سهیل دانش زاده
زبانشناس و پژوهشگر فلسفهی زبان
دو هفته پیش یک اکانت پرمخاطب در توییتر از زبان هارولد پینتر (نویسنده و نمایشنامهنویس نامدار) چنین نوشته است:
«در خطابه دریافت جایزه نوبل گفت «اینطور نیست که چیزی کاملا درست یا غلط باشد، میتواند هم درست باشد و هم غلط. حقیقت همیشه گریزان است. هرگز آن را بطور کامل پیدا نمیکنید اما جستجو برای یافتنش وظیفه ماست.
و البته اغلب در تاریکی با آن مواجه میشویم … هارولد پینتر که امروز تولدش بود».
اینجا میتوانید تصویر یکی از بازنشرهای آن فرسته را ببینید.
محتوای توییتِ پیشگفته دهها بار در توییتر و دیگر شبکههای اجتماعی بازنشر شده است، صدها هزار بار دیده شده است و از مخاطبان لایک و کف و و باریکشدنهای وقتگیر ستانده است؛ این توییت وبازنشرهای پرشمار آن از نمونههای انتشار اطلاعات غلط و غلطانداز است.
یک بار دیگر توییت یادشده را مرور کنید؛ اصل پیام آن فرسته این است که همهی وضعیتها، پدیدهها و چیزها ترکیبی از درست و نادرست، صدق و کذب، یا حقیقی و ناحقیقی هستند و نمیتوان با اطمینان دربارهی درست یا غلط بودن چیزها اظهار نظر کرد. واقعیت این است که این کلیشۀ مستعمل و اعوجاجآفرینِ «داوریگریزی» و درهمآمیختگیِ همیشگی صدق و کذب، که توییت پیشگفته حامل آن است، هیچ نسبتی با روش، منش و باورهای پینتر ندارد، و جز هستهی سخت بودیسم و گفتمانهای نظیر آن هیجیک از گرایشهای جدیِ شکاکیت فلسفیِ پساسقراطی کهن و نوین نیز چنین صورتبندیِ بیمبالات و «نامقیدی» به دست ندادهاند.[1] نزدیکترین ایده به چنین صورتبندی ویژهای، که نه «بعضی» از صورتبندیهای زبانی، که همهچیز را همزمان صادق و کاذب میداند، آموزهای است که به گوتاما بودا نسبت داده شده است. برای نمونه ناگارجونه مینویسد:
همه چیز ها واقعیاند و واقعی نیستند، هم واقعیاند و هم واقعی نیستند، نه واقعیاند و نه غیرواقعیاند. این آموزه بودای بزرگ است.
باز هم به توییتِ پیشگفته، یا ترجمهی نقلشده در آن فرسته، نگاهی بیاندازید؛ اشکالِ اصلی این «ترجمه» حذف آگاهانه بخش بعدی و اصلیِ سخن پینتر و وارونهکردنِ هدفمندِ محتوا و موضع آن است؛ آنچه هارولد پینتر در آغاز خطابه میگوید از قرار زیر است:
1) Source Text: In 1958 I wrote the following
‘There are no hard distinctions between what is real and what is unreal, nor between what is true and what is false. A thing is not necessarily either true or false; it can be both true and false.’
I believe that these assertions still make sense and do still apply to the exploration of reality through art. So as a writer I stand by them but as a citizen I cannot. As a citizen I must ask: What is true? What is false?
Truth in drama is forever elusive.
متن مقصد (فارسی): در سال ۱۹۵۸ این را نوشتم:
«تمایز سفتوسختی میان آنچه واقعی است و آنچه غیرواقعی است وجود ندارد؛ میان آنچه صادق است و آنچه کاذب است هم تمایز سفتوسختی در کار نیست؛ یک چیز لزوماً یکی از دو وضع حقیقی یا غیر حقیقی ندارد؛ بلکه می تواند هم حقیقی و هم غیر حقیقی باشد.
باور من این است که این حکمها همچنان معنی دارند و همچنان در خصوص کاویدنِ واقعیت از رهگذر هنر صدق میکنند؛ ازاینرو به عنوان یک نویسنده از آنها دفاع می کنم، اما به عنوان یک شهروند نمی توانم از آنها دفاع کنم. به عنوان یک شهروند باید بپرسم که چه چیز حقیقت دارد [چه چیز صادق است] و چه چیز حقیقت ندارد [چه چیز کاذباست]. در نمایش (درام) حقیقت همواره گریزان است.»
چنانکه ملاحظه میکنید در توییتِ یادشده صرفاً قطعههایی از سخنان هارولد پینتر متناسب با سلیقهی نویسندهی توییت کنار-هم-گذاری شدهاند و کلیشهی حاصل از آن به یک نویسندهی زبانآگاه پیشرو نسبت داده شده است؛ کلیشهای سرنمونی؛ نمونهای اعلی از کلیشههای اعوجاجآفرین. اصلِ سخنِ پینتر، یعنی قطعهی نقلشده در نمونهی یک، «نقطهی عزیمت» سخنرانیِ مهم او است؛ پینتر بریدهای از نوشتهی پنجاه سال پیش خود را مستقیماً نقل میکند تا شرایط صدق آن را یادآوری کند و از این رهگذر (یعنی با شفافکردنِ شرایط صدقِ چنان حکمی) مانع ازمصادرهی آن از سوی گفتمانهای چرندپردازانه شود. پینتر بهروشنی میگوید که حکمِ رمزگذاریشده در آن نوشتهی قدیمی صرفاً ناظر بر عالم مقال هنر است و هر گاه پای جهانهای گفتمانی دیگر در میان باشد، محتوای گزارهای آن حکم نه تنها صادق نیست، که برعکس، تمایزدادنِ قاطع حقیقت از ناحقیقت و صدق از کذب به ترازِ یک «بایدِ» پرزور، تعیینکننده و حیاتی برکشیده میشود. بر اساس چنین باوری است که پینتر بخش اعظم سخنرانیاش را به ضروتِ حقیقتگویی و حقیقتجویی و تعیینِ مرزِ قاطع حقیقت و ناحقیقت، و ترسیمِ پیامدهای ویرانگرِ تمییزندادنِ صدق از کذب، اختصاص میدهد. شگفت است و نیست که نویسندهی توییت فارسی با حذف بافت زبانی سخن پینتر دقیقیاً «وارونهی» ایدهی پینتر را به او نسبت داده است. همهی جنبههای این وارونهسازی تأسف و دریغ را برمیانگیزد[2]؛ بااینحال یک جنبه از این تحریف، آزارندگیِ منحصربهفردی دارد؛ آن جنبهی خاص حذفِ گروه حرفاضافهایِ
in drama // «در نمایش
از ابتدای جملهی
در نمایش حقیقت همواره گریزان است//
Truth in drama is forever elusive
است؛ حذف این گروه متممی مانندِ آن است که پارهگفتارِ «در این اتاق آب وجود ندارد» به گزارهی کاذبِ «آب وجود ندارد» استحاله یابد؛ آزارندگیِ مثالینِ این بخش از ترجمهی نادرست-تکهچسبانیِ موضوع سخن ما از این جهت است که نشان میدهد تولیدِ این «اطلاع غلط» و این «ترجمهی غلط » ناشی از خواندنِ شتابزدهی سخنِ پینتر نبوده است و تدوینگرِ توییتِ یادشده، بهظنِّ قوی، آگاهانه سخنِ پینتر را دستکاری کرده است، و با این کار یک صورتبندیِ اعوجاجآفرین را از زبان پینتر بیان میکند و آن را ایدهای صاحبوجهه و «پینترسک» (pinteresque) جلوه میدهد.
محتوای پیام آن فرستهی فارسی که بر اساس آن «همهی چیزها آمیزهای از حقیقت و ناحقیقت هستند و همزمان صادقاند و کاذب» یکی از زمینههای اصلیِ رواجیافتنِ چرندپرداری (bullshiting) است. این حکم تشکیلِ داوریِ معرفتشناختی (epistemic judgement) و تکوین باورهای درست را، در تمام حوزهها و در همهی جهانهای گفتمانی، امکانناپذیر جلوه میدهد، کوشش برای موجهسازی (justification) آنهارا بیاعتبار میسازد، زمین را از زیرِ پای دانش ِگزارهای (دانستنِ اینکه یک گزاره درست است) میکشانَد، تمایزدادنِ راست و دروغ را در همه زمینهها و همهی حوزهها ناشدنی میکند و قوای شناختیِ حساس به حقیقت را می فرساید و سرانجام از کار میاندازد. حذفِ حساسیت به حقیقت بهمراتب از تبلیغ دروغ گویی زیانبارتر است؛ بیراه نیست که هری فرانکفورت (Harry Frankfort) فقید در جستار دربارهی چرند (On Bullshit)، چرندیات را خطرناکترین دشمن حقیقت مینامد؛ هیچ بیراه نیست؛ بهویزه اگر از نِگَر دور نداریم که چرند، خاصیتِ دلبردن و نهانشدن دارد؛ برخلاف دروغ، اغلب، لو هم نمیرود، وا کنشهای حادِ تدافعی و خشمگینانه برنمیانگیزانَد و در پناه ایدههای صاحبمنزلتی از دستِ «احترام به همهی نظرها» و «نظرهای شخصی» میبالد و خوشعلفی میکند؛ بااینحال، آن ویژگیِ تمایزدهنده و خصلتنمایی که چرند را از دروغ خطرناکتر میکند نه موارد یادشده، که گسستِ ریشهایِ چرند از دغدغهی حقیقت است؛ این همان تشخیصِ درست، بهجا و بهوقتی است که فرانکفورت در نخستین سالهای اوجگرفتنِ پمپاژِ دیجیتالِ اطلاعات غلط و چرندیات در جستارِ دربارهی چرند به میان کشیده است. دروغگو همچنان حقیقت را به رسمیت میشناسد و درست به همین دلیلِ مشخص میکوشد دیگران از یک یا چند حقیقت خاص بیاطلاع باشند، یا خلاف آنها را صادق بپندارند؛ ازآنسو، چرندپرداز بهکلی از قیدِ حقیقت آزاد است؛ برای چرندپرداز مهم نیست که آنچه میگوید صادق است یا کاذب؛ برای چرندپرداز مهم نیست که نوعِ «مساهمت گفتمانی»اش فرایند کلیِ حقیقتجویی را پرجان میکند یا کمجان؛ برای چرندپرداز مهم نیست که مداخلهی زبانیِ او به دستورِ کار بیناذهنیِ یک بحثِ مشخص مربوط است یا نامربوط؛ برای چرندپرداز مهم نیست که شواهد از آن چه میگوید حمایت میکنند یا نمی کنند. آنچه او در پی آن است، به تعبیرِ فرانکفورت، تولیدِ تأثیر ویژهای در مخاطب است و آنچه او پنهان میکند این واقعیت هولناک است که او هیچ دلی در گروِ حقیقت ندارد.[3]
توییت پیشگفته با وارونهکردنِ پیام پینتر و تغییردادنِ نوع کارکردِ ترغیبی آن کوشیده است نفسِ چرندگویی (نه یک چرند خاص) را به یک پشتوانهی نطریِ شیک و مدرن مجهز کند؛ فرستهی یادشده (و بازنشرهای پرشمار آن) این دامایده را میگسترانَد که داوریِ اتکاپذیر و معنیدار دربارهی صادقبودن یا کاذببودنِ یک چیز نه تنها ممکن نیست که مطلوب هم نیست و با ماهیتِ «راستینِ» امور ناسازگار است؛ دامایدهای که جاذبههای آشکار و پنهان آن کم هم نیستند؛ کافی است به ندای «دلنشین» و «آرامبخش» ایدهی نرمخویانهای دل سپارید که فرمانِ «بر خود سخت نگیریدِ» آن، جان را مفصلبهمفصل شُل می کند و مخاطب را هل می دهد که «زلف در دست صبا» داشته باشد و «گوش به فرمان رقیب» و بیتمییزی خود را فضیلتِ گشودهجانی جلوه دهد؛ دامایدهای که مخاطب را آسوده میگذارد تا در هر بزنگاهِ تصمیم گلهای رنگارنگِ «درست است، اما» و «ازاینسو بله، ازآن سو نه» (همان جلوههای ویژهی متافیزیک دیالکتیکی) را بشکوفانَد و هیچ چیز او را به شرم یا درنگ یا وفا نکِشانَد. بله، جاذبههای این ایده کم تسخیرشده ندارد، جاذبههایی که تشعشعشان نمیگذارد بهروشنی دریابیم دروغ سرراست به چرند میارزد؛ صدبار میارزد؛ نه تنها به این دلیل که با -انگشت -نشاندادنِ چرند، اگر ناممکن نباشد، بهغایت دشوارتر از با -انگشت -نشاندادنِ دروغ است؛ نه تنها به این دلیل که چرندیات از قِبَل همین مقاومتِ ذاتیشان به انگشتنماشدن قابلیتِ همافزایی هم دارند؛ بلکه به این دلیل مهمتر، به این دلیلِ غمانگیزِ لعنتیِ مهمتر، که دروغِ سرراست مخاطب خود را شریک جرم نمیکند؛ یگانه کنشگرِ دروغ خود دروغگوست؛ از آنسو چرندگو ذهن و زبانِ مخاطب را می آلاید و او را می کِشانَد به مشارکت در فهم، تفسیر و بازتولید محتوای چرندی که رمزگذاری میکند. در جهان گفتمانیِ محبوب یک چرندگوی کاملعیار حساسیت به حقیقت بهکلی زایل شده است و همهی گزارهها از صدق بهرهی واحدی دارند و همه چیز به همه چیز به یک اندازه مربوط است. بله، در آن جهان گفتمانی همهی چیزها، همواره و همهجا، همزمان صادق و کاذباند.
پانویسها
[1] . روشن است که دودرستی (تناقضباوری/دوحقیقتباوری / dialetheism یا گرایشهای فلسفی و منطقیِ ناقدِ اصل یا قانون امتناع تناقض (law of non-contradiction) عمدتاً امکانپذیری گزارههای همزمان صادق یا کاذب (نظیر نمونههای پارادوکس دروغگو) را تبیین میکنند و برخلافِ حکم رمزگذایشده در آن فرسته احکامِ همهزمانی و همهمکانی و ناظر بر همه چیز صادر نکردهاند. «کانون توجه» گرایشهای پرتنوعِ نسبیتگرایی نیز (صرفنظر از نگرِ انتقادی ما به آنها، و صرفنظر از بیارتباطی آنها با موضع نظری و عملی پینتر) نه صدق و کذبِ همزمان همهچیز، که مطلقنبودنِ نسبتهای صدق و کذب، یا مشروطبودن چنان نسبتهایی به طرحوارههای (scheme) مشخص، است. واسازی دریداییِ حقیقت و پرسشهای پیگیر از نحوهی برساختهشدنِ آن، یا ذینفعان آن، نیز به نسبیتگرایی راه نمیدهد؛ حوصلههای ما و شما نیز، هر چه هم که جانسخت باشند، سر میروند از تکرار و تذکرِ این واقعیتِ روشن و ساده که نقد ایدهی «حقیقت به مثابه حضور» دریدا را از این باز نداشته است که جا- به -جا عبارتبندیهایی از قبیل «این درست است»، «این نادرست است»، «این سوءفهم است» را به کار بَرَد؛ قرار هم نبوده است که بازدارد. ناپایداری معنی یا تعویق همیشگیِ معنی در زنجیرهی بی پایان دلالت و غیاب مدلول نهایی نیز دال بر این نیست که نمیتوان بیآنکه دچار تناقض شد کنشگر یا سببِ رویداد «شیشه شکست» را مشخص کرد، یا نمیتوان صادقبودن یا کاذببودنِ چنان تشخیصی را معین کرد. ممکن است نامتعینبودنِ معنی یا عدمقطعیتِ تفسیر، بهویژه تفسیرِ آثار هنری و ادبی را یادآوری کنید؛ یادآوری درستی است، و چنانکه انتظار هم میرود، مقصود هارولد پینتر نیز، چنان که در بندهای بعدیِ پیکرهی اصلی این یادداشت تاکید شده است، دقیقاً ناظر بر کاویدنِ حقیقت از رهگذر هنر است.
این حاشیه را نیز رفته باشیم که کوششِ ما در متمایزکردنِ آرای جریانهای فلسفی از صورتبندی زبانی خاصِ توییتِ موضوع این یادداشت حاکی از این نیست که آن گرایشها را دفاعپذیر میدانیم، یا دفاعپذیر نمیدانیم، یا آنها را در درستی، یا نادرستی، برابر میدانیم. داوریِ ما دربارهی آنها به این بحث بهکلی «نامربوط» است؛ هدف ما از اشاره به آن تمایزها این بود که نشان دهیم که محتوای گزارهای آن فرسته بیش از هر جریان فلسفی دیگر با حالوهوای بودیسم، یا خوانشهایی از آن، سنخیت و نزدیکی دارد.
[2] . یکی از درونمایههای اصلی نمایش سرایدار (Caretaker) فریب است و راهبردهای فریبکارانه و عبارتهای فریبنده در مداخلههای زبانیِ هر سه شخصیت از رهگذر نقض اندرزهای چهارگانهی گرایسی (کمیت، کیفیت، ربطداشتن و شیوهی بیان) تظاهرمییابند؛ در این میان، بنا به یکی از پژوهشهای متأخر (Abdelhalim, 2017 )، در گفتار شخصیتهای آن نمایش، اندرز یا ماکسیم «کیفیت» بیش از دیگر اندرزهای گرایس نقض میشود و به این ترتیب ی «جعل» و «دروغ» پربسامدترین راهبرد فریبکارانه شخصیتهای درام پینتر است. آیرونیِ دریغانگیزی است که این ترجمهی تحریفآمیز و جعلی (که کانون توجه این یادداشت است) در قبال نویسندهای رخ داده است که در آثار خلاقانه و مداخلههای زبانیاش آگاهیِ زباني انتقادی و حساسیت به این رفتار زبانی خاص (فریب) یک ویژگیِ خصلتنما بوده است.
[3] . مفهومهای یاوه/بیمعنی (nonsense)، و چرند (bullshit) مانند هر مفهوم دیگری در معرض سوءفهمِ عامدانه و غیرعامدانه هستند. این مفهومها از عزیزدردانههای (اگر نگوییم از کلیدواژههای) سنت «فلسفهی تحلیلی» هستند و کم نیستند علاقهمندان متعصبِ آن سنت، که، بهنادرستی، دستاوردهای گرانقدر آنچه را که به «فلسفهی قارهای» موسوم شده است، یاوه میدانند. زمینههای چنان داوریِ نادرستی کم نیستند؛ از جملهی آن زمینهها این آمادگیِ روانیِ شماری از زبانوران است که هرگونه تخطی از آشناییها و عادتهای زبانیشان را یاوه بدانند. ما هرگز با چنان داوریهایی همداستان نیستیم؛ شرح این ناهمداستانی را به یک مناسبت دیگر وامیگذاریم.