بازنگری لوینسون در آرای گرایس او را به ابزارهای نظری لازم برای تبیین پدیده های نحوی مجهز می کند. به زعم وی استنتاج کاربردشناسی نه الزاماً در سطح پاره گفتار بافت وابسته که بر جمله مستقل از بافت نیز اعمال می شود. به بیان دیگر ملاحظات کاربردشناختی حتی پیش از وقوع یک پاره گفتار در بافت درون زبانی و برون زبانی خاص در پردازش زبانی دخیل هستند. لوینسون (1991 و 2000) اصول چهارگانۀ استلزام مکالمهای گرایس را به سه اصل ارتباطی فرومیکاهد. این اصلها از قزاز زیر هستند:
- اصل کمیت Q (quantity) – principle
2-اصل اطلاعمندی I (informativeness) – principle
3- اصل شیوهM (manner) – principle
هر یک از این اصول گوینده را به یک اصل موضوعۀ خاص و شنونده یا مخاطب را به همبستۀ متناظر با آن مجهز میکند. هر یک از این اصول موضوعه در زیر به اختصار معرفی می شوند.
1-اصل کمیت
دستورالعمل برای گوینده:
عباراتی بر زبان نیاور که بار اطلاعی آن کمتر و ضعیف تر از دانش تو باشد، مگر آنکه صدور حکمی قوی تر، ناقض اصل اطلاع مندی باشد.
2-اصل اطلاعمندی:
دستور العمل برای گوینده:
(با در ذهن داشتن اصل کمیت) کمترین اطلاعات زبانی ممکن را که دستیابی به غایات ارتباطی تو را بسنده باشد بر زبان بیاور. به عبارت دیگر هر چه کمتر بگو.
ملاحظه می شود که مفاد اصل کمیت و اصل روش در ظاهر ناقض یکدیگرند. اما آنچه در ظاهر تناقض می نماید فی الواقع تعامل بهینه ی این دو اصل با یکدیگر و نظارت هر یک بر دیگری است. بنا به اصل کمیت بار اطلاعی پاره گفتار نباید کمتر از حد لازم باشد. بنا به اصل اطلاع مندی نباید عناصر زبانی به کار رفته حشو اطناب گر و بیش از اندازه باشد. تعامل این دو اصل در ساحت تجربه واقعی آدمیان در جهان خود آن حد یا مرز مذکور را بر می سازد. آن حد میانه چیزی نیست مگر محصول اعمال بر- خط آن در هر موقعیت ارتباطی خاص.
3-اصل شیوه
دستورالعمل برای گوینده:
برای ارجاع به یک وضعیت یا موقعیت نامعمول و غیر قالب واره ای، از عبارات نشاندار بهره ببر؛ عباراتی که در تقابل با عبارات و صورت بندی هایی باشند که در توصیف وضعیت عادی و قالب واره ای امور به کار می بندی.
لوینسون در سه مقالۀ مهم تلاش می کند که با توسل به سه اصل پیشگفته ، شیوه ی تعبیر عبارات ارجاعی، ضمایر و انعکاسیها را صورت بندی نماید. پیش بینی M-implicature در باره ی مرجعدارها این است که با فرض یکM-scale { x , y } ، کاربرد صورت نشاندار x به جای صورت بی نشانy چه در حوزه ارجاع و چه در حوزه ی لوگوفوریسیتی رقم زنندۀ قسمی تقابل است. کاربرد صورت نشاندار در وهله ی اول تقابل ارجاعی را القا می کند؛ سپس و در صورت بازداشته شدن از این کارکرد، کارکرد لوگوفوریک آن فعال می شود.
در اغلب زبانها صورتی واحد هم کارکرد ضمیر انعکاسی دارد و هم کارکرد تأکیدی- تشدیدی. بااینحال، این کارکردهای متفاوت در بنیان خویش با یکدیگر اشتراک دارند: هر دو کارکرد در تحلیل نهایی نوعی انحراف از وضعیت بی نشان امور را رمزگذاری میکنند. ضمیر انعکاسی برخلاف وضعیت معمول و قالبوارهای امور موقعیتی را ترسیم می کند که در آن فاعل یا سوژه نه بر دیگری که بر خود کاری انجام می دهد: وضعیتی نامعمول که در آن فاعل مفعول فعل خویش است. کاربرد تأکیدی این ضمیر نیز -البته به شیوه ای دیگر- عدول از وضعیت بینشان امور را رمزگذاری می کند. این عنصر تأکیدی است بر اینکه کنشگری که کنشی را انجام داده است یا کنشپذیری که کنشی را از سر گذرانده است با انتظار اولیۀ گوینده یا مخاطب سازگار نیست:
سامان خودش به من این را گفت
یا
خودِ سامان به من این را گفت
شاید بتوان پیام گوینده جمله ی فوق را – که از صورت تاکیدی-تقابلی “خود” بهره گرفته است- به شیوه ی زیر بازگو کرد:
بله سامان خودش گفته است شاید تعجب کنی شاید انتظار آن را نداشته باشی اما باور کن این، سامان، بله خود سامان بود که چنین گفت نه هیچ کس دیگر. خودِ خودِ خودِ سامان
به زعم لوینسون، شباهت و حتی یکسانی ظاهری عنصر تأکید و ضمیر انعکاسی تبیین خود را در نظریهای مییابد که نشانداری صوریِ آنها را سرنخی کاربردشناختی تلقی کند: سرنخی که با ممکن ساختن M- implicature امکان برداشت غیر قالب وارهای از فحوای گزاره را ممکن میکند.
در فارسی نیز می توان صورت های خودش، خودت و …. را- که حاصل ادغام «ضمیر مشترک» «خود»و پیبستهای ضمیری هستند- صورت نشاندار ضمایر متصل “ش”، “ت” و … دانست: این صورت ها ملاک های نشانداریِ مد نظر لوینسون را دارا هستند: نه تنها صورت آنها صورت گسترش یافته ای از ضمایر غیر انعکاسی است، بلکه ظهورشان در زبان فارسی متأخر و دستکم پس از حضور دیرپای ضمایر متصلِ غیر انعکاسی است. نگارنده در بررسی بخش های باقی مانده ی تاریخ بیهقی و کل اثر گلستان سعدی دریافت که هنوز نشانی از ضمایر انعکاسی پرکاربرد امروزی (خودش و …) در کار نبوده است. تقدم در زمانی صورت بی نشان بر صورت نشاندار – که برآورنده یکی از مهمترین ملاک های یاکوبسن است – ادعای لوینسون مبنی بر نشاندار بودن این صورت ها نیز تأیید می کند.
در این الگو فرض اولیه این است که اصلB بخشی از دستور جهانی است. اصلی که مستقل از تجربه ی انسان در جهان و مانند تصورات فطری دکارتی یا مقولههای پیشینی کانتی با انسان زاده میشود. دو اصل دیگر یعنی B و C اما نه الزاماً بخشی از دستور جهانی، که پیامد و تألی تجربی اصل A هستند. به این ترتیب در الگوی لوینسون با حذف این دواصل از بار سنگین ذخایر فطری زبان انسان کاسته می شود. لوینسون حتی امکان غیرذاتی بودن اصل اول را نیز منتفی نمی داند. در این تعبیر اصلB منزلت بنیانی دارد اما وجود آن نه پیشینی که پسینی است: تجربه انسان در جهان، زمینه ی این استنتاج کاربردشناختی را فراهم می کند که عامل عمل خویش را معمولاً بر چیز هستی یا موجودی دیگر اعمال می کند نه بر خود. نگاشت و انتقال این تلقی تجربی به زبان به این معناست که فاعل و مفعول یک بند در حالت بی نشان به یک شخص یا چیز واحد راجع نیست.
بنا به فرضیه فوق محتوای B اصل نظریه حاکمیت و مرجع گزینی ذاتی است و یا ابتنای آن بر شیوه های عام استنتاج پراگماتیستی فراگیر جهانی (با اتکا به اصل موضوعه اطلاع مندی) است. به عبارت دیگر زبان ورزان در شرایط عادی، مرجع ضمیر حاضر در جایگاه موضوعی را از مرجع عبارت اسمی حاضر در جایگاه فاعل بند شامل آن متفاوت می دانند:
سامان او را دوست داشت.
مرجع ضمیر او متفاوت از مرجع عبارت ارجاعی علی تعبیر می شود. این تعبیر مبتنی بر نا هم نمایگی یا گسستگی در ارجاع را می توان به دو شکل تعبیر کرد: الف) شنونده مبتنی بر اصل ذاتیB می داند که ضمیر باید در قلمرو حاکم خویش آزاد باشد و بنابراین با علی هم نمایه نیست. ب) از آنجا که صورت بی نشان به کار رفته پای اصل روش به میان نمی آید و شنونده صرفاً مبتنی بر اصل اطلاع مندی استنتاج می کند که در این پاره گفتار اطلاعات کافی رمزگذاری شده است. از آنجا که پیش فرض کاربردشناختی مشترک میان شنونده و گوینده وقوع عمل یک عامل بر عنصری غیر از خود آن عامل است و از آنجا که صورت نشانداری که این فرض کلیشه ای را نقض کند استعمال نگشته، شنونده ناهم نمایگی ضمیر با عبارت ارجاعی را استنتاج می کند.
از سوی دیگر، اگر این ضمیر به صورت نشاندار خویش یعنی صورت انعکاسی «خود» تحویل یابد بنا به اصل I- implicature تعبیر ی به بار میآورد که برخلاف تعبیر آماده و مسلط آن در شرایط بی نشان است: ضمیر و فاعل در دسترس آن هم مرجع انگاشته می شوند:
سامان خود (خودش را) را دوست دارد.
اگر ضمیر با عبارت ارجاعی هم بند نباشد، به عبارت دیگر وقتی که اساساً پای اصلی مشابه اصل مفروضB در میان نباشد، اعمال اصل موضوعۀ شیوه (Manner) از موضوعیت ساقط و این بار، بنا به اصل اطلاعمندی، همنمایگیِ (co-index) این دو استنباط می شود. حکم به هم نمایگی اینجا به دلیل آن است که ضمیر در بندی غیر از بند شامل عبارت ارجاعی به کار رفته و استفاده از صورت بی نشان ضمیر بر این دلالت دارد که گوینده رمزگذاری معنایی فراتر از محتوایی ارجاعی ضمیر را ضرورت ندیده است و بنابراین بیش از آنکه باید بگوید، نگفته است؛ بنابراین مخاطب چنان پارهگفتاری بر اساسِ اصل اطلاع مندی هم نمایگی را استنباط می کند.
چهارمین حالت، زمانی است که به جای ضمیر در نمونه ای مانند نمونه فوق یک عبارت ارجاعی واقع باشد:
سامان گفت که پسر می رود.
در ایجا باز پای اصل شیوه (manner) به میان می آید. در جملۀ بالا لفظ «پسر» در جایگاهی واقع شده است که اگر بک ضمیر (که اطلاعات کمتری را رمزگذاری می کند) نیز در آن قرار میگرفت از هیچ قاعدۀ دستوری تخطی نشده بود. با این حال گوینده ترجیح داده است که اطلاعات بیشتری را رمزگذاری کرده و بهجای ضمیر، عبارتِ ارجاعی دارای محتوای واژگانی را به کار می برد؛ بهاینترتیب، شنونده درمی یابد که تصمیم گوینده یعنی افزودن به میزان اطلاعمندی (برگزیدنِ عبارت ارجاعی بهجای ضمیر) انگیزشمند است و به حکم اصل شیوه ناهمنمایگیِ ضمیر با عبارت ارجاعی را استنباط میکند.
لوینسون برای تقویت فرضیۀ خود سه شاهد، یا به بیان بهتر سه قریته و اماره، ارائه می دهد. این شواهد عبارتاند از:
1-زبان های فاقد (ضمیر) انعکاسی
بخش عمدۀ زبانهای متعلق به خانوادۀ زبانی استرالیایی و استرونزی، فاقد ضمیر انعکاسی هستند. در بسیاری از این زبانها معنای انعکاسی، از طریق بهره گیری از بندهای تعدی زدوده (ناگذرا شده)یا ساختهای ضد مجهول، رمزگذاری می شود. به عنوان مثال، در ساخت های ضد مجهول یک بند متعدی با از دست دادن یکی از موضوع های خویش ناگذرا می شود. غیاب موضوع دیگر این افعال زمینۀ تفسیر انعکاسی آنها را فراهم می کند. گاه جهت تقویت خوانش انعکاسی از این بندها، موضوع (argument) باقی مانده قسمی وند تأکیدی می پذیرد. غیر از موارد مذکور ابزارهای ساختی دیگری نیز جهت متبادر ساختن خوانش انعکاسی در این زبان ها استعمال می شود. نفس تنوع ساخت های دارای خوانش محتمل انعکاسی – که در موارد متعددی ممکن است به رغم بهره گیری از این ابزارها معنای انعکاسی مد نظر نباشد – و فقدان ضمیر انعکاسی حقیقی در این زبان ها به زعم لوینسون گواه قابل اتکایی است که نظریه مرجع گزینی در نحو زایشی فاقد آن مرکزیت ادعایی است. تبیینی مبتنی بر اصول عام استنتاج کاربرد شناختی توان پوشش نظریِ زبان هایی از این دست و تبیین این تنوع را داراست.
2-زبان ها یا گونه های زبانی “پیجین و کریول” نیز عمدتاً فاقد مرجعدارها هستند. در بسیاری از این گونه ها – به ویژه در مراحل آغازین و میانی آنها ضمیرهای عادی ایفاگر کارکرد انعکاسی نیز هستند. لوینسون به نقل از پژوهش کاردان و استیوارت (1988،1987،1988) توالی درزمانیِ زیر را در این زبان ها پبشنهاد می کند:
مرحله اول: هیچ عنصر مشخصاً انعکاسی در زبان رمزگذاری نشده است.
مرحله دوم: برخی مظاهر ساختواژۀ انعکاسی به تدریج در زبان ظاهر می گردند.
مرحله سوم: ضمایر عادی کاربرد انعکاسی خود را از دست می دهند.
اگر مرحلهبندی پیشنهادی لوینسون درست باشد، میتوان آن را تأییدکنندۀ فرضیهای دانست که اصلA را ذاتی یا فطری نمیداند. به بیان دیگر این سیر تطوری حاکی از این است که عناصر انعکاسی به تدریج و از بطن ضمایر غیر انعکاسی در زبان تکوین یافتهاند.
3-انگلیسی کهن
تطور گونه های پیجین و کریول، می تواند الهام بخش این ایده باشد که آن دسته از زبان های کنونی که دارای عناصر حقیقی انعکاسی هستند، در مراحل متقدم خود فاقد این عناصر بودهاند. لوینسون با بررسی تحول تاریخیِ زبان انگلیسی نشان می دهد که این زبان – که آشکارا در دوره ی اخیر واجد عناصر مرجعدار است – در مراحل اولیه خود، یعنی همان گونه ی انگلیسی کهن، عناصر انعکاسی را رمزگذاری نکرده است.
در این مرحله ابزار زبان برای القای معنای انعکاسی بهره گیری از ضمایر عادی (غیر انعکاسی) دارای حالت مفعولی بوده است:
Ic me cleansie (I washed me)
لوینسون با رجوع به پژوهش وایسر (1963) نشان می دهد که کاربرد ضمایر معمولی دارای حالت مفعولی حتی در دوره انگلیسی میانه به حیات خویش ادامه داده است. بنابراین در دوره ی اولیه ی زبان انگلیسی عناصر مشخصاً انعکاسی وجود نداشته است.
باز سوی دیگر، لوینسون با رجوع به پژوهش فوق تأکید می کند کهself در ابتدای حیات خویش، به عنوان قسمی ادات صفتی تأکیدی برای ضمایر دارای حالت فاعلی، صرفاً به با کاکرد تأکید بر هویت شخص یا چیز مدلول عناصر واقع در جایگاه فاعل یا مفعول به کار می رفته است. اما به تدریج و تا دوره ی زمانی انگلیسی میانه این عنصر با ترکیب واژگانی با ضمایر بار انعکاسی نیز یافته است. بنابراین کاربرد انعکاسیself برآمده از کاربرد تأکیدی آن است.
لوینسون شواهد فوق را مؤید و تقویت کننده ی فرضیه ی B-first می داند. چنان که پیشتر ذکر گشت، بنا به این فرض، حداکثر اصل B بخشی از دستور جهانی بوده و دو اصل دیگر تألی کاربردشناختی آن و محصول به کارگیری اصول عام استنتاج کاربردشناختی است.
تطور ضمایر انعکاسی در زبان فارسی
نگارنده تلاش کرد فرضیه ی توالی در زمانی و سیر تدریجی عناصر انعکاسی را به محک سیر تاریخی زبان فارسی بسپارد. پژوهشی از این دست – به اقتضای ثبات نسبی فارسی دری در هزاره ی اخیر- احتمالاً نیازمند تفحص در زبان های مادر این زبان نیز هست: پژوهش های تاریخی گسترده ای که اولین کاربردهای خود را در زبان فارسی نشان دهد. با این حال نگارنده صرفاً با نظر به هزاره ی اخیر شواهدی دال بر گسترش کاربرد صورت زبانی خود از عنصر تأکیدی به عنصر انعکاسی عرضه می کند.
می توان سه کارکرد مستقل برای “خود” در تاریخ زبان فارسی در نظر گرفت:
1-عنصر تأکیدی
خود در مقام ایفای نقش تأکیدی نه بار انعکاسی دارد و نه نقش تقابلی دارد. این همان کارکردی است که در دستور سنتی از آن با عنوان قید تأکید رخ داده است.
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش حمد و ثنا می کند که موی بر اعضا
2-“خود” در مواردی نقش تقابلی ایفا می کند و بر عنصر اسمی خاصی در تقابل با افق انتظارات مخاطب تأکید می کند. این کاربرد خود در فارسی نوشتاری معاصر کماکان فعال است.
او خود به من گفت
3-“خود” در این کارکرد نقش مرجعدار را ایفا می کند. این کارکرد نیز نه تنها در ادوار متقدم فارسی دری که در گونه نوشتاری فارسی معاصر فعال است:
او خود را سرزنش کرد.
“خود“ + ضمایر پی بستی
این صورت متأخر است. بررسی های نگارنده نشان داد که نه در متن تاریخ بیهقی و نه در گلستان سعدی (قرن هشتم) اثری از این صورت ها نیست. باید توجه داشت که در مواردی که صورت زبانی خود + ضمیر متصل در این متون به چشم می خورد، پدیده clitic-climbing رخ داده است. از این رو دو جزء این صورت در این موارد تشکلی یک کل ساخت واژی نداده و هر یک جایگاه نحوی متفاوتی دارند:
پسند آمدش حسن گفتار مرد به نزد خودش خواند و اکرام کرد
در نمونه فوق ضمیر پی بستی “ش” مفعول فعل “خواند” است که با از سر گذراندن پدیده ی صعود پی بستی(clitic climbing) به “خود” متصل گشته است.
ملاحظه می شود صورت خود + ضمیر پی بستی نوظهور است و در فارسی گفتاری معاصر کارکردهای تأکید تقابلی و انعکاسی را ایفا می کند. این صورت نیز مانند خود در فارسی نوشتاری معاصر ایفاگر نقش موسوم به قید تأکیدی نیست:
انعکاسی: او خودش را آیینه دید
تأکید تقابلی: (اون) خودش به تو گفت؟
تفکیک کارکرد “خود” به سه نقش فوق الذکر و متأخر بودن صورت خود + پی بست زمینه نظری لازم جهت بسط مدعای این مقاله را فراهم می کند:
- خود در ادوار متقدم بار تأکیدی داشته است؛ در فارسی معاصر این کارکرد را از دست داده است.
- صورت خود + پی بست متأخر است. می توان آن را با بهره گیری از تعبیر لوینسون صورت نشاندار ضمایر پی بستی معمولی- در حالت مفعولی – دانست.
اگر چه در قدیمی ترین متن بررسی شده در این پژوهش «خود» علاوه بر کارکرد تأکید تقابلی کارکرد انعکاسی هم داشته است، اما ایفای نقش تأکیدی صرف در دوره متقدم و فقدان آن در دوره ی معاصر، و تحول صورت خود + ضمیر پی بستی در مقام صورت های نشاندار از ضمایر پی بستی معمولی و ایفای همزمان دست کم دو نقش تقابل و انعکاسی در فارسی معاصر می توانند به تقویت فرضیۀ تکوینِ نقش انعکاسی «خود» از نقش اولیۀ تأکیدیِ آن بیانجامد؛ فرضیهای که توالی درزمانی تأکیدی- انعکاسی مورد تأکید لوینسون را تأیید میکند.