محمدعلی فروغی
انتشار نخست: سال ۱۳۱۵
نقص زبان فارسی چنان که اشاره کردیم فاقدبودن بسیاری از لفظها و اصطلاحات است و برای روشنشدن مطلب آنها را دو دسته میکنیم یک دسته معنیهایی که برای آنها فارسی نداریم اما عربی داریم یک دسته آنها که نه فارسی دارد و نه عربی.
در دستۀ اول اگر معنیِ چیزی است که عامه به آن گرفتارند و لفظ عربی آن مأنوس و رایج است و بر سر زبانهاست باید آن را نگاه داشت (۱) و در پی تبدیل آن نباید بود مگر این که اتفاقاً لفظ فارسی به ذهن بیاید که جامع شرایط باشد، در این صورت با این لفظ فارسی و لفظ عربی آن باید به دستوری که در فصل سابق بیان کردیم عمل نمود یعنی لفظ فارسی را کمکم ترویج کنیم تا اذهان به آن خو کند و پس از چندی جای لفظ عربی را بگیرد و البته از تغییر ناگهانی باید خودداری شود که چون امر محل ابتلای عامه است سوءتفاهم پیش نیاید و آسیب و خسارت به مردم نرسد. مثلاً تصور بفرمائید که اگر امروز بنا بگذاریم که همۀ طبیبها در نسخهنویسی به جای نبات و عناب «تبرزد» و «تبرخون» بنویسند بیماران و پرستاران آنها چه خواهند کرد؟
اگر معنی چیزی است که عامه به آن گرفتار نیستند و کماستعمال است یا مخصوص به جماعتی از مردم است یا تخصیص به ادارات دولتی دارد بهتر آنست که در جستجو باشیم که لفظی فارسی برای آن پیدا کنیم یا بسازیم (۲) با قید این که لفظی که میسازیم یا مییابیم جامع شرایط باشد وگرنه نگاه داشتن لفظ عربی بهتر است، جامع شرایط بودن را هم از این پس شرح خواهیم داد که چگونه است.
برای دستۀ دوم البته کار مشکلتر است و امر دایر است میان سه طریق: یکی این که لفظ بیگانه را قبول کنیم. دوم این که لفظ فارسی بسازیم. سوم این که از عربی لفظی بگیریم و اصلاح کنیم.
به عقیدۀ من هیچ یک از این سه راه را نمیتوان از دست داد البته ساختن لفظ فارسی بر آن دو طریق دیگر برتری دارد به شرط آن که شدنی باشد و اگر نشد طریق سوم یعنی استعانت از عربی ترجیح دارد. (۳) و اگر این راه هم بسته باشد چاره نیست جز این که لفظ بیگانه را بپذیریم.
از پذیرفتن لفظ بیگانه البته تا میتوانیم باید خودداری کنیم و آنها را که میپذیریم بهتر آنست که لفظهای بینالمللی باشد و در هر حال این کار برای چیزهای مادی رواست مانند ماشین و اتومبیل و پست و تلگراف آن هم نه برای چیزهای لطیف و خفی و جزئی، چه برای این قسم چیزها و مخصوصاً برای امور معنوی و ذهنی به هر نحو هست باید فارسی یا لااقل عربی بسازیم زیرا که دامنۀ اصطلاحات علمی و صنعتی و تجاری چنان بسط دارد و روز به روز وسعت مییابد که اگر در پذیرفتن لفظهای بیگانه به جد خودداری نکنیم زبان ما را چنان فراخواهند گرفت که عبارات فارسی از جهت لفظهای فرانسه یا زبانهای دیگر اروپایی به زودی نظیر عبارتهای حبیبالسیر و تاریخ وصاف از جهت لفظهای عربی خواهد شد و در آن صورت نمیدانم از زبان فارسی چه باقی خواهد ماند. این است که به عقیدۀ من رفع نقصی که موضوع گفتگوی این فصل است اهمیت و ضرورت و فوریتش بیش از رفع عیبی است که در فصل گذشته بیان کردیم. رفع آن عیب تا آنجا که لازم و ممکن است به آسانی انجام نخواهد یافت همین که نویسندگان متوجه آن عیب شدند و سررشته به دستشان داده شد به طبیعت آن راه را پیش خواهند گرفت گذشته از این که بسیاری از لفظهای عربی که در زبان ما داخل است در حقیقت فارسی شده و میتوان گفت بیگانه شمردن آنها تکلف بیجاست، و برای این که ضمناً تفریحی هم شده باشد در اینجا چند شعر نقل میکنم که مانند آنها در ادبیات ما هزارهاست بعضی از آنها هیچ لفظ عربی ندارد و در بعضی یک یا دو یا سه کلمه عربی هست و خواهش میکنم این شعرها را بخوانید و در آنها تأمل فرمائید و میان خود و خدا حکم کنید که آیا اشعاری که بعضی از لفظهای آنها عربی است به نظر شما در فارسی بودنشان عیب و نقصی است و آیا نسبت به اشعاری که هیچ عربی ندارد کمتر فارسی حساب میشود و آیا مردمان عربی نخوانده ملتفت میشوند که بعضی از کلمات در این اشعار عربی است؟
شیخ سعدی میفرماید:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم / بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر زخاک برآرم / به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز جام ساقی رضوان / مرا بباده چه حاجت که مست بوی تو باشم
و باز میفرماید:
یکی بر تربتی فریاد میکرد / که اینان پادشاهان جهانند
بگفتم تختهای برکن ز گوری / ببین تا پادشه یا پاسبانند
بگفتا تخته برکندن چه حاجت / چو میدانم که مشتی استخوانند
مولانا جلالالدین میفرماید:
ترسم ای فصّاد چون قصدم کنی / نیش را ناگاه بر لیلی زنی
چونکه از لیلی وجود من پر است / این صدف پر از وجود آن دُر است
من کیم لیلی و لیلی کیست من /ما یکی روحیم اندر دو بدن
و باز میفرماید:
دید از زاریش کو زار دل است / تن درست است و گرفتار دل است
عاشقی پیداست از زاری دل / نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست / عشق اسطرلاب اسرار خداست
خواجه حافظ میفرماید:
در آن چمن که نسیمی وزد ز طرۀ دوست / چه جای دم زدن نافههای تاتاری است
روندگان طریقت به نیم جو نخرند / قبای اطلس آنکس که از هنر عاریست
و میفرماید:
در گلستان ارم دوش که از لطف هوا / زلف سنبل ز نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهانبینت کو / گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
و میفرماید:
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر / ولی ببخت من امشب سحر نمیآید
ز شست عشق گشادم هزار تیر بلا / وزان میانه یکی کارگر نمیآید
ذوق سلیم حکم میکند که بیرونکردن الفاظ عربی مانند آنها که در این اشعار هست اگر زیان نباشد سودی نیست که دنبال کردن آن چندان ضرورت و فوریت داشته باشد ولیکن نقصی که در این فصل از آن گفتگو میکنیم که موجب داخل شدن صدها بلکه هزارها لفظهای نامأنوس بیگانه است عیب فاحش است و بیاهتمامی در آن برای زبان ما خطرناک است و باید فکر جدی کرد.
اما به عقیدۀ من فکر جدی تنها این نیست که فرهنگستان در جلسات عمومی خود بنشیند و لفظ و اصطلاح بسازد اصطلاح را در هر رشته و هر فن اهل آن فن باید بسازند و به طبیعت باید بسازند و این کاری است که در گذشته همواره کردهاند و هنوز هم شاید میکنند و اصطلاحی که اهل فن به طبیعت خود میسازند بسیار جا افتاده و دلپذیر میشود مثلاً پیچ و مهره و ماله و رنده اصطلاحاتی است که آهنگرها و بناها و نجارها خود به صرافت طبع ساختهاند بدون این که کسی از آنها بخواهد بعدها نیز همین قسم باید بشود و برای اصطلاحات علمی هم اهل فن باید این کار را بکنند مخصوصاً کسانی که کتابهای علمی را از زبانهای بیگانه به فارسی در میآورند ذمهدار ادای این وظیفه میباشند (۴) زیرا که بهترین اصطلاح آن است که شخص هنگام چیزنویسی میسازد در حینی که مبتلا به ادای مراد و بیان مطلب است و ذهن او از معنی و مطلبی که میخواهد بپروراند پر است جز این که برای ساختن اصطلاحات علمی اهل فن بودن به تنهایی کافی نیست اهل زبان و ادب هم باید بود و هر گاه اصطلاحی را چند نفز هر یک جداگانه بسازند سرانجام یکی از آنها پسندیده و جا افتاده میشود و اذهان میپذیرد و فرهنگستان میپسندد و رواج و شیوع مییابد و اگر چهل پنجاه سال گذشته که علوم و صنایع اروپایی به ایران آمده درین راه به خوبی قدم گذاشته نشده است چندین علت دارد یکی این که غالب ایرانیهایی که به اروپا برای تحصیل میرفتند یا در داخله به تحصیل علوم اروپایی میپرداختند سواد فارسی و عربی نداشتند و نسبت آنها به زبانهای اروپایی همان نسبت طلاب علوم دینی بود به عربی دیگر این که ایرانیها خود کمتر متصدی امور علمی و صنعتی بوده بیشتر کارهایی که شده به دست خارجیان بوده است و آنها با فن خود اصطلاحات زبان خویش را هم برای ما آوردهاند.
دیگر این که همین چهل پنجاه سال اتفاقاً دورۀ بیسوادی ایرانیها و بیاعتنایی به علم و زبان خود بوده است زبان فارسی را که از قدیم ترک کرده بودیم و نمیورزیدیم زبان عربی را هم در این دوره رها کردیم بنابراین قوۀ تصرف در زبان و ساختن اصطلاحات و عبارتهای صحیح و مناسب از ما سلب شد زبانهای اروپایی را هم سطحی یاد گرفتیم و غالباً فنی را هم که به آن مشغول میشدیم به درستی نمیآموختیم و روی هم رفته نه در زبان متصرف و نه در علم و فن ماهر میشدیم در این صورت عجب ندارد که از عهدۀ ساختن اصطلاح و بیان مطالب بدرستی برنیآییم. کسی که میخواهد برای معنی اصطلاح بسازد باید آن معنی را بداند و بشناسد (چنان که نجار و بنا رنده و ماله را به درستی میدانند چیست) و برای لفظی که در زبانهای بیگانه برای آن معنی هست معرفت تام داشته باشد و بر زبان فارسی و عربی مسلط باشد (این دو شرط در نجار و بنا اگر نبوده موضوع هم نداشته است اما اصطلاحات علمی موضوع دارد) و ذوق سلیم داشته باشد دارای شوق هم باشد که برای پیدا کردن اصطلاح و حسن ادای مطلب به خود زحمت بدهد و اگر این شرایط جمع نباشند البته اصطلاح درست نمیشود یا از بیهمتی همان لفظ بیگانه را بکار میبرند یا اگر اصطلاحی بسازند نامتناسب و ناشایسته است و اذهان نمیپذیرد.
ممکن است سؤال شود اگر الفاظ و اصطلاحات را مردم باید بسازند پس فرهنگستان چه کاره است جواب میدهم اگر این وظیفه به فرهنگستان اختصاص داشته باشد از عهده برنمیآید و کار به تأخیر میانجامد بهتر آن است که چنان که گفتم بدست مردم و اهل فن ساخته شده و فرهنگستان سلسله جنبان باشد و به فراهم کردن اسباب کار و راهنمایی و تشویق اهل فن بپردازد.
اسباب کاری که باید فراهم کرد شناسانیدن و به دسترس گذاشتن کتابهایی است که به وسیلۀ آنها معرفت به زبان فارسی حاصل میشود و مهمتر از همه تهیۀ فرهنگ لغت فارسی است که بالاخره به درستی معلوم شود که زبان فارسی دارای چه الفاظی است و آن الفاظ چه معانی دارد و مورد استعمال آنها کجاست و چه الفاظ عربی است که بودنش در زبان فارسی لازم یا بیعیب است و از آنها چه استفاده میتوان کرد و حدود این استفاده چیست و لفظهای بیگانه که استعمال آنها در زبان ما روا میباشد کدام است.
اما تشویق و راهنمایی از این قرار است که از یک طرف به وسیلۀ نشریات و تذکرها و اخطارها که به اولیای وزارت معارف و مدارس و اهل علم و ادب بکند فکر رفع عیب و نقص زبان فارسی را چنان که در این رساله اجمالاً بیان شده میان مردم انتشار دهد فکر صحیح را ترویج نماید و فکرهای سقیم و افراطی را منع کند از طرف دیگر دستور اصول و قواعد زبان فارسی و طریق ساختن الفاظ و اصطلاحات و رد و قبول آنها را تهیه نماید و منتشر سازد و نمونه و سرمشق بدست مردم بدهد و پس از آن که این فکرها و دستور منتشر شد فرهنگستان باید به وسایل تشویقی مردم را به کار بستن آنها وادارد.
و باز اگر چه تکرار است درد سر میدهم که ما ایرانیهای امروز نسبت به زبان خود بیگانه شدهایم و سررشته از دست ما در رفته است ملکۀ فصاحت و تسلط بر زبان را فاقدیم باید به ما تعلیم شود که زبان چیست و لفظ و اصطلاح چه معنی و چه شرایط دارد و همچنین بسیاری چیزهای دیگر. اگر فرهنگستان سه وظیفهای را که بیان کردیم ادا کند یعنی اسباب کار را فراهم سازد و به تشویق مردم بپردازد و راهنمایی لازم را نموده دستورهای کار را منتشر کند و آنچه را در فصل آیندۀ این رساله بیان خواهم کرد نیز مورد توجه قرار دهد (۵) قدری هم به ادای همین وظیفه نسبت به ادبیات فارسی بپردازد (۶) همان کاری را که مجامع علمی و ادبی ممالک دیگر کرده و میکنند و خواهند کرد و باز تکمیل و تحسین زبان و ادبیات فارسی را گرم خواهد ساخت و بزرگترین خدمت را به فرهنگ ایرانی انجام خواهد داد.
هر چند سخن مکرر میشود و ممکن است آزردگی بیاورد چون مطلب مهم و غامض است احتیاطاً خلاصه و نتیجۀ آنچه تا کنون گفتهایم به صورت چند قاعده درمیآوریم پس از آن به تکمیل مرام میپردازیم.
قاعدۀ ۱ ـ هر معنی که لفظ فارسی مأنوس دارد لفظ عربی در آن معنی بکار نبریم مگر به علت خاص مثلاً برای پرهیز از تکرار یا چون لفظ عربی مراد را بهتر ادا میکند یا معنی خفی نازکی در بردارد که لفظ فارسی آن را ندارد یا به علت این که اگر بخواهیم لفظ فارسی را به کار ببریم مجبور خواهیم شد عبارت را دراز یا پیچیده یا ناهنجار بسازیم چنان که از فصاحت و بلاغت بیفتد. در همۀ این موارد شرط جواز استعمال لفظ عربی این است که آن لفظ مأنوس و خوش آهنگ باشد و موجبات مذکور حقیقت داشته باشد.
قاعدۀ ۲ ـ برای هر معنی که لفظ عربی آن مأنوس و لفظ فارسی غریب است تدابیری به کار ببریم که لفظ فارسی کم کم مأنوس شود از قبیل استعمال در مواردی که روی سخن به خواص است و شناسانیدن آن به وسیلۀ فرهنگها و کتابهای درسی و وسایل دیگر و پس از آن که اذهان به آن لفظ آشنا شد مطابق قاعدۀ اول رفتار کنیم.
قاعدۀ ۳ ـ اگر معنی لفظ عربی دارد و فارسی ندارد و آن معنی محل ابتلای عموم نیست و متعلق به جماعتی خاص از اهل علم یا فن یا اداره است که ایشان را میتوان به آسانی به اصطلاح تازه آشنا کرد کوشش کنیم که لفظ فارسی برای آن بیابیم یا بسازیم به شرط آن که آن لفظ جامع شرایط باشد.
قاعدۀ ۴ ـ اگر معنی که فارسی ندارد و عربی مأنوس دارد محل ابتلای عموم است باید آن را به حال خود گذاشت مگر این که لفظ فارسی جامع شرایط به ذهن بیاید که در آن صورت باید اختیار کرد و بر طبق قاعدۀ دوم رفتار نمود.
قاعدۀ ۵ ـ لفظ بیگانه که نه فارسی دارد نه عربی اگر معنی آن مادی و درشت و ظاهر است و یافتن لفظ فارسی یا عربی مناسب برای آن میسر نشود همان را میتوان به کار برد خاصه اگر در ممالک متعدد معمول شده باشد یعنی بینالمللی باشد.
قاعدۀ ۶ ـ لفظ بیگانه اگر دلالتش بر امر معنوی یا امر مادی خفی و کوچک و لطیف است باید کوشید که لفظی برای آن درست شود اگر فارسی شد چه بهتر وگرنه عربی مخصوصاً اگر مدلول آن لفظ امر معنوی و ذهنی باشد به هر وجه هست باید لفظ فارسی یا عربی برای آن یافت.
چون در گذشته چندینبار صفت جامع شرایط بودن را برای لفظها قید کردم باید توضیح کنم که به نظر من شرایطی که در لفظ تازه باید رعایت کرد این است که:
۱) زمخت و ناهنجار نباشد
۲)معنی آن از خود لفظ برآید چنان که هر فارسی زبانی به مجرد شنیدن یا به اندک بیانی آن معنی را دریابد و تصدیق کند که این لفظ این معنی را میپروراند یا میتواند بپرورد.
۳) با مراد بهدرستی مطابق یا به آن نزدیک باشد چنان که بتوان آن را در آن معنی به کار برد و معنئی که برای آن نیت میکنیم از معنی اصلیش پر دور نباشد.
۴) اگر لفظی است که از پیش بوده است سند صحیح بدست بیاید که این لفظ در قدیم بوده یا اکنون در نزد جماعتی از فارسی زبانان به کار است.
۵)اگر لفظی است که تازه ساخته میشود ساختمان آن فارسی باشد و غلط نباشد.
برای این که لفظهایی که تازه ساخته میشود جامع شرایط باشد اصول و قواعدی باید رعایت شود و در این باب هم آنچه اکنون به نظرم میرسد مینگارم و تکمیل و استقصای مطلب را به دانشمندان و استادان علم لغت وامیگذارم.
در باب الفاظی که از زبان عربی گرفته میشود وارد نمیشوم چون لغتسازی در این زبان قواعدی دارد که نزد اهل فن معلوم است همین قدر الفاظ مأنوس باشد و تا جایی که ممکن است باید آنها را به صورت فارسی در بیاوریم و از وسایلی که برای این کار هست ترکیبکردن لفظ عربی است با لفظ فارسی چنان که نویسندگان و گویندگان قدیم ما ترکیباتی ساخته و به کار بردهاند که بسیار دلپذیر است و به خوبی میتوان آنها را به فارسی بودن پذیرفت مانند صاحبدل و اهل دل و صاحبنظر و صبحدم و غمگین و غمخوار و سعادتمند و نکتهدان و مآلاندیش و ملامتگر و عشقبازی و عاشقکشی و غلام گردش و پیشخدمت و همچنین…
اما در لفظهایی که از مواد فارسی ساخته میشود اول کاری که باید کرد این است که فهرست کاملی ترتیب داده شود از حروف مفرد یا مرکبی که در اول و آخر کلمه درمیآورند و لفظ تازه از آن میسازند (مانند «نا» و «باز» در ناشناس و بازخواست و «گر» و «مند» در آهنگر و بروزمند) و معانی و موارد استعمال آنها را به دقت معلوم کرد و دستور ترکیب کردن آنها را برای ساختن الفاظ تعلیم نمود زیرا که بیگانگی ما به زبان فارسی به جایی رسیده که این لواحق را هم بجای خود به کار نمیبریم چنان که میبینیم کلمات عقیدهمند و وظیفهمند ساختهاند و ندانستهاند که مند با عقیده و وظیفه مناسبت ندارد و بجای عقیدهمند باید گفت معتقد و بجای وظیفهمند باید گفت وظیفهدار.
کار دوم اینست که کلیۀ قواعد اشتقاق کلمات فارسی را باید به دست آورد و آموخت.
گذشته از این دو کار که برای آنها کتابهای مخصوص باید تألیف و تصنیف شود در ساختن الفاظ و اصطلاحات نکاتی که امروز از آنچه دیدهام به خاطر رسیده از این قرار است:
۱ لفظ کوتاه بر لفظ بلند برتری دارد مگر این که خوشآهنگ نباشد یا لفظ بلند مراد را بهتر برساند.
۲) در ساختن لفظ باید استعمال آن را در احوال مختلف سنجید و دید آیا درست و راست میآید یا نه یعنی در حال فاعلی و مفعولی و وصفی و ظرفی و نسبت و مبتدا و خبر و مانند آنها و همچنین تعبیرات مختلفی که آن لفظ در آنها مورد استعمال پیدا میکند و اگر در همه مورد درست و راست نیاید نباید آن را اختیار کرد و یا برای هر مورد لفظ دیگری باید جستجو نمود.
۳) لفظی که ساخته میشود باید معنی آن از خود لفظ برآید و لفظ با معنی مناسبتی داشته باشد معنی کلمات را هم نباید تغییر داد مگر به طریق مجاز و نقل اصطلاح موافق اصولی که برای این کار هست و فصحا رعایت کردهاند مقصود اینست که فراموش نکنیم که الفاظی را که میسازیم برای خودمان نمیسازیم برای مردم میسازیم و مردم باید بفهمند و طبایع بپذیرند.
۴) باید به خاطر داشت که زبان متعلق به عموم مردم است نه چهار نفر که دور هم جمع شدهاند و در زبان امری را نمیتوان تحمیل کرد لفظی که به یک معنی هست نمیتوان گفت به این معنی نباشد یا معنی دیگر داشته باشد مگر بر سبیل اظهار عقیده و نصیحت و توصیه و گویندگان و نویسندگان باید بدانند که البته هر کس هر تعبیری بخواهد بکند شخصاً مختار است ولیکن شیوۀ سخن و استعمالات وقتی رواج مییابد که پسندیده باشد و پذیرفته شود و سخن جز این که برای مردم دلپذیر باشد به هیچ وجه دیگر مقبول نمیشود و باقی نمیماند.
۵) از ساختن الفاظ مرکب البته چاره نیست، اما افراط هم نباید کرد تا ممکن است لفظ مفرد باید یافت اگر ممکن نشد باید کوشید که ریشهها با لواحق ترکیب شود (مانند نایاب و آهنگر) و ترکیب کردن از الفاظ تام (مانند گواهی نامه و کار گزینی) تنها در موردی جایز است که به آن طریق اول صورت پذیر نباشد.
۶) ساختمان لفظهای بسیار از یک لفظ مستحسن نیست مثلاً با لفظ دانش سابقاً ترکیباتی داشتیم اخیراً الفاظ تازه هم از این کلمه ترکیب کردهایم و آنها را برای اشیاء و اشخاص معین که به یکدیگر نزدیک و به حوزه و دایرۀ محدودی اختصاص دارند اصطلاح نمودهایم و غالب اتفاق خواهد افتاد که در یک عبارت چندین فقره از این الفاظ بالضروره باید به کار برود و در آن صورت عبارت بسیار رکیک خواهد شد.
کلمات دانشمند و دانشپرور و دانشپناه و مانند آنها که پیش داشتیم این عیب را ندارد چون آنها به طبیعت ساخته شدهاند و معنی عام دارند و اصطلاح خاص نیستند و به این وجه ترکیب از یک لفظ اگر بسیار باشد عیب نیست و اتفاق هم نمیافتد که کسی مجبور شود چندین فقره از این کلمات را در یک عبارت بیاورد و دانشجو و دانشآموز و دانشسرا و دانشنامه و امثال آنها که تازه ساخته شده هم اگر به همین قسم استعمال میشد یعنی به معنی عام که از خود لفظ برمیآید و اصطلاح خاص نباشد چنان که سابق هم استعمال میشد عیبی نداشت چنان که دانشخواه و دانشطلب و غیر آن نیز میتوان به کار برد و هیچ ضرری ندارد بلکه حسن است زیرا که دامنۀ الفاظ و تعبیرات هر چه وسیعتر بهتر که برای یک معنی گاه بتوانیم یک لفظ بیاوریم و گاه لفظ دیگر و مجبور نباشیم یک لفظ معین را زیاد مکرر کنیم و حسن دیگر این که تعبیرات مختلف علاوه بر معنی مشترکی که در همه هست هر کدام یک معنی نازک خالص هم در بردارد و کاملاً با هم مترادف نیستند ولی اکنون که این کلمات را اصطلاح خاص کردهایم دیگر نمیتوانیم آنها را به آن معانی عام به کار ببریم.
پس ضمناً این نکته به دست ما آمد که هر وقت الفاظ و تعبیراتی را که در اذهان معنی عام دارد به معنی خاص نقل کنیم و اصطلاح قرار دهیم اگر از یک جهت احتیاجی را رفع میکنیم و غنی میشویم از جهت دیگر فقر و احتیاج تازه در زبان خود ایجاد میکنیم به عبارت دیگر زبان را در حقیقت غنی نکردهایم و مانند آن است که تنخواهی را از یک جیب درآورده به جیب دیگر ریختهایم.
۷) در اختیار الفاظ فراموش نشود که برای لفظی که به ذهن میآید ممکن است موارد چند باشد که بتوان اصطلاح کرد و باید کوشید که از هر لفظی بهترین استفاده بشود یعنی برای بهترین مورد اصطلاح بشود و مثلاً:
«جایگاه» که برای آدرس adresse اصطلاح شد ممکن است فرض کنیم برای لژ (Loge) یا برای منزل (Domicile) یا برای مکان (Emplacement) یا غیر آن بهتر بود، پس باید متوجه باشیم که وقتی که یک لفظ را میخواهیم به معنایی اختیار کنیم ممکن است معانی بسیار دیگر نزدیک و شبیه به آن معنی باشد که آن لفظ برای یکی از آنها مناسبتر است اختیار کنیم و در این جا گفتگو از اختیارات غلط نمیکنم که این اوقات آن هم فراوان است که یا ساختمان غلط است (چنان که دیدم که کسی به جای «به ضمیمه» «به پیوست» استعمال کرده بود) یا معنیئی که برای آن در نظر گرفتهاند خطاست ( چنان که دیدم «بینش» را برای Vision پیشنهاد کردهاند که هزار عیب دارد) و این عملیات است که باید از آن سخت پرهیز و جلوگیری کرد که اگر شایع شود زبان فارسی بکلی ضایع خواهد شد و این که من در این رساله این اندازه سخن را دراز میکنم و خاطرها را آزرده میسازم برای این است که چنین چیزها میبینم و اندوهگین میشوم.
۸) از چیزهایی که باید متوجه بود این است که نباید مقید باشیم که برای هر لفظی که در هر زبان بیگانه هست ما هم لفظ فارسی بسازیم و بسا الفاظ در زبان فرانسه یا انگلیسی یا زبانهای دیگر هست که محتاج نیستیم در ازای آن در فارسی لفظی داشته باشیم چه مرادی که در آن زبانها به آن الفاظ ادا میکنند ما به تعبیرات دیگر میآوریم: مثلاً:
در زبان انگلیسی یک لفظ که کاملاً با لفظ فرانسوی Cheg مطابق باید باشد نیست و انگلیسها هیچوقت در صدد برنیامدهاند که چنان لفظی بسازند زیرا که هر جا آن لفظ فرانسوی به کار میرود انگلیسیها آن معنی را به تعبیر دیگر ادا میکنند و رفع حاجت مینمایند.
و همچنین یک لفظ در یک زبان در موارد مختلف به معانیی استعمال میشود که با هم تفاوت جزیی و کلی دارند و ما در هر مورد به ازای آن لفظ باید لفظ دیگر بیاوریم یا تعبیر دیگر بکنیم مثلاً:
در زبان فرانسه کلمۀ انترسان Interessant هست که در زبان فارسی ممکن نیست برای آن لفظ واحد یافت شود ضرورت هم ندارد، باید معنی آن را در هر مورد بدرستی معلوم کرد و لفظ یا تعبیر دیگر فارسی را که برای آن مورد مناسبت دارد به کار برد. مثلاً وقتی که این لفظ را برای «داستان» صفت میآورند ما میگوییم شیرین یا بامزه یا دلچسب چون برای «مطلب» یا «کتاب» صفت میآورند ما میگوییم قابل توجه یا مهم یا مفید وقتی که برای «شخص» صفت میآورند ما میگوییم آدم مخصوصی است یا میگوییم خصایصی دارد یا میگوییم آدم عجیبی است یا وجو مغتنمی است و بسیار تعبیرات دیگر بر حسب مراد و مقتضای حال.
۹) دیگر از چیزها که باید به یاد داشت اینست که که وقتی لفظی در زبانی هست که میخواهیم برای آن معادلی در فارسی درست کنیم نباید همواره معنی اصلی و اشتقاقی آن لفظ را در نظر گیریم و در ساختن لفظ فارسی از آن متابعت کنیم بلکه باید مراد و معنی آن لفظ را در نفسالامر و در مواردی که امروز بکار میرود ملاحظه کنیم و در زبان فارسی لفظی بیابیم که آن مراد را برساند اگر چه در معنی ظاهری و اشتقاقی با آن موافقت نداشته باشد چنان که وقتی برای Couvrture به اصطلاح بانکی میخواستیم اصطلاحی بسازیم ذهنها همواره متوجه بود که از مادۀ پوشیدن و پوشانیدن لفظی ساخته شود و نمیشد تا عاقبت پیشنهاد شد که از معنی ظاهری آن لفظ بگذریم و مراد را در نظر بگیریم آن وقت معنی پشتیبانی به ذهن آمد که هر چند ظاهراً با معنی لفظ فرانسوی مناسبتی نداشت مراد را میرسانید. بنابراین لفظ پشتوانه را ساختیم و اصطلاح خوبی شد این نکته را اگر همواره در نظر داشته باشیم در بسیاری موارد کار آسان میشود و اصطلاحات نامناسب ناشایسته ساخته نمیشود.
۱۰)و باید متوجه بود که هر زبانی در ساختن الفاظ مرکب طبیعتی و شیوۀ خاصی دارد و در این باب زبانها از یکدیگر تقلید نمیتوانند کرد.
این نکته را چاره ندارم جز این که به مثالی روشن کنم: از لواحقی که در زبان لاتین و زبانهای مشتق از آن در اول و آخر میآورند Inter است و همان است که ما سابقاً «اندر» میگفتیم و اکنون اختصار کرده «در» میگوییم و از لواحقی که در آخر کلمه میآورند abie است و آن نزدیک است به یائی که ما در آخر افعال مصدری میآوریم مانند گفتنی شنیدنی چنان که شاعر میگوید:
شمع اگر با تو کند دعوی نازک بدنی / کشتنی سوختنی باشد و گردن زدنی
پس هرگاه بخواهیم برای کلمۀ interchangeable (یعنی چیزهایی که میتوانند به یکدیگر تبدیل شوند) یک لفظ فارسی بسازیم میبینیم بعضی در این خطا میافتند که inter در فارسی «اندر است» و change «دیگرگون کردنی» و able «یا» است پس ما هم میتوانیم به جای آن لفظ بگوییم «اندر دیگرگون کردنی»! و حال آن که این کلمه گذشته از این که خندهآور است آن معنی را هم نمیرساند و هیچ ایرانی مراد را از آن در نمییابد و سبب اینست که این قسم ترکیب حروف و کلمات با طبع زبان فارسی موافق نیست یعنی هر چند در فارسی هم الفاظ تام و ناقص را با هم ترکیب میکنند و از آنها با هم کلمات میسازند مانند نایاب و بازخواست و آهنگر و گواهینامه و امثال آن ولیکن شیوۀ فارسی در این ترکیبات غیر از شیوۀ فرانسه یا انگلیسی است و این قسم لغت سازی عیناً مانند ترجمههای تحتلفظی است که بعضی جداً یا به طور مزاح از عبارات خارجی میکنند مثل این که در ترجمه comment vous portez – vous به جای «احوال شما چطور است» بگوئیم «خود را چگونه میبرید» و اگر من مبتلا به ترجمۀ کلمۀ interchangeable بشوم به جای کلمۀ خندهآور «اندردگرگون کردنی» ملاحظه عربی و فارسی را نکرده خواهم گفت «تبادل پذیر». مثالی که برای این مورد آوردم البته جعل کردم برای این که فرد ظاهر آشکاری نمودار ساخته باشم ولیکن مواردی دیدهام که اگر رکاکت آن به این آشکاری نیست در واقع به همین اندازه رکیک است و سازنده سخافت رأی خود را درنیافته است.
۱۱) دیگر از نکاتی که باید رعایت کرد این است که کلمات فارسی که اختیار میشود و از آنها الفاظ و اصطلاحات تازه میسازیم باید در زبان فارسی جدید به کار رفته باشد یعنی در کتابها و اشعاری که در این هزار سال گذشته نوشته و گفته شده است به شرط آن که ضبط و معنی آنها را به دقت تحقیق و بدرستی معلوم کرده باشیم.
از کتابهای پهلوی و اوستا لغت درآوردن و آن را فارسی دانستن بکلی غلط است. راست است که زبان پهلوی و اوستا و فرس قدیم اصل و منشأ زبان فارسی است اما این دلیل نمیشود که کلماتی از آن زبانها که عیناً یا با تحولاتی به زبان فارسی نیامده و استعمال نشده و متروک و فراموش شدهاند ما آنها را فارسی امروزی بدانیم. اوستا و پهلوی و فرس قدیم برای ما به قدر سانسکریت و یونانی و لاتین و یا آلمانی و روسی و فرانسه و انگلیسی بیگانه میباشند و اگر از کلمات فارسی جدید احتیاجات ما برآورده نشود و مجبور به عاریه کردن باشیم به زبانهای زنده مراجعه کنیم بهتر است زیرا لااقل میدانیم که هماکنون مردمانی هستند که آن الفاظ را بکار میبرند.
۱۲) همین ملاحظه در حروفی که به آخر و اول کلمات ملحق میشوند و لفظ تازه میسازند نیز بکار است بلکه خیلی محکمتر به این معنی اصل کلمات را اگر ناچار شدیم از زبانهای بیگانه عاریه میکنیم اما حروف را از زبانهای بیگانه چه قدیم و چه جدید و چه زبانهای مرده و چه زنده به هیچ وجه نباید بپذیریم یعنی حتم است که این لواحق باید در زبان فارسی جدید رایج باشد چنان که هر ایرانی چون آن را بشنود خواه با سواد خواه بیسواد مراد را از آن بفهمد مثلاً اگر برای کلمه فرانسوی ویولون نتوانستیم فارسی بسازیم و مجبور شدیم همان لفظ فرانسوی را بپذیریم این قدرها عیب ندارد اما پذیرفتن کلمه ویولونیست بسیار عیب است و حتماً باید کلمه فارسی ساخت مثلاً ویولونزن باید گفت و این یکی از اصولی است که در رعایت آن به هیچ وجه مسامحه روا نیست زیرا که تخلف از آن دیگر حکایت عاریه کردن نیست مسئله خراب کردن بنیاد زبان است.
اگر اجازه بدهید یک تشبیه زننده در این مقام میگویم الفاظ بیگانه که در زبان پذیرفته میشود (به شرط آن که قواعدی که سابقاً برای این کار مذکور داشتیم رعایت شود) مانند آن است که کودکی بیگانه را کسی به فرزندی قبول کند اما با لواحق بیگانه لفظ فارسی ساختن یا لفظ غلط جعل کردن مثل آنست که کسی فرزند حرامزاده پیدا کند آن هم نه چنان که کسی حرامزاده بودن او را نفهمد بلکه چنان است که زن و شوهر رومی فرزند حبشی بیاورند.
خیلی متأسفم که توضیحاتی میکنم که برای دانشمندان شاید واضح و غیر لازم مینماید و امیدوارم بزودی روزی برسد که خوانندگان این نامۀ مرا از این جهت حقاً سرزنش کنند اما امروز این سرزنش بر من روا نیست و این سخنها گفتنی است و به همین جهت بود ه در ضدیت با کلمۀ «لشکربد» پافشاری کردیم زیرا که لفظ «بد» که اصل آن از فرس قدیم بوده در فارسی نیامده و جزء ملحقاتی که در این زبان بکار میرود نشده فقط در چند کلمۀ معدود مانند سپهبد و موبد باقی مانده و آن هم مانند کلمات جامد نه مشتق چنان که تلگراف و گرامافون را ایرانیها پذیرفته و استعمال میکنند اما نمیدانند که تلگراف مشتق از دو لفظ یونانی است که یکی به معنی دور و دیگری به معنی نوشتن است و گرامافون مرکب از دو لفظ یونانی دیگر است که یکی به معنی صورت و دیگری به معنی نگاشتن است و به همین جهت پس از آشنا شدن به تلگراف و گرامافون اول دفعه که لفظ تلفن را میشنوند به هیچ وجه استنباط نمیکنند که خوردنی است یا پوشیدنی یا چیز دیگر و برنمیخورند به این که این کلمه مرکب از دو لفظ است که یکی را در تلگراف و دیگری را در گرامافون یافتهاند زیرا که تل و فون برای ایرانی بیگانه است و معنی ندارد و صد کلمه دیگر مانند تلگراف و تلفون و گرامافون هم اگر بشنود و یاد بگیرد باز نمیفهمد که معنی اشتقاقی آنها چیست.
همچنین وقتی که در فارسی کلماتی ساخته میشود از «ور» و «ساز» و «زن» مانند پیشهور و دندانساز و ویلونزن هر ایرانی بشنود میفهمد، اما با آن که لشکر را میداند لشکربد را نمیفهمد که چیست مگر برای او بیان کنند پس آن هم که فهمید تعبداً قبول میکند نه از روی طبیعت و این قسم لفظ صلاحیت ندارد و نباید ساخت و از همین قبیل است کلمات پسوند و پیشوند که برای prefixe و suffixe ساختهاند زیرا که «وند» از الفاظ تام یا ناقصی نیست که در زبان فارسی امروزی به کار باشد وحتی معنی آن را خواص هم نمیدانند که چه بوده است. به ملاحظۀ این که در چند لفظ از لفظهای فارسی مانند دماوند و الوند و نهاوند و سکوند و بیراوند دیده میشود حدس زده میشود که این لفظ وقتی در فارسی معنی داشته است و این کافی نیست برای این که ما این کلمه را جزء لواحق فارسی قرار بدهیم مگر این که پسوند را مخفف پساوند گرفته باشند که در بعضی فرهنگها به معنی قافیه ذکر شده است و پسوند را هم قرین آن ساخته باشند اما آیا پسوند را مخفف پساوند کردن و آن را به جای قافیه به معنی suffixe آوردن جایز است؟
اصولی که تا کنون یاد کردیم برای موارد عام بود یعنی برای الفاظ و اصطلاحاتی که محل ابتلای عموم مردم است و رعایت اصول مزبور به طور خلاصه برای دو منظور است:
یکی این که ساختمان لفظ واقعاً فارسی باشد یعنی غلط نباشد و موافق قواعد و طبیعت زبان فارسی باشد.
دیگر این که معنی آن برای ایرانیان معلوم یا قابل فهم باشد و مانند لفظ بیگانه دریافت نشود به این جهت از قیودی که برای جامع شرایط بودن لفظ ذکر کردیم و همچنین یکی از اصول دوازدهگانه که برای الفاظ تازه مقرر داشتیم این بود که معنی لفظ از خود لفظ برآید و تا آنجا که ممکن است مأنوس باشد و از الفاظ غریب و نامأنوس پرهیز شود.
اما برای بعضی از اصطلاحات خاص میتوان از این قاعده تخلف نمود و در بعضی موارد تخلفکردن برتری هم دارد اما خواهش دارم درست توجه شود که سوءتفاهم دست ندهد و در موارد گذشته با مواردی که اکنون خواهم گفت اشتباه پیش نیاید. منظورم از بعضی اصطلاحات خاص مواردی است که خود معنی غریب یا تازه است یعنی چیزی است که تازه کشف یا اختراع شده یا معنائی است که اذهان به آن مأنوس نبوده و نوظهور است برای این قبیل چیزها هم اگر لفظی که بخودی خود معنی را برساند یافته و ساخته شود البته بهتر است اما اگر نتوانیم و نیابیم روا نیست که لفظ رایج مأنوس را که در نزد مردم به معنایی شناخته شده یا فهمیده میشود اختیار کنیم یا بسازیم و برای معنی منظور اصطلاح قرار دهیم زیر معنایی که در ذهن مردم هست یا متبادر به ذهن است مانع است از این که معنی خاصی که مراد ماست به ذهن بیاید و در موقع استعمال آن مجبور خواهیم بود برای افادۀ آن معنی قرینه بیاوریم در این صورت آن لفظ خاصیت اصطلاحی نخواهد داشت و یکی از اموری که موجب شده است که اروپائیها اصطلاحات تازه خود را از ریشۀ زبان لاتین و یونانی بگیرند همین است که الفاظ یونانی و لاتینی نه آن قدر برای آنها غریب و بیگانه است که به کلی برای همه کس حتی خواص نامفهوم باشد و نه چنان رایج و بر سر زبانهاست که اذهان از معنی عام به معنی خاص منصرف نتواند شد و الفاظ عربی در زبان ما همین خاصیت را دارد و به همین جهت است که پذیرفتن الفاظ بیگانه از قبیل اتوموبیل و گرامافون را روا میداریم چون خود آن چیزها تازه و غیرمأنوس بود و اگر لفظ مأنوس هم برای آنها ساخته میشد کسی که میشنید برای فهم آن محتاج به توضیح و ترجمه بود و ممکن نبود که لفظی یافته یا ساخته شود که بدون بیان و توضیح بتواند حقیقت آنها را بر کسی که ندیده و نشناخته است معلوم کند و در اساس معنی هم همین نکته هست پس ضرر ندارد که برای این موارد لفظ غیر مأنوس اختیار شود بلکه اگر لفظ مأنوس که حقیقت آن معنی را افاده کند نیابیم بهتر آن است که لفظ غیر مأنوس بجوییم.
پس در این موارد روش ما این خواهد بود که اولاً:
بکوشیم تا لفظ مأنوس مفرد یا مرکبی فارسی که عین معنی را برساند بیابیم.
اگر فارسی نیافتیم عربی بجوئیم اگر نه در فارسی لفظ مأنوسی یافتیم که معنی را به درستی برساند و نه در عربی، لفظ غیر مأنوس بجوئیم چه فارسی باشد و چه عربی اگر لفظ غیرمأنوس هم نیافتیم که عین معنی را برساند و مجبور شویم لفظی را از معنای دیگر به آن معنی نقل کنیم و در آن صورت البته باید لفظ غیرمأنوس باشد حتی این که اگر ناچار شدیم با شروطی که سابق ذکر شد لفظ بیگانه را هم میپذیریم ولیکن برتری الفاظ عربی بر بیگانه این است که آنها برای ما خاصیت الفاظ یونانی و لاتین را برای اروپائیان دارد یعنی خواص آن را میفهمند ولیکن در دست و پای عوام نیفتاده است که مایۀ اشتباه شود اما لفظ بیگانه بر خواص نیز مجهول است. در هر حال به شرحی که گفته شد مواردی هست که لفظ نامأنوس بر لفظ مأنوس برتری دارد و از قواعد کلی که شماره کردیم این استثنا باید منظور باشد اما سایر قواعد و اصولی که مذکور داشتیم به جای خود است و تخلف بردار نیست.
برای این که پر دردسر ندهم این فصل را هم بپایان میرسانم اما در این انجام سخن مکنون خاطر خود را عرضه میدارم که به عقیدۀ من امروز ایرانی به واسطۀ این که در گذشته فکرش همواره مشغول به عربی بوده و اکنون به زبانهای اروپائی گرفتار و در آن مستغرق گردیده است با زبان فارسی بیگانه است و قوۀ تصرف و لغتسازی ندارد اگر با عربی آشنا باشد ذهنش در لغتسازی همواره متوجه به الفاظ عربی است و اگر با عربی هم آشنا نباشد گرفتار تعبیرات اروپائی است و در هر حال فارسی نمیداند پس اول باید یک مدت ذهن خود را به فارسی صحیح فصیح مأنوس سازد و ورزش دهد تا کم کم این قوه را دریابد و در آن هنگام به مقصودی که در این فصل دنبال میکنیم بخوبی و آسانی خواهد رسید.
پانوشتها
۱ ـ برای الفاظ اعتبار و خرج و صرف و وضع فرهنگستان همین طریق عاقلانه را اختیار کرد.
۲ ـ چنان که برای اطفائیه و مسلخ و اداره مباشرت و دارالعجزه در فرهنگستان الفاظ فارسی ساخته شده
۳ ـ امیدوارم از اظهار این رأی سرزنش نشوم مثلاً به ذوق من مسلة و طیف و محاسبۀ جامعه و فاضله با آن که عربی است از ابلیسک و اسپکتر و کالکول و دیفرانسیل و انتگرال بهتر است.
۴ ـ این وظیفه را من به قدر توانایی خود ادا کردهام و بسیاری از اصطلاحات که ساختهام رایج شده است مدعی نیستم که خوب ساختهام اما اگر همه بکنند عاقبت اصطلاح خوب به دست میآید.
۵ ـ هشت فقرۀ اول از ماده دوم اساسنامۀ فرهنگستان نظر به همین امور دارد.
۶ ـ وظایفی است که در چهار فقرۀ آخر از مادۀ دوم اساسنامۀ فرهنگستان مضبوط است.