محمدرضا باطنی
زبانشناس
بازنشر
انتشار نخست: مجلۀ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
هر کس غیر از زبان مادری خود زبان یا زبانهای دیگری بداند و سعی کرده باشد از آن زبانها به یکدیگر ترجمه کند، یقیناً متوجه شده است که در کار ترجمه اشکالات زیادی وجود دارد. بعضی از این اشکالات مربوط به ساختمان دستوری متفاوت دو زبان است. بعضی دیگر ناشی از اختلاف فرهنگ و تمدن و عادات و رسوم دو قومی است که به آن دو زبان مختلف سخن میگویند و در زبان آنها منعکس شده است؛ و بعضی دیگر ناشی از عدم تطابق کامل واژهها در دو زبان است: معنی واژهها در دو زبان هرقدر هم به هم نزدیک باشند تقریباً، نه تحقیقاً، در برابر هم قرار میگیرند. اختلاف ساختمان دستوری زبانها و عدم تطابق کامل معنی واژههای آنها بحثی را در زبانشناسی مطرح کرده است که به آن نسبیت در زبان میگویند. ما در این مقاله از بحث دربارۀ اختلاف ساختمان دستوری زبانها چشم میپوشیم و میکوشیم با توجه به اختلاف معنی واژهها مفهوم «نسبیت در زبان» را روشن گردانیم.
نسبیت در زبان بر اساس دو اصل و یک نتیجهگیری قرار دارد:
۱ – زبان تصویر درستی از واقعیت جهان خارج به دست نمیدهد.
۲ – هر زبان تصویر متفاوتی از واقعیت جهان خارج به دست میدهد.
نتیجه: چون تقسیمات زبان بر تقسیمات جهان خارج منطبق نیست و چون ما در قالب مقولات زبان فکر میکنیم، پس ما جهان را آنچنان درک میکنیم که زبان برای ما ترسیم میکند. از طرف دیگر چون زبانهای مختلف تصویرهای متفاوتی از جهان به دست میدهند پس هر زبانی «متافیزیک مخفی و خاص خود» دارد که سخنگویان آن در قالب مقولات نسبی آن جهان را ادراک میکنند؛ به عبارت دیگر سخنگویان زبانهای مختلف جهانبینیهای متفاوت دارند.
زبان تصویر درستی از واقعیت به دست نمیدهد:
ما واژههای زبان را برای بیان اشیاء، وقایع، پدیدهها و بهطورکلی برای بیان تجربه خود از جهان خارج بکار میبریم. ولی جهان خارج آنچنانکه واژههای زبان نشان میدهند نظام یافته نیست و آنچنان طبقهبندی نشده است؛ به عبارت دیگر، تقسیماتی که واژههای زبان نشان میدهند عرضی است و الزاماً منطبق بر تقسيمات قرینهای در جهان بیرون نیست. مثلاً در طبیعت مادهای وجود دارد که هر مولکول آن از دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن ساخته شده است (H2O). این ماده بسته به اینکه چه مقدار حرارت داشته باشد به صورتهای مختلف درمیآید ولی در تمام احوال از نظر شیمیائی همان ماده است و فرمول ساختمانی آن نیز همان است. ولی ما در زبان خود برای این ماده واحد در درجات مختلف حرارت نامهای مختلف گذاردهایم و آن را یخ، آب و بخار مینامیم. جالبتر اینکه اگر صورت بخار شده آن در روی زمین باشد آن را «بخار» ولی اگر در ارتفاعی بالای ما باشد آن را «ابر» میگوییم. اگر این بخار در روی زمین به مایع تبدیل شود آن را آب ولی اگر در آسمان به مایع تبدیل شود آن را باران میگوییم. اگر این مایع در روی زمین منجمد شود آن را یخ ولی اگر در آسمان منجمد شود آن را برف یا تگرگ مینامیم. از طرف دیگر بسته به اینکه چه مقدار از این ماده را در نظر داشته باشیم یا شکل ظرف آن چگونه باشد ممکن است آن را حوض، چاه، نهر، دریاچه، دریا، اقیانوس، برکه و غیره بنامیم. آنچه مسلم است در همه این احوال در طبیعت يك ماده واحد با فرمول شیمیائی ثابتی وجود دارد و نامگذاری مظاهر مختلف آن بر پایۀ خصوصیات عرضی آن قرار گرفته است.
نامگذاری یا طبقهبندی زبانی ما بر اساس تجارب ناقص ما از طبیعت قرار دارد ولى تجربۀ ما از جهان خارج الزاماً با واقعیت جهان خارج تطبیق نمیکند. مثلاً اكثر عناصر و مواد شیمیایی محیط میتوانند به سه صورت مایع، جامد و گاز درآیند اما ما در زبان خود فقط برای H2O که سه صورتِ آن را بیشتر میبینیم سه واژۀ جداگانه داریم ولی برای عناصر دیگر، مثلاً آهن، واژههای جداگانه نداریم زیرا مقدار حرارتی که برای مایع کردن یا بخار کردن آهن لازم است آنقدر زیاد است که در تجربۀ عادی و روزمره ما وارد نمیشود. تقسیمبندی رنگها نمونه دیگری است که عدم انطباق بین مرزبندی زبان و جهان خارج را نشان میدهد. ما در زبان خود از رنگهای سرخ، سبز، بنفش و غیره صحبت میکنیم، ولی اینها اسمهایی است که ما به پدیدهای واحد در حالات مختلف دادهایم. اگر نور خورشید را از منشوری عبور دهید تجزیه میشود و یک طیف نوری به وجود میآورد. قسمتی از این طیف که قابل رؤیت است از نظر طولموج بين ٧٦٠ تا ٣٨٥ میلی میکرون واقع میشود. این طولموجهای مختلف در روی چشم ما تأثیرات مختلف میگذارد و مغز ما آنها را به رنگهای مختلف تعبیر میکند: ناحيه ٧٦٠ میلى ميكرون به صورت قرمز و ناحيه ۳۸۵ میلی ميكرون به صورت بنفش ادراك میشود. ولی بالاتر از ٧٦٠ و پائین تر از ٣٨٥ نیز طولموجهایی هست که عصب چشم ما را متأثر نمیکند و در نتیجه ادراک نمیشوند! ولی نکته مهم اینجاست که همانطور که طولموجهای بین این دو حد در روی طیف نوری یک پدیده پیوسته و غیر منقطع است تظاهر رنگها نیز پیوسته و غیر منقطع میباشد، بدین معنی که بین رنگهای مختلف در روی طیف خط قاطعی نمیتوان کشید. مثلاً رنگ قرمز به تدریج و به نسبت طولموج در روی طیف تغییر میکند تا به رنگ نارنجی تبدیل میشود و آن رنگ به نوبۀ خود به تدریج تغییر میکند تا به رنگ زرد تبدیل شود؛ بنابراین آنچه در دنیای بیرون وجود دارد انرژی نوری با طولموجهای متغیر تدریجی است و تأثیری که آنها در روی چشم ما میگذارد یک دسته رنگهای مختلف است. ولی ما در زبان خود برای این رنگها نام گذاشتهایم: یعنی این رشته پیوسته را در نقاطی قطع کرده، برای آن نقطهها نامی گذاشته و نسبت به تفاوت تدریجی و پیوسته آن نقاط تقطیع با یکدیگر بیاعتنا ماندهایم. چون زبان مادری ما دارای این تقسیمبندی ویژه است، بنابراین ما عادت کردهایم این پدیده پیوسته جهان خارج را بر طبق الگوهای زبان خود تقطیع کنیم و نسبت به نوسان آنها بیاعتنا باشیم و حتی آنها را ادراك هم نکنیم. بدین ترتیب میبینیم که تقسیمبندی زبان ما دقیقاً منطبق بر واقعیت جهان خارج نیست ولی ما طوری به آن عادت کردهایم و آن را بدیهی میدانیم که اگر گفته شود زبان دیگری هم هست که در آن این تقسیمبندی معتبر شمرده نمیشود شاید تعجب کنیم. با اندکی تأمل در مورد واژههای عادی زبان صدها نمونه میتوان به دست داد که همه گواه بر آن خواهند بود که مرزبندی معنائی کلمات در زبان منطبق بر مرزبندی قرینهای در جهان فیزیکی خارج نیست. مثلاً اکثر صفاتی که ما صدها بار در روز بکار میبریم مانند گرم، سرد، سبک، سنگین و غیره، هیچکدام مفهوم دقیقی ندارند. ما ممکن است قهوهای را که ۲۰ درجه حرارت دارد سرد بنامیم درحالیکه آب آشامیدنی خود را که سه درجه حرارت دارد گرم بدانیم، یا کتابی را که دو کیلوگرم وزن دارد سنگین و میزی را که ده کیلوگرم وزن دارد سبک تلقی کنیم.
هر زبان تصویر متفاوتی از واقعیت جهان خارج به دست میدهد:
زبانها در تقطیع تجربۀ گویندگان خود از جهان و نامگذاری آن با یکدیگر اختلاف دارند، بدین معنی که ممکن است یک حوزه تجربی در یک زبان بین دو کلمه تقسیم شد. باشد درحالیکه همان حوزه در زبان دیگر بین پنج کلمه بخش شده باشد. در این صورت آشکار است که معنی این کلمات بر هم منطبق نمیشوند. مثلاً اگر زبانی باشد که برای همه نزولات آسمانی اعم از باران، برف و تگرگ یک کلمه داشته باشد و زبان دیگری این حوزه را بین سه کلمه تقسیم کرده باشد، مرزبندی معنائی کلمات دو زبان در این حوزۀ تجربی بر هم منطبق نمیشود. بهبیاندیگر معنی یک کلمه بستگی به این دارد که چه قسمتی از یک حوزه معنائی به آن اختصاص داده شده باشد و همسایگان آن کلمه در آن حوزه معنائی چند و چگونه باشند یا به زبان فنیتر میتوان گفت معنی یک کلمه در شبکه تقابلی که یک حوزه معنائی را میپوشاند روشن میشود و بهطوریکه خواهیم دید این شبکه تقابل در حوزههای معنائی در زبانهای مختلف متفاوت است.
مثلاً زبان یکی از قبایل سرخپوست امریکا به نام ناواهو (Navaho) طيف نوری را که ما معمولاً به هفت بخش میکنیم به سه بخش تقسیم میکند. در نتیجه مردمی که به این زبان سخن میگویند در قالب این سه رنگ فکر میکنند و در قالب همین تقسیمبندی نیز طیف نوری را ادراک مینمایند. دو تقسیمبندی متفاوت زبان فارسی و ناواهو را میتوان با نمودار زیر نشان داد[1]:
قرمز | نارنجی | زرد | سبز | آبی | ارغوانی | بنفش |
jcii’ | ico | dootl’iz |
بهطوریکه ملاحظه میشود زبان فارسی و ناواهو یک پدیدۀ واحد جهان بیرون را بهطور متفاوت تقسیمبندی کردهاند و اهل هر یک از این زبانها در قالب تقسیمبندی خاص زبان خود درباره این پدیده واحد میاندیشند و واقعیت جهان بیرون را نیز در قالب تقسیمبندی خاص زبان خود دربارۀ این پدیدۀ واحد میاندیشند و واقعیت جهان بیرون را نیز در قالب همین تقسیمبندی ادراک میکنند. در عین اینکه تقسیمبندی زبان فارسی و ناواهو با یکدیگر فرق دارد هیچکدام نیز تصویر درستی از واقعیت به دست نمیدهند زیرا طیف نور در جهان خارج یک پدیده پیوسته و غیر منقطع است درحالیکه زبان فارسی و ناواهو آن را به دو نوع متفاوت تقطیع کردهاند بنابراین زبان به ما امکان میدهد که برداشت خود را از جهان بیرون در قالبهای خاصی بریزیم که زبان بهطور پرورده به ما تحویل میدهد و ما با آنها از زمان طفولیت چنان انس میگیریم که آنها را بدیهی میانگاریم و چون تصور میکنیم زبان ما تصویر درستی از واقعیت به دست میدهد، بنابراین نتیجه میگیریم که همه زبانها نیز باید همین مقولات و طبقهبندیها را داشته باشند درحالیکه نه زبان ما تصویر درستی از واقعیت به دست میدهد و نه تقسيمات زبان ما جهانی و عمومی است بلکه هر زبانی برداشت گویندگان خود را از واقعیت بهطور متفاوتی تقسیم میکند. درجه تشابه تقسیمبندیهای زبانها نسبت به هر دو زبانی فرق میکند ولی هیچوقت این تقسیمبندیها کاملاً بر یکدیگر منطبق نمیگردند.
حوزه معنائی (Semantic Field) عبارت است از قسمتی از تجربه انسانی که بین دستهای از کلمات زبان تقسیم شده است بهطوریکه آن کلمات، مانند ذرات به هم چسبیده و دندانهدار موزاییک، حریم یکدیگر را محدود میکنند و مجموعاً آن حوزه را میپوشانند. وقتی حوزههای معنائی مختلف را مورد مطالعه قرار دهیم، متوجه میشویم که تجربهای که شالوده آنها قرار گرفته با هم فرق دارد. این تجربه ممکن است پیوسته باشد یا از عناصر منفرد و مجزا تشکیل شده باشد و یا ممکن است عینی و محسوس و یا ذهنی و مجرد باشد. مثلاً برشی که درباره حوزه معنائی رنگها داده شد بر اساس تجربهای پیوسته و محسوس قرار دارد.
یکی دیگر از حوزههای معنائی که در مقایسۀ زبانهای مختلف زیاد مورد مطالعه قرار گرفته، حوزه روابط خویشاوندی است. بنیاد تجربی این حوزه محسوس و مجزا است زیرا افرادی که کلمات زبان به آنها اشاره میکنند هم وجود خارجی دارند و هم مجزا و منفرد از یکدیگر هستند. نمودارهای زیر روابط خویشاوندی و برش معنائی مختلف آن را در دو زبان فارسی و انگلیسی نشان میدهد.
جدول شماره 2 | |
زنعمو | aunt |
زندایی | |
خاله | |
عمه |
جدول شماره ۱ | ||
cousin | دخترعمو | عموزاده |
پسرعمو | ||
دختردایی | ||
پسردایی | ||
دخترخاله | ||
پسرخاله | ||
دخترعمه | ||
پسرعمه |
جدول شماره ۳ | |
عمو | uncle |
دایی | |
شوهرخاله | |
شوهرعمه |
جدول شماره 4 | ||||
Nephew | پسر خواهر | خواهرزاده | دختر خواهر | niece |
پسر برادر | برادرزاده | دختر برادر | ||
دختر خواهرزن | ||||
دختر برادرزن | ||||
دختر خواهرشوهر | ||||
دختر برادرشوهر |
جدول شماره 5 | |
زنبرادر | sister-in-law |
خواهرشوهر | |
خواهرزن | |
جاری |
جدول شماره 6 | ||
شوهرخواهر | brother-in-law | |
برادرشوهر | ||
برادرزن | ||
باجناق | ||
جدول شماره 8 | ||
مادرشوهر | mother-in-law | |
مادرزن | ||
جدول شماره ۷ | |
پدرزن | father-in-law |
پدرشوهر |
جدول شماره 9 | |
daughter- in – law | عروس |
bride |
جدول شماره 10 | |
son-in-law | داماد |
bride-groom |
جدول شماره 11 | |
daughter | دختر |
girl |
جدول شماره 12 | |
son | پسر |
boy |
بهطوریکه از مطالعه نمودارهای بالا معلوم میشود حوزه روابط خویشاوندی در زبان فارسی در مقایسه با انگلیسی ظریفتر تقسیم شده است؛ به عبارت دیگر بعضی خصوصیات که در برش معنائی زبان انگلیسی مهم تلقی نشدهاند در زبان فارسی بااهمیت تلقی شده و در نتیجه واژههای بیشتری برای بیان آنها اختصاص داده شده است. مثلاً در مورد آن دسته روابط خویشاوندی که در انگلیسی با کلمه cousin بیان میشود یا بهبیاندیگر در حوزهای که این کلمه میپوشاند، مهم نیست که شخص مذکر یا مؤنث باشد و یا خویشاوندی از طرف پدر یا از طرف مادر باشد، درحالیکه این خصوصیات در زبان فارسی مهم تلقی شده و در نتیجه آن حوزه بین ۸ کلمه تقسیم شده است؛ بنابراین کلمه cousin شمولی بیشتر و صراحتی کمتر از هر یک از کلمات ۸ گانه فارسی دارد. بدین ترتیب واضح است که به علت اختلاف برش هیچکدام از کلمات فارسی را در این حوزه نمیتوان بهطور مطلق معادل کلمه cousin دانست بلکه باید گفت در بافتهای (context) مختلف ممکن است هر یک از کلمات هشتگانه فارسی معادل ترجمهای کلمه cousin قرار گیرند.
در نمودار شماره ٤ در فارسی دو نوع نامگذاری وجود دارد: از یک طرف «دختر خواهر» و «دختر برادر» از یکدیگر تفکیک میشوند (در مقابل واژه مشترك niece) و از طرف دیگر «پسر خواهر» و «پسر برادر» از هم جدا میشوند (در مقابل واژه مشترك nephew). ولی پسر خواهر و دختر خواهر بدون توجه به تمایز جنس در فارسی واژه مشترک و «خواهرزاده» را دارند که در انگلیسی معادلی ندارد. همچنین پسر برادر و دختر برادر (بدون توجه به تمایز جنس) واژه مشترك «برادرزاده» را دارند که در انگلیسی معادلی ندارد؛ یعنی معادل «خواهرزاده» در انگلیسی ممکن است niece یا nephew باشد و معادل «برادرزاده» نیز ممکن است همین دو واژه باشد.
در نمودارهای ۹ و ۱۰ و ۱۱ و ۱۲، برش معنائی در زبان انگلیسی از فارسی ظریفتر است. در جدول شماره ۹ زبان فارسی کلمه «عروس» را علاوه بر بیان یک نوع خویشاوندی برای بیان زنی که تازه زناشویی کرده بکار میبرد و همچنین در جدول شماره ۱۰ زبان فارسی کلمه «داماد» را علاوه بر بیان یک نوع رابطه خویشاوندی برای بیان مردی که تازه زناشویی کرده بکار میبرد درحالیکه زبان انگلیسی در هر دو مورد بین این دو نوع رابطه فرق میگذارد و برای آنها واژههای جداگانه دارد. همچنین در جدول شماره ۱۱ و ۱۲، زبان فارسی «دختر» و «پسر» را علاوه بر بیان نوعی رابطه خویشاوندی برای بیان زن جوان و مرد جوان نیز بکار میبرد درحالیکه زبان انگلیسی این روابط را از یکدیگر تفکیک میکند. علاوه بر این در زبان فارسی «دختر» و «پسر» دارای مفاهیم دیگری نیز هستند که چون در روابط خویشاوندی وارد نمیشود در این نمودار گنجانیده نشده است.
در مثال زیر، مانند حوزۀ رنگها حوزۀ معنائی بر اساس تجربه پیوسته و محسوسی قرار دارد و آن اوقات شبانهروز با زمان یک بار گردش زمین به دور خود میباشد که در زبانهای فارسی و انگلیسی به دو نوع متفاوت برش یافته است. در نمودار زیر ٢٤ ساعت شبانهروز (از نیمهشب تا نیمهشب بعد) با اعداد نشان داده شده است. تقسیمبندی تقریبی شبانهروز در انگلیسی در زیر این اعداد و تقسیمبندی تقریبی آن در فارسی در بالای اعداد ذکر شده است.
بهطوریکه از مشاهده نمودار بالا معلوم میشود برش اوقات شبانهروز در دو زبان فارسی و انگلیسی متفاوت است. در انگلیسی از نیمهشب تا ظهر روز بعد و گاهی تا ساعت یک یا دو بعدازظهر را morning میگویند درحالیکه این قطعه در فارسی به چهار قسمت تقسیم شده است: از نیمهشب تا روشن شدن هوا هنوز جزو شب قبل بهحساب میآید و به آن «شب» میگویند، از هنگام روشن شدن هوا تا حدود ساعت ده، «صبح» و از حدود ساعت ده تا حدود ساعت دوازده «پیش از ظهر» و حدود ساعت دوازده را «ظهر» میگویند. از طرف دیگر از حدود ساعت یک بعدازظهر تا حدود ساعت پنج و حتی ديرتر را در انگلیسی afternoon و از این حدود تا نیمهشب را evening میگویند، ولی این قطعه نیز در زبان فارسی طور دیگری تقسیم شده است: از حدود ظهر تا حدود ساعت چهار را بعدازظهر و از این حدود تا هنگام تاریک شدن هوا را «عصر» و از این هنگام تا نیمهشب را «شب» مینامند؛ بنابراین میتوان این تقسیمات را چنین در برابر هم قرار داد:
فارسی | انگلیسی |
قسمتی از شب پیش + صبح + پیش از ظهر | morning |
بعدازظهر + اوایل عصر | afternoon |
عصر + شب تا نیمه | evening |
بدین ترتیب بهطور مطلق نمیتوان گفت که مثلاً morning در انگلیسی یعنی صبح در فارسی، بلکه باید گفت در بعضی از بافتها این دو، معادل ترجمهایِ یکدیگر قرار میگیرند. در نمودار دیده میشود که لبۀ خطوطی که حدود هر کلمه را مشخص میکنند رویهم قرار میگیرند. این به این دلیل است که مرز این کلمات را با قطعیت نمیتوان مشخص کرد زیرا چنانکه قبلاً گفتهایم، این نامگذاریها منطبق بر تقسیمبندی قطعی و مشخصی در جهان خارج نیست و ناچار حدود كلمات مبهم و تابع نوسانات زیاد است. (اختلاف طول روز در فصول مختلف نیز در تعیین حدود این کلمات تأثر دارد.) ولی نسبت این کلمات به هم همان است که در نمودار نشان داده شده و مبهم بودن حدود کلمات در استدلال ما که منظور آن نشان دادن اختلاف برش این قطعه پیوسته در دو زبان فارسی و انگلیسی است تأثیری ندارد. نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که کلمه «شب» در فارسی در دو نوع تقسیمبندی وارد میشود: یکی در تضاد با روز، چنانکه میگوییم و «شب و روز» و دیگری در تقسیمبندی بالا که در نمودار نشان داده شده، چنانکه میگوییم «صبح و ظهر و شب». ولی زبان انگلیسی در این دو شبکه دو کلمه متفاوت بکار میبرد: در اولی کلمه night (مثل day and night) و در دومی کلمه evening چنانکه در نمودار بالا مشاهده شد.
ممکن است تجربهای که زیربنای یک حوزه معنائی قرار میگیرد مجرد باشد اختلاف برش حوزههای معنائی مجرد در زبانهای مختلف پیچیدهتر است. بهطوریکه در جدول زیر مشاهده میشود کلمه right در انگلیسی وقتی در تضاد با left باشد معادل آن در فارسی «راست» و وقتی در تضاد با wrong باشد معادل آن «درست» و وقتی در مفهوم حقوق بکار رود معادل آن «حق» است. ولی حوزه معنائی کلمات فارسی منحصر به آن نیست که در جدول زیر به آنها داده میشود. هر یک از این سه کلمه در فارسی حوزه معنائی وسیعی را میپوشاند که فقط قسمتی از آن در مقابل right قرار میگیرد.
right | ||
راست | درست | حق |
به عنوان مثالی از مقولۀ فعل میتوان کلمه know را با معادلهای آن مقایسه کرد. حوزهای که این فعل در انگلیسی میپوشاند در فارسی بین دو فعل «دانستن» و «شناختن» تقسیم میشود، ولی حوزه معنائی «شناختن» وسیعتر از آن مقداری است که در مقابل know قرار میگیرد بهطوریکه حوزه معنائی recognize را نیز در برمیگیرد:
مقایسه این حوزههای معنایی را میتوان به صورت جدول زیر نشان داد:
شناختن | دانستن | |
recognize | know | |
به عنوان مثال دیگری از مقوله فعل میتوان walk را با معادلهای آن در فارسی مقایسه کرد. حوزه معنائی این فعل در زبان فارسی بین سه فعل «راه رفتن»، «پیاده رفتن» و «قدم زدن» و تقسیم میشود:
تقسیمبندی این حوزه را میتوان چنین نشان داد:
walk | ||
پیاده رفتن | قدم زدن | راه رفتن |
ممکن است تجربهای که زیربنای یک حوزه معنائی قرار میگیرد مخلوطی از مفاهیم مجرد و محسوس و پیوسته و منفرد باشد. مثلاً کلمه «ساعت» در فارسی لااقل برای بیان شش مفهوم به کار برده میشود که برای هر کدام در انگلیسی کلمۀ جداگانهای به کار برده میشود: ۱- قطعهای از زمان معادل با ۶۰ دقیقه (که انگلیسی آن hour است) 2- علائم نوشتهای که عقربههای ساعت نشان میدهند (که معادل آن در انگلیسی گاهی o’clock است) ۳- برای نامیدن دستگاهی که زمان را نشان میدهد و به دیوار نصب میشود یا روی جانی قرار میگیرد (که معادل آن در انگلیسی clock است) 4- برای نامیدن همین دستگاه وقتی آن را به مچ دست میبندند (که معادل آن در انگلیسی watch است) ه – به معنی وقت (که معادل آن در انگلیسی time است). 6- مقدار زمانی که بهطور پیوسته در کلاس درس صرف میشود، مثل وقتیکه میگوییم «ساعت اول شیمی تدریس میشود» (که معادل انگلیسی آن period است). این حوزۀ نامتجانس ولى درعینحال مربوط به هم را میتوان به صورت جدول زیر نمایش داد:
ساعت | |||||
hour | o’clock | clock | watch | time | period |
در مثال زیر نخست معادلهای فارسی man را با مقایسه با متضاد آنها به دست میآوریم و سپس هر یک از کلمات فارسی را در شبکه جداگانهای قرار میدهیم و بعد همه را در یک جدول گرد میآوریم:
man | |||
در تضاد با woman | در تضاد با boy | در تضاد با animal | – |
مرد | انسان | فرد | |
Gentleman | human | individual | |
one | odd |
توضیح جدول بالا چنین است: در خط بالای جدول کلمه man قرار گرفته که حوزهای را میپوشاند. این حوزه در فارسی بین سه کلمه تقسیم میشود، مرد، انسان و فرد (کس). ولی هر یک از این کلمات فارسی حوزه معنائی وسیعتری دارند که علاوه بر پوشاندن قسمتی از حوزه man کلمات انگلیسی دیگری را نیز دربرمیگیرند. مثلاً «مرد» علاوه بر پوشاندن قسمتی از مفهوم man، قسمتی از حوزه gentleman را نیز میپوشاند که در جدول در زیر آن قرار گرفته است. همچنین کلمه «انسان» علاوه بر پوشاندن قسمتی از مفهوم man بخشی از حوزههای human و one را نیز میپوشاند که در جدول در زیر آن قرار گرفتهاند؛ و باز کلمه «فرد» علاوه بر پوشاندن قسمتی از مفهوم man، قسمتی از حوزههای individual و odd را نیز میپوشاند که در جدول در زیر آن قرار گرفتهاند. اگر ما کلمات individual, one, human, gentleman و odd را نیز در مرکز انشعاب قرار دهیم و مفاهیم مختلف آنها را به دست آوریم و در این جدول بگنجانیم، خواهیم دید که شبکه بسیار پیچیدهای به دست خواهد آمد و چون کلمات تازه نیز میتوانند در مرکز انشعابهای تازه قرار گیرند، این کار را بهطور نامحدود میتوان ادامه داد و هرچقدر پژوهش عمیقتر شود روابط معنائی کلمات و برشهای مختلف آنها در دو زبان آشکارتر خواهد شد.
در صفحات گذشته سعی کردیم با ذکر مثال دو اصلی را که مفهومِ نسبیت در زبان بر آن استوار است روشن گردانیم. این دو اصل عبارت بود از اینکه مرزبندی معنائی كلمات منطبق بر مرزبندیِ قرینهای در جهان خارج نیست و در نتیجه زبان تصویر درستی از واقعیت به دست نمیدهد و دیگر اینکه زبانها حوزههای معنائی را به طرق مختلف برش میدهند و در نتیجه تصویرهای گوناگونی از واقعیت ترسیم میکنند. درباره صحتِ این دو اصل، با توجه به مثالهای فراوانی که میتوان از هر زبانی نقل کرد، زبانشناسان تقريباً اتفاقنظر دارند، ولی در مورد نتیجهای که از آنها گرفته میشود اختلافنظر وجود دارد. عدهای نتیجه میگیرند که چون زبان تصویر درستی از واقعیت به دست نمیدهد و چون تصویری که زبانها به دست میدهند با یکدیگر تفاوت دارد، پس سخنگویان زبانهای مختلف جهانبینیهای مختلف دارند و بعضی تا آنجا پیش میروند که سخنگویان زبانهای مختلف را دارای منطق متفاوت میدانند و بسیاری از کشمکشها و مخاصمات بینالمللی را ناشی از آن میدانند که دو طرف زبان یکدیگر را به درستی درک نمیکنند. مخالفین آنها درعینحال که دو اصل بالا را تصدیق میکنند نتیجهگیری دستۀ اول را تأیید نمیکنند. اینان معتقدند که اختلاف زبان مانع از آن نیست که مردم مفاهیمی را که متعلق به زبان و فرهنگهای دیگر است درک كنند. اگر جز این بود چینیها، که زبانی بسیار متفاوت از انگلیسی دارند، نمیتوانستند مثلاً اصول فیزیک اتمی را درک كنند و بمب اتمی بسازند. آنچه میتوان گفت این است که مسئلۀ نسبیت در زبان و مطالعه حوزههای معنائی فعلاً یکی از مباحث داغ زبانشناسی است ولی خیلی زود است که بتوان درباره نتایج پژوهشهایی که دراینباره شده و میشود اظهارنظر قطعی کرد. مطالعه حوزههای معنائی و توجه به اختلافِ برش آنها در دو زبان دارای کاربرد عملی نیز نیست*: مترجمين و معلمان زبان خارجه بیش از همه میتوانند از نتایج این پژوهشها در کار خود بهرهبرداری کنند.
برای مطالعه بیشتر در این زمینه به کتابهای زیر مراجعه کنید:
1 R. L. Brown, Wilhelm von Humboldt’s Concept of Linguistic Relativity, Mouton & co. 1967.
2 R. L. Miller, The Linguistic Relativity Principle, Mouton & co. 1968.
3- S. Ullmann, Semantics, An Introduction to the Science of Meaning, Basil Black-
well, 1962.
- [1] این نمودار از کتاب A Linguistic Theory of Translation نوشته C. Catford اقتباس و بر زبان فارسی منطبق شده است.
Linguistic Theory of Translation نوشته C. Catford اقتباس و بر زبان فارسی منطبق شده است.