انتشار نخست: مجلهی مهر
بازنشر (در قالب متن جستوجوپذیر) پس از ۸۹ سال
آقای فوادی
مبدأ و مرجع کلیه شعب زبان که دستور هم جزو آنهاست کلمه میباشد و آن مشتق از «کلم» عربی است به معنی خستن (جراحت وارد کردن) آمده و این انتقال از معنای حقیقی به مجازی از این روست که همچنان که از وارد کردن جراحت طرف متأثر میشود از کلمه و کلام نیز تحت تأثیر درمیآید و انفعالی در قوای معنوی او رخ میدهد. در مقابل «کلمه» در فارسی لغت «واژ – واژه» داریم چنانکه دیگران هم در زبان خود دارند («mot» فرانسه «word»، انگلیسی و «Slova» روسی و غیره).
با آنکه کلمه هسته زبان و شالوده آن میباشد و بایستی تعریفی صریح و قطعی از آن در دست باشد لیکن تاکنون یک تعریف مسلم که همه آن را قبول داشته و کسی از علمای علم زبان لااقل به قسمتی از آن تعریف اعتراض نکرده باشد در دست ما نیست (و اگر هم باشد به نظر نگارنده نرسیده و تمنی دارد قارئین محترم اگر دیده باشند بنگارند) با این همه کلمه اهمیت خود را که پایه و اساس زبان باشد از دست نمیدهد زیرا نبودن یک تعریف جامع از آن دلیل بر عدم وضوح و بدیهی نبودن آن نمیشود چنانکه مبادی یک قسمت مهم از ریاضیات نیز قابل تعریف نبوده و درعینحال پایه و اساس میباشند؛ پس آنچه را در این مقاله ذکر میکنیم تعریف مطلق از کلمه نبوده و قابل بحث است و با این همه ایراد آن از فایده خالی نخواهد بود.
کلمه از نظر روانشناسی – انسان به واسطه وقایع و حالات خارجی و درونی متأثر میشود و تأثیرات به وسیله ادراک خارجی و داخلی به او رسیده در مقابل تأثیر احساس و انفعال پیدا میکند مثلاً کسی در آفتاب راه میرود در او احساس «گرمی» پیدا میشود یا آنکه مرگ شخصی نزدیک را به یاد میآورد قرین غم و اندوه میگردد و در نتیجه تصوری در ذهن او پیدا میشود و چون تصور پیدا شد کلمه متناسب را که به منزله قالب آن معنی باشد پیدا کرده تصویر خود را معین و مفهوم میسازد. این است که میبینیم اطفال و بعضی اشخاص گاهی با خود حرف میزنند زیرا فکر خود را که عبارت از تصورات باشد و با کلمات صورت مشخص و معین را دارا شده بر زبان ظاهر و جاری میکنند و ارادۀ عدم اظهار آن کلمات را ندارند در صورتی که ما همان تصورات و کلمات ذهنی را داشته و در صورت عدم لزوم اظهار خاموشیم، اما اطفال و پاره اشخاص به واسطه ضعف اراده قوه ضبط کلام و عدم اظهار آن را ندارند.
حال اگر تصوری پیدا شد و در مقابل آن کلمه در ذهن عرض وجود نکرد آن تصور غیرصریح و غیرمشخص و از خاطر محو میشود؛ پس کلمه در مقابل سرباز تصور به منزله سنگری است؛ مادام که تصورات مانند سربازها وارد سنگرهای کلمات نشده باشند پابرجا نتوانند شد و متزلزل و غیرثابت خواهند بود.
کلمه از نظر علم وظائفالاعضا– چون تصورات به وسیله کلمه در ذهن صریح و قطعی و ثابت شد در صورتی که بخواهیم آن را اظهار کنیم متوسل به اراده میشویم. مرکز اعصاب به واسطه اراده احکام خود را صادر کرده و آلات تلفظ را به کار میاندازد. آنوقت لفظ به وجود میآید و به عبارت ساده کلمه گفته میشود به این جهت است که میگویند «کلمه لفظی است که دلالت بر معنی کند».
به عبارت دیگر کلمه با شروط ذیل تحقق پیدا میکند:
۱ – کلمه باید مقرون به تلفظ باشد.
2 – ما و دیگران آن را استماع کنیم (مگر آنکه طرف فاقد قوه سامعه باشد).
3 – تلفظ ما در نتیجه تأثیر اراده باشد مثلاً در موقع ترس اگر طفلی فریاد بزند «وای_امان_مادر» و غیره و یا آنکه کسی به نیش زنبور بگوید «اوف_وای_سوختم» این الفاظ کلمه نیستند زیرا اراده در اظهار آنها دخیل نبوده بلکه حساسیت موجب اظهار آنها شده است برعکس آنجا که شاعر میگوید «وای اگر از پس امروز بود فردایی» لفظ «وای» کلمه است زیرا توأم با اراده میباشد.
4 ـ در مقابل تلفظ تصور و فهم موجود باشد پس اگر فیالمثل کسی «سوت بزند» یا لفظی را بگوید که در مقابل آن تصوری نداشته باشد کلماتی اظهار نکرده است.
5 – کلمه باید به تنهایی تحت یکی از حالات صرفی درآید مثال «حسن در باغ است» که «حسن» اسم، «در» حرفاضافه، «باغ» اسم «است» فعل بوده و از نظر صرفی یا «مفردات» حالت هر یک معین است.
6 – مقام کلمه در جمله معین باشد مانند مثال فوق که «حسن» مسندالیه، «در» علامت مفعول غیرصریح یا قید، «باغ» مفعول غیرصریح یا قید مکان «است» رابطه میباشد پس در جمله فوق چهار کلمه است که هر یک دارای حالت صرفی و نحوی میباشند. خلاصه آنکه کلمه کیفیتی است از نطق و فکر که دارای جنبه تلفظ و مقرون به معنی و حالت دستوری (صرفی و نحوی) باشد پس اگر کلمه را تنها دارای شکل صوتی بدانیم اشتباه کردهایم؛ این است که نطق طوطی و آواز مرغان و صدای حیوانات را در ردیف کلام وارد نمیکنند (در این مورد هم بحث است زیرا بعضی از علما میگویند اصوات حیوانات تنها براثر حساسیت نیست بلکه توأم با فکر حیوانی است و حیوان هم دارای عقل است لیکن تا وقتی که با فکر حیوان آشنایی نداریم نمیتوانیم صدای حیوانات را نماینده کلام بدانیم). لفظ بیمعنی روح ندارد و مرده است.
همچنین اگر کلمه دارای حالت صرفی و نحوی نباشد مقامش متزلزل و خودش نامفهوم خواهد بود.
شکل ظاهر کلمه – کلمه یا از یک لفظ تشکیل میشود مثل لفظ «آ» در کلمه «بازآ» (به معنی برگرد) و لفظ «م» در ترکیب اضافی «کتابم» (مقصود از لفظ در اینجا صدایی است که در یکی از مخارج تلفظ تشکیل یابد که علامت آن را در نوشتن حرف میگویند مانند حروف الفبا) و ممکن است از چند لفظ تشکیل یابد به شرطی که الفاظ آن در صورت تجزیه فاقد معنی باشد مانند کلمۀ «کمند» در مصراع «بینداخت رستم کمندش ببر» که ممکن است آن را به دو جزء قسمت کرد، «ک» و «مند»؛ لیکن اجزاء بدون معنی میشوند و در این صورت گفته میشود که آن کلمه غیرقابل تجزیه است. ممکن است کلمه قابل تجزیه لفظی هم باشد لیکن اجزاء آن نمیتوانند معنی آن را دارا باشند؛ مثل «گفتگو» که دو قسمت آن «گفت» و «گو» هیچیک معنی آن را که مذاکره و مباحثه باشد نمیدهند و اگر یکی از اجزاء شامل معنی آن شد باید اجزاء دیگر آن معنی را افاده نکنند مانند کلمه فهمیدن که جزء اول «فهم» معنی فهمیدن راهم میدهد؛ لیکن «یدن» که جزء دوم است آن معنی را شامل نیست.
دو کلمه که با یک لفظ ادا شده کلمات جداگانه محسوب شوند مانند «گور» در «گورخر» و «گور» به معنی «قبر». چنین کلمات در اصل غالباً یک نوع تلفظ نداشته و بعد مانند هم شدهاند. مثل «شیر درنده» و «شیر خوراکی» که ابتدا یکی را با «یاء مجهول» (غیرمعروف) تلفظ میکردهاند و امروز تاجیکها آن را مطابق اصل تلفظ میکنند و دیگری را با «یاء معروف» ادا میکردهاند و چون الفبای ما «یاء مجهول» ندارد «شیر درنده» نیز با «یاء معروف» ضبط شده و رفتهرفته تلفظ قوم نیز تابع تلفظ شکل کتبی آن شده است. چنین کلمات که با یک نوع تلفظ ادا میشوند کلمات متشابه نامیده میشوند.
از نظر معنی، کلمه ای تام یا مستقل گفته میشود در صورتی که به تنهائی معنی آن مفهوم باشد مانند «کتاب»، «آمدن» و «شیرین».
کلمه ناقص یا ادات «جزء» نامیده میشود در صورتی که به کمک کلمه دیگری معنی آن مفهوم شود مانند:
«از»، «و»، «اگر»، «آیا»، «گو» («آسمان گو مفروش این عظمت …» که کلمه «گو» در اینجا علامت امر است مانند «Let» انگلیسی) و غیره.
یک بحث مختصر – تمام این تعریفهایی را که در مورد کلمه آوردیم در قسمت لفظی بیشتر قابل بحث و اشکال میباشد که برای نمونه در اینجا ایراد میکنیم:
تلفظ کلمه را ممکن است مختصر کرد؛ مثال: کلمات «تقی»، «آقا شیخ هادی» و «حقیقت» را در تهران اینطور مختصر میکنند: «گذر تییخان»، «خیابان آشخادی» و «حییغت»، کردهای خراسان به جای «حسن» و «محمد» میگویند «حسو» و «ممو». آیا این الفاظ مختصر که درعینحال دارای معنی و حالات صرفی و نحوی میباشند کلمات نیستند؟
اینکه سهل است ما فرضاً کتاب را مطالعه میکنیم آیا در آنوقت تلفظی در بین هست؟ یا فکر چیزی که میافتیم آیا آن را میگوئیم؛ در چنین موقعی جنبه لفظى کلمه ساقط و جنبه معنوی به حالت صرفی و نحوی و معنی خود باقی و ثابت است. یک مثال دیگر: ما نزدیک ایستگاه اتومبیل میرسیم از دور شاگردشوفر اشاره میکند ما میفهمیم که میگوید سوار میشوید یا نه؟ ما هم با اشاره جواب میدهیم و او مقصود ما را درک میکند در اینجا تلفظی در بین نیست در صورتی که کلماتی در ذهن طرفین گذشته و آن را با زبان ایما و اشاره بیان کردهاند. لالها نیز با هم حرف میزنند در صورتی که به ظاهر به کلمات ملفوظ متوسل نمیشوند؛ پس کلمه مختصر میشود بلکه جنبه لفظی خود را از دست میدهد. با اشاره اظهار میشود و در حین حال ثابت باقی میماند.
تعریف کلمه از نظر معنوی و حالات صرفی و نحوی خود کمتر مورد بحث و اشکال میباشد زیرا لفظ بیمعنی روح ندارد و کلمه بر آن اطلاق نمیشود. اگر کسی حرف بزند و معانی آن را نفهمند بیان او حکم همان نطق طوطی را دارد. در ضمن مطالعه اگر به کلمهای برخوریم که معنی آن را نفهمیم چیزی دستگیر ما نشده و آن کلمه برای ما حکم عدم را خواهد داشت.
همچنین تشخیص حالات صرفی و نحوی کلمه شرط فهم آن میباشد. اگر کسی تشخیص ندهد که فلان کلمه اسم، فعل یا صفت است، ضمیر یا حرف است و نداند آن کلمه در جمله چه مقامی را دارد بدیهی است که فاقد قوه نطق آدمی است. اشخاص مست و ابلهان غالباً عبارات بیمعنی بر زبان میرانند زیرا حالات همه کلمات را در نظر نمیگیرند. تشخیص حالات دستوری مربوط به سواد نیست بلکه علم آنها حضوری و ذاتی است مانند آنکه مردم فکر میکنند استدلال دارند در صورتی که علم منطق را که علم فکر کردن باشد تحصیل نکردهاند.