محمد محیط طباطبائی
بازنشر پس از پنجاه و پنج سال
انتشار نخست: مجلۀ وحید، ماه آذر سال ۱۳۴۹
از سال هزار و سیصد به این طرف که توجه به نیازمندیهای لغوی در زمینههای علمی و فنی و نظامی، پارسیزبانان و بهخصوص مسئولان امور و معلمان و مترجمان را به لزوم مرکز صلاحیتداری جهت رفع اینگونه نیازمندیها آشنا کرد سخن از آکادمی و مجمع لغوی و انجمن زبان و انجمن لغوی پیش آمد و آزمایشهایی در دوایر دولتی و محافل ملی به مقیاسهای محدودی برای تأمین این نیازمندی شد ولی هیچکدام بهواسطه غفلت از توجه به مورد احتیاج و صلاحیت متعهد و کیفیت کار به نتیجه مطلوب نرسید.
در سال هزار و سیصد و دوازده در سلسله مقالاتی که راجع به تاریخ اعزام محصل به اروپا به قصد انتقاد کیفیت عمل نوشتم و در شمارههای خرداد و تیر و مرداد روزنامه شفق آن سال انتشار مییافت، برای نخستین بار تأسیس اونیورسیتهای را مقدم بر هر گونه اصلاحی معرفی کردم. در طی شش شماره از خاتمۀ مقالات مقالات مذکور راجع به کیفیت استقرار آن مؤسسه به نقل از اقوال تربیتشناسان آمریکایی و بلژیکی و فرانسوی (که در مورد تأسیس دانشگاه مصر و بغداد قبلاٌ نظر داده بودند) مسایلی را نقل کردم. از جمله موضوع زبان تعلیم مطرح شد و برای مساعدت به استفاده از زبان فارسی در اونیورسیته، پیشنهاد تأسیس آکادمی یا مجمع لغوی را مقارن با تأسیس آن به دولت نمودم.
فرهنگستان ایران که دو سال بعد تأسیس شد متأسفانه تا امروز نتوانسته است از عهده انجام مأموریت اصلی خود برآید و اینک در این مقاله میکوشیم راجع به مشکلات اساسی که گریبانگیر فرهنگستان شده و میشود با خوانندگان عزیز مجلۀ وحید سخن بگویم:
ایران نام دیرینه کشور ما است که از دوران ساسانیان بدین طرف همین صورت لفظی قدیم خود را حفظ کرده است. وجود کلمه مرکبی در نوشتههای سابق بهصورت ایرانشهر و در حقیقت از ترکیب لفظ «شهر» دری به معنی مملکت با نام فارسی «ایران» همان اسم و رسم ایران مطلق را میرساند و آنچه که امروز از تغییر لفظ و معنی کشخر و کشور از پهلوی و دری بهجای شهر قدیم بهکار میرود تعبیری چندان سابقهدار و کهنه نیست.
نام ایران از آریان به معنی منسوب به قوم اصیل و زورمند و غالب «آری» گرفته شده و با اندک تغییر و تبدیل و تقدم و تأخر حروف متوالیا بهصورت آران و اَران و اِران و ایران با یاءِ مجهول و سرانجام ایران با یای معروف درآمده است. وجود نامهایی از قبیل آران و ارّان و ارگان و ایرج برای نقاطی در همین عرصه از قلمرو آریانشین جهان گواه تحقق چنین تغییر و تبدیل اشتقاقی محسوب میگردد.
بعدها لفظ کشور فارسی را که به معنی اقلیم یا منطقهای از مناطق هفتگانه تقسیمبندی ربع مسکون بوده است برداشته و به جای شهر فارسی دوره ساسانی پیش از نام ایران گذاردهاند و از کشور ایران همان مفهوم وسیعی را اراده کردهاند که در دوران اسلامی، بهخصوص بعد از تقسیم ممالک چنگیز خانی، از قسمت غربی متصرفات چنگیز اراده میشد و این محدوده تقریباً با اندک تفاوتی همان قلمرو وسیعی را دربرمیگیرد که از عهد صفویه بدین طرف عنوان ممالک محروسه ایران را یافته بود. بنابراین ایران نام کشوری است و مردمی که در آن همواره بهسر میبرند ایرانی خوانده میشوند.
فرهنگ و هنر و تمدن و هر چه که زاده اندیشه و بینش و دانش و هنر ساکنان این سرزمین بوده است همه به نسبت و صفت ممتاز ایرانی امتیاز دارد.
نکتهای که باید در نظر گرفت وجود اختلافی احیاناً در میان صورت و معنی قضایای کلی یا ظاهر و باطن برخی موضوعات است که غلبۀ آشکارای معنی و روحیه، جنبه صوری و ظاهری آنها را تحتالشعاع جنبه معنوی و به منزله فرعی از اصلی ثابت قرار داده است.
برای توضیح این معنی باید دانست فرهنگ باستانی کشور ما نتیجه کوشش روحی و تلاش فکری مردمی بوده است که طی قرنهای بیشمار در این سرزمین زیسته و بدان دل بسته بودند. حال اگر صورت ظاهری این مظاهر این مظاهر احیاناً به اقتضای تأثیر عواملی ثابت یا موقت تغییری پذیرفته و بهصورت دیگری گزارش و نگارش یافته باشد بهطور مسلم این تحول، جنبه صوری و سطحی دارد و در زیر سایۀ خط تازه و در دل لفظ بیگانهای که مفسر این اندیشه و احساس قرار گرفته است همواره معنی آشنا و صدای آشنا یعنی آثار فرهنگ ایرانی به چشم و گوش میرسد.
آقای صلاحالدین صاوی یکی از شعرای معاصر عرب که اینک افتخار هموطنی ما را یافته است اشعار منوچهری را در زبان فارسی آموخته و به معانی آن پی برده بود و اظهار تحیر میکرد که در میان منوچهری پارسیگو با ابونواس تازیگو چگونه میتوان فرق گذارد و چنین میپنداشت که یکی از دیگری پیروی کرده است.
وقتی این نکته به او خاطر نشان شد که منوچهری چنانکه خود گفته بسی دیوان شعر تازیان را به یاد داشته و محتمل است دیوان ابو نواس هم یکی از آنها بوده است ولی چنین قرابت روحی و شعری نمیتوانسته تنها حاصل تبعیت فکری این از آن باشد، بلکه همانند روحی واحد بودهاند که در دو جسد و از دو حنجره به دو زبان یک معنی را ایراد میکردهاند، این توضیح تا درجهای از میزان حیرت او کاست. چه ابونواس از اهواز برخاسته و به بغداد رفته و به آداب و رسوم دستگاه خلافت و وزرای عباسی که نسخۀ دوم دستگاه ساسانیان بود متأثر و به زبان عربی سخن سروده بود. اما منوچهری از دامغان به غزنه رفته و زیر تأثیر دربار پرعیشو نوش مسعود غزنوی همچون ابونواس، در زبان فارسی دری وصف لذت و عشرت کرده است.
متأسفانه از آن دسته آثار ایرانی که در عهد اشکانی به یونانی و آرامی نوشته شده بود اکنون نمونههای تفصیلی از آن شعر و نثر دو رگه را به دست نداریم و داستانهای ویس ورامین و وامق و عذرا در قالبههای غیرفارسی متأسفانه بهدست ما نرسیده است تا از مقایسه آنها با یکدیگر بتوانیم دریابیم و بگوییم که همۀ این نمونهها و نمودهها و سرودهها پدیده یک جان در دو تن و یا یک اندیشه در دو قالب یونانی و پهلوی و دری یا آرامی و پهلوی و فارسی بوده است.
به هر صورت ملت ایران در کشور ایران در طول مدت دو هزار و ششصد سال برای تفاهم با مردم داخل و خارج و حفظ آثار معنوی و فرهنگی خود متوالیاً از زبانها و خطوط متعددی استفاده کرده که در پی همۀ آنها زبان فارسی دری و خط فارسی به تنهایی تمام طول مدت از نصف دوم از این روزگار دراز را فراگرفته است و خوشبختانه امروز دنباله گسترش و روایی آن در عرصهای بس وسیعتر از هر زبانی ایرانی و هر زمانی از اعصار تاریخ ایران امتداد و ادامه یافته است.
نویسندگان زبان فارسی در طی چند سدۀ اخیر توانستهاند غالب آثار فرهنگی و معنوی مربوط به مردم این سرزمین را که در زبانهای دیگری هم صورت تحریری یافته و بهدست افتاده بود به زبان فارسی دری برگردانند و از کتابهای آسمانی مربوط به مردم پارسیزبان گرفته تا مائدههای ادبی و علمی زمینی به تدریج پارسیگویان را از تکلف مراجعه به اصول آنها تقریباً بینیاز کرده و میکنند، چنانکه میتوان زبان فارسی را که زبان کامل و شاملی است از هر حیث اکنون زبان ملی ما از میان همه زبانهای دیگر ایرانی خواند ولی بهطور مستقل و منفرد نمیتوان آن را زبان ایران خواند. زیرا امروز این زبان با همه فر و شکوه و جلوه شاعرانه خود تنها اختصاص به ملت ایران در قلمرو و محدود کشور ایران ندارد. بلکه مردم دو کشور دیگر هم در شمال شرقی ایران به همین زبان سخن میگویند و مینویسند و آن را زبان ملی و رسمی خود قرار دادهاند.
علاوه بر این زبان فارسی در تاریخ گذشته خود در مدتی بیش از پانصد سال همواره زبان ادبی و رسمی کشورهای وسیعی در آسیا مانند هندوستان و ترکیه هم بوده است.
پس به اعتبار وضع خاص این زبان در گذشته و حال، باید آن را به همان نام زبان فارسی باقی گذارد ولی کلمه فارسی یا پارسی نسبت به این زبان را نباید مانند لفظ خارجی Persan (پرسان) و Persian (پرشین) متداول زبانهای اروپایی که در مورد مملکت و ملت و تمدن ما همواره به صورت ایرانی برمیگردد، به لفظ ایرانی نقل کرد. بلکه زبان را فارسی و ادبیات این زبان را ادبیات فارسی و سخنوران و نویسندگان بدان را شاعران و دبیران زبان فارسی باید خواند تا برای قبول صدها شاعر مشهور و عارف معروف و نویسنده نامدار و دانشمند سرشناس و هنرمند بهنام که در طول قرنها و در آغوش ملتها و کشورهای دیگری به زبان فارسی از خود آثار مهمی به یادگار نهاده ولی در شهر و دیار دیگری زیسته و به خاک فرورفتهاند جای شرکت و قبول بازبماند.
امروز هم مانند دو هزار و پانصد سال پیش نام پارس یا فارس اختصاص به ناحیه خاصی از جنوب ایران دارد که ظهور دو خانواده شهریاری بزرگ هخامنشی و ساسانی از آن منطقه نام خاص پارس را عمومیتی بخشیده چنانکه در پیش مردم روم و یونان و عرب و سریان و گرج و ارمن و یهود، به همه نواحی دیگری که در مقدرات سیاسی و اجتماعی در آن عصرها با ایران شرکت داشتهاند پارس و فارس گفته شده است.
رومیها و عربها و سریانیها و ارمنیها که مخارج حروف الفاظ ایشان به حروف زبان دری و پهلوی نزدیکتر از چینیها و هندیها بوده است و با ایران دوران قدرت سلاطین پارسینژاد ساسانی رابطه نزدیک داشتهاند سرزمینهای تابع خانواده ساسانی را پارس و پرس و فارس و هر چه را بدان بستگی و نسبتی داشت پارسی و فارسی و فرس میخواندند.
از آن میان اعراب طائی یا تازی مقیم حیره و یمن و حجاز و سوریه و بینالنهرین که پیوستگی آنان با ایران ساسانی از طوایف و اقوام دیگر عرب و عجم بیشتر و دنباله آن پایدارتر بود، زبان مردم ایران را از نام قوم فارس گرفته و آن را زبان فارسی گفتند و آنگاه در آثار قرون اولیه اسلامی برای ارائه تفاوت زبانهای متداول در ایران، زبان فارسی مطلق را به زبان متداول در میان موبدان که مرکز دینی این موبدان تا صده چهارم هجری در ناحیه کوهستانی از ایالت فارس بود اختصاص داده بودند زبانهای متداول دیگر را به نامهای پهلوی و دری و خوزی و آذری و طبری و سغدی و سجزی و خوارزمی یاد میکردند. با وجود این صفت عام فارسی به معنی ایرانی میتوانست با هر یک از این نسبتهای زبانی همراه گردد و زبانی مرکب بهوجود آورد.
این امر در مورد زبان دری بهواسطه وضع خاص استثنایی که از برکت ترجمه کتاب خدا و شریعت اسلام بدان پیدا کرد بیش از زبانهای ایرانی دیگری که بهتدریج در قلمرو نفوذ زبان دری به تحلیل رفتهاند، مورد استعمال پیدا کرد.
آری این اتصال میان فارسی عام و دری خاص در مورد زبان فارسی دری تا جایی پیش رفت که نسبت اصلی دری هم اندک اندک از صورت منفرد و یا دنبال فارسی برداشته شد تا آنجا که زبان دری فارسی مطلق خواندند.
قضا را استعمال فارسی در مورد این زبان چنان تأثیر ذهنی عمیقی در فارسیگویان داخل و خارج بخشیده است که احیاناً برخی تصور کردهاند فارسی یک زبان ساختگی یا انتخابی بوده که مردم سرتاسر ایران برای استقرار رابطه همزیستی و تفاهم مشترک در میان سکنه نواحی مختلف کشور که به لهجههای متنوع سخن میگفتهاند آن را اختیار کردهاند تا به گفتۀ نویسندهای از بلاد عثمانی عثمان نام در کتاب دستور انشاء فارسی که برای هموطنان خود در اناطولی نوشته است «اهوازی با شیرازی و نیریزی با تبریزی و اصفهانی با خراسانی» بتوانند تفاهم داشته باشند.
این موضوع یعنی نامیدن زبان دری رایج در فلات ایران به «فارسی» تنها، یک اشتباه دیگری هم با خود آورده بود و آن تصور ارتباط اصلی زبان فارسی با ناحیۀ فارس از ایالات ایران میباشد و تا این اواخر و شاید در روزگار ما هم هنوز این و هم پیش کسانی وجود داشته باشد که محل نشوو نمای اصلی زبان فارسی دری را در ناحیه فارس، بهخصوص شهر شیراز پندارند و چنین انگارندکه زبان فارسی در آغاز امر از ایالت فارس به نواحی دیگر نزدیک و دور از ایران منتشر شده است و گویی ابداً بدین نکته توجهی نداشتهاند که در تاریخ ادبیات زبان فارسی عصر طاهری و صفاری و سامانی و غزنوی، به ندرت نام گویندهای و نویسندهای از مردم فارس، به نظر پژوهندگان میرسد مگر اینکه فردی مانند ابوالمعالی مترجم کلیله و دمنه بهرامشاهی اصلاً شیرازی ولی مقیم غزنه باشد.
شیرینی و روانی و گیرندگی زبان سخن سعدی و حافظ از شعرای سابق و قاآنی از متأخرین که گوی سبقت را از همه اقران خود ربودهاند گویی این تصور را بهوجود آورده که چنین فصاحت و بلاغتی در زبان فارسی نتیجه اصالت محلی زبان اینان بوده است و از آن غافل ماندهاند که زبان شیرازی خود مانند زبان کازرونی و نیریزی و ایگی و لاری و لری لهجهای از لهجههای پهلوی جنوبی یا ساسانی بوده و ارتباط لفظی و دستوری شیرازی با آذری و کردی و زنجانی و اصفهانی، بیش از پیوند لغویش با فارسی دری و سغدی و طخاری بوده است و اینها در اصل از دستۀ لهجهها و زبانهای غربی ایران بهشمار میآیند و با زبانها و لهجههای شمال شرقی اختلاف اساسی و قدیمی داشتهاند.
از طرف دیگر شاید ایجاد و استعمال اصطلاحهای پارسی میانه و پارسیک در مورد پهلوی اشکانی و ساسانی به روزگار ما برای تولید چنین تصور نامعقولی در میان برخی از معاصرین ما بیاثر نبوده و نباشد.
* پایان بخش اول