دستور گشتاری یا زبانشناسی چامسکیایی نظریهی زبانی را مبتنی بر تقابل دوتاییِ توانش و کنش درک و صورت بندی میکند. این دوگانه ی مشهور، تا اندازهای، میراث دوگانهی سوسوریِ زبان و گفتار است. توانش زبانی ناظر بر آگاهی یا دانشِ ضمنی و ناخودآگاهِ گویشور از ساختار زبان است؛ دانشی که گر چه در خودآگاهی گویشور زبان حاضر نیست، پیشنیاز تولید زبانیِ تمام گویشوران یک زبان است. مبتنی بر این صورتبندی وظیفۀ نظریه بهستدادن توصیفی جامع و روشن از این دانشِ ضمنی یا تلویحی است. در دوگانۀ توانش و کنش، کنش قطبِ کممنزلت یا دونپایهی این دوگانه محسوب میشود؛ مقصود از کنش صرفاً فرایندهای روانشناختی رمزگذاری و رمزشکنی گفتار است و خودِ زبان جزئی از کنش نیست.
به زعم هایمز، دستور گشتاری کنش را کاربرد زبان در موقعیت انضمامی میداند؛ کاربردی که، بر اساس دیدگاه چامسکی، تنها «مشروط به شرایطی خاص» میتواند بازنمایندۀ «حقیقیِ» توانش به حساب آید. هایمز چنین درکی از کنش را تقلیلدهنده و ناموجه میداند. به باور هایمز، غیاب جایگاه درخور برای عوامل اجتماعی- فرهنگی و پیوندزدنِ کنش با ناکاملی یا کمالنیافتگی نشانگر گونهای جهتگیری ناموجه در نظریۀ زبانی معاصر است: گویا زندگی انسان میان توانش- که گونهای قدرت ذاتی و ایدئال پنداشته می شود- و کنش- قسمی انحراف و هبوط از وضعیت آرمانی- منقسم شده است. به زعم هایمز، این تقسیم مبنای دفاعپذیری ندارد، و تصور و تصویرِ حاکم بر نظریۀ چامسکی، تصویر یک فرد انتزاعیِ جداافتاده است؛ زبانوری انتزاعی که سازوکارهای شناختیِ دهن او نیز از هر گونه مزینه و انگیزش برونزبانی مصون است.به باور هایمز این تصویر، که تصویرِ شخصی واقعی در جهان واقعی نیست، باید تغییر کند.
هایمز بر این باور است که در یک جامعه توانشهای متفاوت وجود دارد. توانش متفاوت افراد نه صرفاً مرتبط به قضاوتهای متفاوتشان در باب خوشساختی یا بدساختی جملهها، که حاکی از دانش متفاوت نحوی و واژگانی گویشوران «گونههای» مختلف یک زبان (گویشهای متفاوت اجتماعی و منطقهای و فردی و…) است. هایمز در شرح تفاوت موجود در توانشها از مصادیق توانش برای عدم توانایی[ یا توانا به ناتوان بودن] نیز یاد میکند: موقعیتی که در آن رفتار مناسب، برخلاف تصور رایج، گزینشِ بیسلیقۀ واژگان، بهدستدادنِ جملات شلخته و اطوارهای کنترل نشده است. همه اینها حاکی از ضرورت بسط و بازنگری در مفهوم توانش است.
توانش ارتباطی، راه حل پیشنهادی هایمزی برای برون رفت از بنبستهای نظریه معاصر است. کودک نه تنها نیازمند دانش از ساخت دستوری جمله است، که به کسب تسلط بر کابرد بهجا و متناسب زبان نیاز دارد. بهبیاندیگر او به توانشی نیاز دارد که مرتبط با ملاحظاتی از قبیل زمان مناسب برای سخن گفتن، مکان مناسب، شیوۀ سخن گفتن و گزینشِ محتوای سخن متناسب با مخاطب بالقوه است. آنچه کودک را به خزانهای از کنش های گفتاری مجهز میکند، توانش ارتباطی است؛ توانشی که او را قادر میسازد در رویدادهای گفتاری شرکت جوید و- با وامگیری عبارتی از آستین- با کلمات کار انجام دهد.
این توانش، در پیوند با ارزشها، رویکردها و انگیزشهایی است که با زبان، ویژگی ها و کاربردهای آن مرتبطاند. افزون بر این، این توانش با توانش ویژۀ سایر نظام ها و رمزگان های ارتباطی دارد.
فراگیری چنین توانشی محصول تجربه، نیازها و انگیزه های اجتماعی و نیز مقتضیاتی است که هر یک از موقعیت های عملی به بار می آورند. بنابراین، آن الگویی از زبان که آن را به دو سطح ارجاع و آوا و رابطه ی این دو با هم فرومیکاهد از پس تبیین و اختصاص حایگاهی مناسب به چنین توانشی بر نمی آید. چنین الگوی تقلیل گرایی کل کار و کاربرد زبان را به نامگذاری فرومیکاهد و سایر کاربردهای زبان، مانند ترغیبکردن، قانعکردن، برحذرداشتن، تبریکگفتن، صحبتگشایی، بیانگری یا حدیث نفس، بازی نمادین و … را نادیده می انگارد.
به باور هایمز، توجه به بعد اجتماعی صرفاً منحصر به موقعیتهایی نیست که در آن عوامل اجتماعی با دستور تداخل مییابند (برای نمونه این یا آن قاعدۀ دستوری پذرفتهشده یا مسلط، ممکن است، بر حسب گویشِ اجتماعی گویشور نقض شود)؛ بهبیاندیگر ساحتِ اجتماعی در زبان تنها واجد نقشیِ سلبی نیست، بلکه دارای جنبۀ مولد و ایجابی است. قواعدی کاربردی وجود دارند که بدون آنها، قواعد دستوری بیاستفادهاند؛ درست همانگونه که قواعد نحوی گاه در سطح یا نمود واجی مابهازا دارند، درست همانگونه که قواعد معنیشناختی گاه قواعد نحوی را مشروط و محدود میکنند، قواعد کارگفتی یا کاربردشناختیای وجود دارند که به سهم خود بر صورت زبانی نطارت میکنند یا آن را تعیین میکنند.
دادههای مربوط به زبان انگلیسی نشان میدهند که کودکان بومیِ این زبان قواعد کاربردشناختی مرتبط با کاربرد صورتهای زبانی در موقعیتهای ویژه را فرامیگیرند و از تنوع کارگفتهای گوناگون و کارویژۀ متفاوت هر یک از کارگفتها آگاه میشوند. افزونبراین اختصاص کل یک زبان به کاربردی خاص در میان کودکان خانواده های چند فرهنگ- زبانه پدیده ی شایعی است که از همان آغاز دوران فراگیریِ زبان، رشد و بسط می یابد. مواردی از این دست بر وجود و اهمیتِ توانش ارتباطی در کنار توانش دستوری دلالت دارند.
هایمز تأکید می کندکه یک نظریه زبانی باید به چهار پرسش زیر پاسخ دهد:
1-آیا یک ویژگی/ صورت معین به لحاظ صوری امکانپذیر است؟
2-آیا یک ویژگی/ صورت معین با نظر به ابزارهای در دسترس امکانپذیر است؟
3-آیا یک ویژگی/ صورت معین از حیث بافت موقعیتیِ آن بهجاست؟
4- آیا یک ویژگی/ صورت معین در کاربرد بالفعل زبان مشاهده می شود؟
هایمز پاسخگویی یا دستکم تلاش برای پاسخگویی به پرسش های بالا را از پیشنیاز تکوین یک نظریه ی جامع درباره توانش می داند.