یادداشت میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی در‌باره‌ی ترجمه‌ی «ISM-» و «IST-»

لوگوی زبان‌داد

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

یادداشت میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی در‌باره‌ی ترجمه‌ی «ISM-» و «IST-»

میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی (برگرفته از ترجمۀ فارسی جستارهای فلسفی برتراند راسل)

انتشار: جستارهای فلسفی، برتراند راسل، ترجمه‌ی م. ش. ادیب‌سلطانی؛ تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳.
منبع نسخه‌ی دیجیتالی‌شده‌ی متن: کانال میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی

——————————
پسوند انگلیسی «ism-» [در فرانسه «isme-» ، در آلمانی و لاتین «ismus-» ] از «ισμóς-» يونانی می‌آید. این پسوند در یونانی، در اصل به فعلهایی که به ίζειν- پایان می‌یابند می‌پیوندد و «اسم فعل» می‌سازد [با حرفنوشت لاتین]:
baptizein→ baptismos [تعمید].
پسوند دیگری که به «ισμóς-» مربوط است، ισμα(τ-) است به معنای «کار انجام شده»، که در موردهایی چند سرچشمه‌ی «ism-» کنونی است. «ism-» معناها و معناهای همراه بسیار دارد که می‌توان آنها را چنین کوتاه کرد:
الف) اسم فعل ساده، مانند
baptism، syllogism، organism.
ب) اصطلاحی برای گونه‌ای ویژگی، یا سرشت-نشان (characteristic)، مانند
archaism، modernism، adventurism، Sadism؛
یا ویژگیهای زبانی مانند
Graecism، Americanism؛
یا احیاناً دانشها، مانند urbanisme [فرانسه]؛ و یک سلسله معناهای نامرتب و نامشخص دیگر.
پ) نام دستگاههای فلسفی، دینی، نظری، مینوشناسی، و آیینها و افراهها، مانند
monism، idealism.
[ایسمهای هنری و پاره‌ای ایسمهای اجتماعی و سیاسی میان مقوله‌های (ب) و (پ) قرار می‌گیرند.] دشواری اساسی ما در فارسی که هنوز فروگشوده نشده است، همین گروه سوم است.
تا کنون در فارسی شکلهای زیر را بکار برده‌اند: «مذهب اصالت-»، «مکتب اصالت-»، «اصل-»، «-گری»، «-گرایی» «-بنی»، «-ی»، «-باوری»، «-يت». چند نمونه:
idealism = «مکتب یا مذهب اصالت تصور»
determinism = «موجبیت»
dualism = «دوبنی»
panthéisme = «همه‌خدایی»
realism = «واقعیگری»
pragmatism = «عمل‌گرایی».
برای اسم فاعل، از «اصحاب-»، «اهل-» و «-گرا» سود جسته‌اند:
materialists = «اصحاب اصالت ماده»
intuitionists = «اهل کشف و شهود»
rationalist = «خردگرا»
چنانکه دیده می‌شود، آشفتگی در کار است. به نگر مترجم تقریباً هیچ یک از راههای بالا کاملاً خرسندی‌بخش نیست: «مذهب اصالت-» و «مکتب اصالت-» با ناموس زبان فارسی هماهنگ نیستند، وانگهی اندکی درازند، و توانایی «مانوور» ندارند. برای نمونه «اصحاب اصالت-» خود به اندازه‌ی بسنده سنگین و نازیباست، ولی مفرد آن بازهم سنگین‌تر است: فلان کس «صاحب اصالت ماده» است! «-گری» در پهلوی و ادبیات کلاسیک فارسی آمده است، اما روی‌هم‌رفته چنین می‌نماید که بیشتر به حرفه‌های مادی و بسودنی [= ملموس] اطلاق شود: «آهنگر»، «آهنگری»؛ «مسگر»، «مسگری»؛ «زرگر»، «زرگری». گاه ترکیبهایی هست مانند «لوطیگری» که «گری» آن اندکی به «مسلک» در «درویش‌مسلکی» می‌ماند. دشوار است در فلسفه بتوان با خیال آسوده از آن سود جست. ضمناً احمد کسروی در موردهایی چند عملاً به آن جنبه‌ی منفی داده است. با اینحال ما «-گر» را برای اسم فاعل رشته‌های فلسفی و دانشی که به ic(s)- ختم می‌شوند پیش نهاده‌ایم. «-گرایی» نارسا نیست، اما اندکی ضعیف است و قوت «ism-» را ندارد، چه، «گرایش» با «چیزی را به سان اصل پذیرفتن» دوتاست. از سوی دیگر انبوهی از واژه‌هایی داریم که کم‌وبیش به معنای گرایش‌اند و بهتر است «گرایش» و «گرایی» را برای آنها نگه داریم:
to tend، tendency، trend، inclination، bias، tropism، leaning، proclivity، propensity، -version
و مانند آنها.
«اصل-» و «-بنی» و «-ی» و «-یت» نیز به دلیلهایی همانند، چندان جالب نمی‌نمایند.
مترجم راه زیر را پیش می‌نهد:
1) در موردهایی که «ism-» اسم فعل ساده است، هیچ دشواری در کار نیست: «شعار» [یا «کلمات قصار» یا «کلمه‌ی قصیره»] برای aphorism، «قیاس»–یا «قیاس صوری»–برای syllogism، و مانند آنها.
2) هنگامی که «ism-» نشان‌دهنده‌ی گونه‌ای ‌ویژگی یا «سرشت-نشان» است و ربطی به دستگاه فلسفی و نظری و فکری ندارد، می‌توان و باید از پسوندهای گوناگون سود جست: «سادخویی» برای Sadism [در روانشناسی]، «کودکانگی» برای infantilism [در پزشکی]؛ «ماجراجویی» برای adventurism؛ «کمال‌طلبی»– یا شکلهایی مانند آن –برای perfectionism، و دیگر شکلها. برای این گروه از ism- ها گاه می‌توان از «-گرایی» به صورت پسوند سود جست(مقایسه کنید با 4§). ضمناً، دانشها نیز به همین شیوه باید حل شوند: «شهرکارگردانی» برای urbanisme.
3) و اما درباره‌ی «ism-»های فلسفی. واژه‌های «گراییدن» (و «گرایستن») و «گرویدن»، بخلاف پنداری که نخست پیش تواند آمد از یک ریشه نیستند: «گراییدن» و «گرایستن» از مصدر ایرانی میانه‌ی gràyistan می‌آید؛ و «گرویدن» از مصدر ایرانی میانه‌ی virravistan (خود از ریشه‌ی ایرانی باستان -var). «گرویدن» با «باور» همریشه است.– به‌هرسان، در فارسی معمولی کنونی نیز، مانند مرحله‌ی میانه، «گراییدن» و «گرایستن» به معنای «تمایل داشتن»، –و «گرویدن» به معنای «ایمان آوردن» و «چیزی را همچون اصل پذیرفتن» بکار می‌روند. بنا به تشخیص لغت‌نامه‌ی دهخدا، ابوعلی سینا [در دانشنامه‌ی علائی]، و همچنین رشیدی، «گرویدن» را به معنای «تصدیق» بکار برده‌اند. با نگریستن همه‌ی این نکته‌ها، «-گروی» برای «ism-» فلسفی دقیقترین واژه می‌نماید: «خردگروی» برای rationalism و «خردگرو» برای rationalist؛ «مینوگروی» برای idealism و «مینوگرو» برای idealist؛ «ماده‌گروی» یا «گیتی‌گروی» برای materialism و «ماده‌گرو» یا «گیتی‌گرو» برای materialist.
ضمناً در این رابطه می‌افزاییم که «-باوری» و اسم فاعل آن «-باور» نامناسب نیست؛ برای نمونه: «خردباوری»، «خردباور». این شکل ایراد اساسی دستوری ندارد، و از نگرگاه معنایی نیز چنانکه گفته شد «باور» و «گروش» از یک ریشه‌اند [هر دو به -var ایرانی باستان برمی‌گردند]. با اینحال بر پایه‌ی ملاحظات ظریف مورفولوژیک و سمانتیک و استتیک، ما شکل «-گروی» و «-گرو» را ترجیح می‌دهیم و توصیه می‌کنیم.
تبصره: در میان «ایسم-»‌های فلسفی، اصطلاح scepticism را بهتر است به «شک‌گرایی» برگرداند، نه به «شک‌گروی»؛ زیرا «شک» با «گروش» متناقض است.
4) اسم فاعل «ism-» در انگلیسی بیشتر «ist-» است و گاه «ic-». صفت آن گاه «ic-»، گاه «ical-»، گاه «ist-»، گاه «istic-» و «istical-» است، و گاه هم «ist-» است و هم «istic-» و «istical-» . شکل «ian-» نیز برای اسم فاعل و صفت هردو بکار می‌رود[← 6§] . درمورد صفت، گاه تفاوتی میان «ist-» و «istic-» هست. پیوستن «ic-» به «-ist-» گاهی آن را تعدیل می‌کند [تأکید می‌کنیم که همیشه چنین نیست]. در این موردها می‌توان از «-گرا» و «-گرایی» سود جست [بسنجید با گفته‌ی جواهر لعل نهروی فقید: .lndia is a socialistic country]. ما «istic-» را در این کتاب بر پایه‌ی استنباط خود بیشتر به «-گرو» و «-گروانه» و در یکی دو مورد به «-گرا» برگردانده‌ایم [«-گروانه» برای شکلهای قیدی هم بکار رفته است]. نمونه‌ی دیگر: به گمان ما «بوداگرو» کسی است که به بودا گرویده است و «بوداگرا» کسی است که تمایلات بودایی دارد. بنابراین «-گرایی» را باید شکلی خفیف از «-گروی» مفهوم داشت: به سان کلی «پارتیزان می‌گرود» و «سمپاتیزان می‌گراید».
با تمیز گذاشتن میان «گراییدن» و «گرویدن»، بعضی واژه‌ها که در فارسی با «-گرا» ساخته شده‌اند و وسیعاً بکار می‌روند، مفهومی دقیقتر می‌یابند: «درون‌گرا» (introvert[ed]) و «برون‌گرا» (extravert[ed]) کسانی نیستند که دارای «مذهب اصالت عالم داخل» یا «مذهب اصالت عالم خارج» باشند، بلکه بسادگی به درون یا به بیرون گرایش دارند. – البته واژه‌های اخیر را به «درون‌گرد» یا «اندرگرد»، و «برون‌گرد» یا «اوسترگرد» نیز می‌توان برگرداند.
5) یک دشواری شکلی: داریم «مینوگروی» (idealism)، «مینوگرو» (idealist)، «مینوگروان» (idealists)، «مینوگروانه» (صفت و قید: idealist[ic] و idealistically). اما اگر داشته باشیم «فیلسوف ایدئالیست آلمانی» در این صورت «مینوگرو» به چه شکل درمی‌آید؟ باید بنویسیم: «فیلسوف مینوگروِ آلمانی». اهل فن به ما می‌گویند که این تنها شکل درست است و «فیلسوف مینوگرویِ آلمانی» نادرست؛ همچنانکه در «…دل در گروِ یار…» پس از «و» نباید «ی» گذاشت، چون بخلاف «تابلو» که «و» پس از «ل» یک حرف مصوت است، در «گرو» حرف «و» شخصیت خود را به سان یک حرف صامت همچنان داراست: گرویدن. ما خود اندرز اهل فن را پی گرفته‌ایم؛ (اما چون شدنی است که پس از «و»، «ی» گذاشته شود و idealist تبدیل شود به idealism، شاید بتوان در این موردها «-گرو» را «-گروا» نوشت تا «ی» موصوف یا مضاف در معنا تداخل نکند). خوانندگان در این باره داوری توانند کرد.
6) یکی از شکلهای اسم فاعل و صفت بعضی از ایسمهای فلسفی [یا «ایسم»های «فرضی» فلسفی]، در انگلیسی ian- و در فرانسه ien[ne]- است. در این موردها می‌توان از «-ی» سود جست: neo-Platonians: «نوافلاطونیان»؛ freudians: «فرویدیان»؛ neo-freudians: «نوفرویدیان».
7) در زادالمسافرین ناصرخسرو به اصطلاح «خردکیشی» برمی‌خوریم. افنان [←منابع واژه‌های کتاب] «خردکیشی» را معادل rationalism می‌داند. ما خود از «-کیشی» سود نجسته‌ایم، اما آن را جالب می‌دانیم و واژه‌پژوهان را به پژوهش در آن فرامی‌خوانیم.
8) با توجه به اینکه «ism-os-» در اصل یک مورفم مقید دستوری است، نه یک مورفم آزاد معنایی،–در موردهایی که «-یت» در برابر «ism-» بکار می‌رود، اگر مؤکداً مفهوم ویژه‌ی فلسفی «-ایسم» منظور نباشد، می‌توان از مورفم «-یگی» (< igik- ایرانی میانه) نیز سود جست؛ مانند dogmatism: «جزمیت»: «جزم‌گروی» و «جزمیگی»؛ indvidualism: «فردیت»: «فردگروی» و «فردیگی»؛ dualism: «ثنویت»: «دوگروی» و «دویگی». بسنجید با «تهیگی» برای «خلأ» و «چیزیگی» برای «شیئیت»؛ و «یونانیگی» و «آلمانیگی» برای «یونانیت» و «آلمانیت»؛ و بدینسان.
9) با همه‌ی آنچه گفته آمد، باید ترجمه‌ناپذیری «ایسم» را در بعضی موردها در نظر داشت. توضیح آنکه پاره‌ای ایسمهای باختری، بویژه در زمینه‌ی مکتبهای هنری و ادبی، یا حالتها، چنان خاص فرهنگ باختری‌اند که تقریباً جنبه‌ی نام خاص به خود گرفته‌اند و به یک تعبیر ترجمه‌ناپذیرند. برای نمونه «کوبیسم» و «کوبیست» را چه می‌توان گفت؟ [شکلهایی مانند «مکعبیت»، «مذهب اصالت مکعب»، «مکعب‌گرایی»، «مکعب‌گروی»، «گنج‌گرایی»، «هندسه‌نگارگرایی» «هندسه‌نگاری»؛ و «مکعب‌گرایان»(یا «اصحاب اصالت مکعب»!)-جملگی بی معنایند و بی‌فایده.] چونان نمونه‌هایی دیگر می‌توان «سورئالیسم» و حتا «رومانتیسم» را نام برد. پس شاید بخردانه باشد این گونه ایسمها را به فارسی برنگرداند و همچون قالبهای خاص مفهومهای خاص باختری، با الفبای فارسی نوشت. مترجم از این رهگذر خطری متوجه زبان فارسی نمی‌بیند؛ اما به هر سان داوری قطعی با اهل فضل است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *