طرف دولت تعیین می‌شده و از رجال عمده و شاید بعد از شخص شاهنشاه اول شخص دربار و کشور به‌شمار می‌رفته، و چون دولت ساسانیان برخلاف دولت‌های هخامنشی و اشکانی یک دولت مذهبی شناخته شده و دین و دولت یا سیاست و روحانیت از یکدیگر مجزی نبوده، می‌توان دانست که مقام موبدان موبد که واسطۀ ایجاد و اجرای قوانین و مدیر امور دینی و اجتماعی و ادبی کشور شاهنشاهی است، از مقام (بزرگ‌فرمدار) یا (پیشینگان سردار) که جای صدراعظم را داشته، بسی مهمتر و ارجمندتر بوده است.

هیرپذ، هم لقب دیگری‌ست از القاب دینی که زیر دست مؤپد مؤپدان قرار داشته است.

سپهبذ، که بعد از ذات شاهنشاه، فرمانده کل قوا و حال وزیر مستقلی را داشته، و گاه دیده می‌شود که سپاهپدی با خود شاهنشاه بوده است، در ادبیات فارسی هم این لقب با نام پادشاهی دوش به دوش قرار دارد چنان‌که عنصری گوید:

شکار خسروان مرغ‌ست و نخچیر       سپهبد خسرو خسرو شکارست

ارگ‌پذ، این لقب هم در میان القابی که از عهد اکاسره باقی مانده است، به‌نظر می‌رسد و طبری آن را روایت کرده است – به‌نظر چنین می‌آید که رئیس مستحفظان عمارت سلطنتی یا وزیر دربار بوده باشد[3].

پهره‌پذ، یا پهله‌پد، یا باربد، این لقب هم در ادبیات اسلامی به‌نظر می‌رسد و آن نام مردی بوده است از اساتید موسیقی که جزء ندیمان خاص خسرو و پرویز است، و در کتب تاریخی و ادبی آن را به انواع املاها ضبط کرده‌اند و به عقیدۀ نگارنده از سه نام مذکور در فوق خارج نمی‌باشد[4] – که معنی اولی رئیس قراولان خاصه و دومی شکارچی‌باشی و دیگر رئیس بار است.

اندرژپذ، این لقب در کتیبه‌ای از کتیبه‌های پهلوی و در برخی از رساله‌های پهلوی موجودست، چنین به‌نظر می‌رسد که وی مشاق یا واعظ یا قاضی عسکر بوده است، زیرا یک جا سپاه اندرزپد، هم دیده شده است.

وینان‌پذ – درین‌پد، این دو لقب را (بزرگمهر) در مقدمۀ رسالۀ (اندرزنامۀ) خود که به زبان پهلوی موجود می‌باشد، جزء القاب و مشاغل رسمی خود که در دربار ساسانی داشته است، یاد می‌کند، می‌گوید: «من بزرگمهر وینان‌پذ شبستان شهر و اوستیکان خسرو و درین‌پذ» که معنایش: رئیس شورای عالی دربار و پاسبانان خاصه باشد – که آن هر دو لقبی و شغل معتنابهی بوده است.

اوستیکان‌پذ، با واو مجهول که امروز در لغت ارمنی (وستیکانابد) به ضم واو و ضمیمۀ الف ربط که در زبان مزبور معمول‌ست، تلفظ می‌شود – این لغت را هم (بزرگمهر) در ضمن القاب خود چنان‌که اشاره کردیم، ذکر کرده ولی نه با ترکیب مذکور، و این ترکیب (پد) را ما از برکت زبان ارمنی که تا امروز سالم‌تر از زبان پهلوی باقی مانده، به‌دست آورده‌ایم، و معنای آن رئیس پاسبانان یا مطابق زبان ارمنی (شهربان) است که (رئیس نظمیۀ) باشد[5].

انبارک‌پذ – که به معنی رئیس انبار دولتی بوده – و چهار لقب دیگر که از قدیم بوده و نمی‌دانیم که در زمان ساسانیان متداول بوده است یا نه، و آن به قرار ذیل است:

دهیوپد، به فتح دال و ضم یاء با واو معروف، این لقب در فرس قدیم به معنی پادشاه و رئیس مملکت مستعمل بوده، به این معنی که جامعۀ مردم یک کشور از (خانه) آغاز می‌شده و آن را (نمان) به سکون نون می‌گفتند و بعد آن را (مان) با حذف نون گفتند، و امروز خان و مان که گوییم در قسمت دوم همان (مان) یا (نمان) فارسی قدیم است، و از خانه که بالاتر می‌رویم به (ویس) به کسر واو و یاء مجهول می‌رسیم، ویس به معنی (خانواده) است، از خانواده که می‌گذریم به (زنتو – زندو) می‌رسیم و زنتو به معنی عشیره و ایل است، و از این حد که تجاوز کردیم به (دهیو) می‌رسیم به معنی تودۀ جماعت و سواد اعظم جامعه، پس لفب (دهیوپد) به معنی بزرگ و رئیس جامعه است.

زنتوپد، یا زندوپد، یا زندبد، چنان‌که گفتیم به معنی رئیس عشیره است، ولی مطابق اطلاعات تاریخی در زمان ساسانیان ایل و عشیرۀ مستقل و مخصوصی در ایران باقی نمانده و مردم بر حسب دستور (زرتشت) به سه طبقه واستریوشان و ارتش‌تاران و مغان تقسیم یافته و در آخر طبقۀ چهارمی هم به نام (هوتخشان) به وجود آمده بود، بنابراین طبقات چهارگانۀ طبیعی قدیم که در فوق گفته شد دیگر در عصر ساسانیان وجود خارجی نداشت و ایل و عشیره همه به اصطلاح امروز (دیه‌نشین) شده بودند از این‌رو در کتب پهلوی و تواریخ به این القاب من‌باب رسم جاری بر نمی‌خوریم و روسای سه طبقۀ اخیرالذکر را هم با لفظ (سردار) استعمال می‌کرده‌اند مانند «ارتشتاران سردار» و غیره.

ویس‌پد، یعنی بزرگ و رئیس خانواده، چنان‌که مرد نجیب‌زاده را هم (ویسپوهر) یا (واسپوهر) به معنی پور و فرزند خانواده می‌نامیدند و جمع آن را (ویس‌پوهرگان) یا (واس‌پوهران) می‌خواندند، و دربار پادشاهان از ویسپوران همه وقت آراسته بوده است[6] .

نمان‌پد، یعنی رئیس یا پدر (خانه) که بعدها آن را (کدخدا) گفته، و زناشوئی را نیز به این دلیل (کدخدائی) خواندند، و معنی (نمانید) و کدخدا هر دو یکی است – و شخصی که زن می‌برده است (نمان‌پد) می‌شده و از آن پس که تشکیل خانواده داده و قانون یه وی حق تشکیل خانواده را می‌داده است (ویس‌پد) می‌شده است.

جهبذ، این لغتی است، مشکوک، که در کتب عربی به‌نظر رسیده و ضبط آن (جهبذ) به کسر جیم و باء موحده و سکون ذال معجمه است – برخی تصور کرده‌اند که اصل آن کلمه (جهبذ) به ضم جیم و فتح باء است، و از لغت (کهبد) یا (کوهبد) گرفته شده است، چه در برخی روایات کلمۀ (کوه‌بد – کهبد) به معنی مردی که در کوه به انزوا و انقطاع بسر برده و به عبادت پروردگار مشغول باشد، دیده شده است، اما معلوم نیست که (جهبذ) مذکور با این ضبط معرب همان (کهبذ) باشد – خاصه که معنای (جهبذ) غیر از مفهومی است که از کوهبند بدست می‌آید و جهبذ در عربی به معنی تحصیل‌دار یا مامور وصول و ایصال مالیات می‌باشد، و لغات (کارپد) و (هزارپد) نیز دیده شده است.

بالجمله سوای این القاب که ذکر شد شاید باز هم می‌توان بدست آورد هر چند زیاد نیست، و هر چه باشد می‌رساند که استعمال این علامت در آخر اسامی سماعی است نه قیاسی، زیرا محدود بودن آن از یک طرف و استعمال القاب دیگر با پساوندهائی مانند (سردار) و (سالار) و (سر) و (مس) و (مهست) و (خدا) از طرف دیگر، ما را بر آن می‌دارد که از عمل کردن به اصل قیاس در این مورد بپرهیزیم و ما را به این تصور نیز سوق می‌دهد که استعمال این لقب در مواردی‌ست که صاحب لقب مقامی بالاتر و والاتر از ریاست و بزرگی مادی دارا باشد، و در عین ریاست و بزرگی حالت (پدری) هم داشته باشد، پس با این گمان که مؤیدات زیادی دارد و از مطالعه در القاب و موارد آن هم تأیید می‌شود، نمی‌توان این علامت را در مورد هر ریاستی به‌کار برد، و مثلاً رئیس سپور بلدی را (سپورپد) یا (روبنده‌پد) گفت و قس علی ذلک.

اما مواردی که (پد) در اوایل اسامی قرار دارد:

گفتیم که هر گاه این کلمه در اوایل اسامی قرار داشته باشد، حاکی از بزرگی و اهمیت و توسعۀ آن معنی است. از قبیل:

شاه و پادشاه، در فرس قدیم شاه را (خشیاثیه) می‌گفتند و حرف (خش) در اول این کلمه حرفی مستقل بوده است که در الفبای میخی و اوستائی شکل منفردی داشته و در خط و زبان پهلوی این حرف به (ش) تبدیل یافت، و اما حرف (ث) که در فرس قدیم و اوستائی موجود بوده بعدها در زبان و خط پهلوی به حرف (ت) یا حرف (س) یا حرف (ه) بدل گردیده است، مثال حرف (ت) مانند، (اثوپیان) یا (اثوپین) که نام پدر فریدون بوده و او را در پهلوی (فریدون اتپیانان) نویسند و حرف (ث) را به (ت) بدل سازند. مثال حرف (سین) لغت (پوثره) است که بعدها (پس) یا (پسر) شده و مثال حرف (ه) نیز همین لغت است که (پوهر) شده یا (میثره) است که (مهر) شده یا (خشثره) است که (شهر) شده است، بالاخره به‌نظر می‌رسد که حرف (ث) نیز مانند حرف (خش) در عمد ساسانیان از بین رفته بود، چه در الفبای پهلوی علامت و نشانی از این حرف نیست، و از کجا بدانیم که در تلفظ موجود بوده است؟ باری خشیاثیا در زمان ساسانی به (شاه – شه) تبدیل شد و کلمۀ (پات) را که معنی بزرگی و برتری مادی و معنوی می‌بخشید، بر آن الحاق کرده پاتخشاه، گفتند و گویا ترکیب مزبور قدیم‌تر از زمان ساسانیان هم باشد، چه می‌بینیم حرف (خش) درین لغت به حال خود باقی است.

پات‌خسروی، لقبی است از القاب پادشاهان.

پات‌رژم، پدرزم، یعنی رزم و پیکار عمده و بزرگ.

پات‌روز، پدروز، به معنی روز بزرگ و کنایه از جنگ بزرگ.

پت‌موژن – پت‌موچن، به معنی پوشش تمام بدن، چه (موژ) یا (موچ) به معنی پوشش است و موژه که موزه باشد هم از این معنی مأخوذ است که پاپوش باشد، و (آموژ) که (آموز) باشد نیز از ین معنی است که به معنی آشکارا کردن و روشن کردن سواد و رفع پوشیدگی عقل و ضمیر باشد و الف آن الف نفی است، و (پت‌موژن) که با نون مصدری ترکیب یافته به معنی پوشیدنی عمده و بزرگ است که لباس و کسوت مطلق باشد.

پتکار، که بعدها (پیکار) شد، به معنی حرب و رزم بزرگ است، چه (کار) به معنی حرب و رزم است، و کارزار از همین کلمه و کاری شاید هم ابتدا به معنی مرد جنگی بوده و کرنای هم به معنی نای رزم و شیپور باشد که از کار و نای ساخته شده است.

پتگرفتن – پذگرفتن، که بعدها پذیرفتن شده، به معنی قبول و اخذ و پذیرفتاری عمده و مهم است – یعنی کاملاً و بنحو اتم و اکمل چیزی را قبول کردن، و در متن پهلوی همه جا این فعل به این شکل نوشته شده و خوانده شده است و شواهد زیاد دیگر …

***

توضیح آن‌که کلمۀ دیگری‌ست در فارسی که در برخی کلمات ممکن است با شواهد قسمت دوم التباس گردد و آن کلمۀ (پات) است، در لغات (پادزهر) و (پاداشت) و (پاداشن) و (پاسخ) و غیره، و نباید این علامت با علامت (پات) که مذکور شد اشتباه شود، زیرا این پات از جملۀ علائمی است که بر سر اسامی و افعال معنی (واگردان) و (تلافی) می‌دهد، چنان‌که گوئیم زهر و پادزهر به معنی چیزی که مسموم کند و چیزی که زهر را واگرداند و برخلاف زهر باشد. – سخن و پاسخن[7] (پاسخ) یعنی گفته و برگردان آن که جواب باشد. داشت و داشتن یعنی محبت و احسان و پاداشت و پاداش یعنی تلافی محبت و پاداش احسان که پهلوی آن (پات‌دهشن) است و پاداشن و غیره، و این علامت را نباید با (پات – پاد) مذکور در پادشاه و غیره اشتباه نمود.

***

گویا برای روشن شدن اذهان نوجوانان ما که می‌خواهند آثار سخن پدران بزرگوار خود را تجدید کنند، و در اقتباس لغات قدیم ولوعی بسزا از خویشتن ابراز می‌دارند، اظهار این قسمت که یکی از موارد محتاج‌الیه تبدیل لغات بیگانه به لغات پدری است، بی‌فایده نبود، و در خاتمه ناگزیر است اشاره کند که در هر کدام از علائم و ادات لغوی قدیم از این قبیل موارد استثنائی و قسمت‌های قابل توضیح و تحقیق پیش می‌آید که اگر جوان حساس امروزی از آن دقایق غفلت ورزد دچار خبط و خطا می‌شود، و مواردی‌ست که نمی‌توان آن را با قیاس صرف تطبیق کرده و استعمال نمود و به سماع و استقراء احتیاج خواهد افتاد. چنان‌که در لغاتی از لغت‌های مستعملۀ فعلی هم این بی‌احتیاطی روی داده و بایستی اصلاح گردد، و ازین قبیل است استعمال لغات (آگهش) که باید (آگهی) باشد و (پالش) که باید (پالایش) یا (پالاوش) باشد یا ( ستاد) یا (ارتش) و غیره که هر یک از اینها درخور تحقیقات و تدقیقات بسیاری‌ست، و نباید بی‌احتیاطی کرده و بهانه به‌دست کسانی که در هر کار ما به نظر حسادت می‌نگرند و دست از منفی بافی برنمی‌دارند بدهیم.

پانوشت‌ها

[1]. به ضم واو و یاء معروف بر وزن (پشتیبان) و این کلمه فارسی پهلوی‌ست، پاسبان را (وستیکان) و رئیس پاسبانان را وستیکان‌پاذ و ادارۀ مربوط بدان را وستیکان‌دان می‌گفته‌اند و ارامنه بدان تکلم می‌نمایند.

[2]. ایران دبیربد، را برخی ضبط کرده‌اند.

[3]. ارگ، از کلمات قدیمی است، و در اصل بنای بلندی را می‌گفته‌اند که در قصور پادشاهان بنا می‌شده و دیدبان مخصوصی در آن قرار داشته و سپس ظاهراً عمارت پادشاهی را (ارگ) خوانده‌اند.

[4]. برای تفصیل این مطلب رجوع شود به مقالۀ (نام‌های شهریاران و دلیران ایران) سال اول مجلۀ مهر تحریر م – بهار.

[5]. رجوع شود به حاشیه (1) صفحۀ 2 این مقاله.

[6]. رجوع شود به کتاب یادگار زریران ترجمۀ نگارنده منطبعه در شماره‌های اخیر مجلۀ تعلیم و تربیت.

[7]. سخن در اصل سخون با واو معدوله بوده و سخون اسم مصدر از مادۀ سخو است و این فعل در قدیم صرف می‌شده است.

1 در مورد “مباحث لغوی: تحقیقی در لغت پاد و پد”

  1. با گذشت نودسال از زمان نگارش، همچنان به کار می‌آید. کوشش‌های روانشاد استاد بهار ستودنی است. نامش هماره به جا خواهد ماند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *