بازنشر
انتشار نخست: مجلۀ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
هر کس غیر از زبان مادری خود زبان یا زبانهای دیگری بداند و سعی کرده باشد از آن زبانها به یکدیگر ترجمه کند، یقیناً متوجه شده است که در کار ترجمه اشکالات زیادی وجود دارد. بعضی از این اشکالات مربوط به ساختمان دستوری متفاوت دو زبان است. بعضی دیگر ناشی از اختلاف فرهنگ و تمدن و عادات و رسوم دو قومی است که به آن دو زبان مختلف سخن میگویند و در زبان آنها منعکس شده است؛ و بعضی دیگر ناشی از عدم تطابق کامل واژهها در دو زبان است: معنی واژهها در دو زبان هرقدر هم به هم نزدیک باشند تقریباً، نه تحقیقاً، در برابر هم قرار میگیرند. اختلاف ساختمان دستوری زبانها و عدم تطابق کامل معنی واژههای آنها بحثی را در زبانشناسی مطرح کرده است که به آن نسبیت در زبان میگویند. ما در این مقاله از بحث دربارۀ اختلاف ساختمان دستوری زبانها چشم میپوشیم و میکوشیم با توجه به اختلاف معنی واژهها مفهوم «نسبیت در زبان» را روشن گردانیم.
نسبیت در زبان بر اساس دو اصل و یک نتیجهگیری قرار دارد:
۱ – زبان تصویر درستی از واقعیت جهان خارج به دست نمیدهد.
۲ – هر زبان تصویر متفاوتی از واقعیت جهان خارج به دست میدهد.
نتیجه: چون تقسیمات زبان بر تقسیمات جهان خارج منطبق نیست و چون ما در قالب مقولات زبان فکر میکنیم، پس ما جهان را آنچنان درک میکنیم که زبان برای ما ترسیم میکند. از طرف دیگر چون زبانهای مختلف تصویرهای متفاوتی از جهان به دست میدهند پس هر زبانی «متافیزیک مخفی و خاص خود» دارد که سخنگویان آن در قالب مقولات نسبی آن جهان را ادراک میکنند؛ به عبارت دیگر سخنگویان زبانهای مختلف جهانبینیهای متفاوت دارند.
زبان تصویر درستی از واقعیت به دست نمیدهد:
ما واژههای زبان را برای بیان اشیاء، وقایع، پدیدهها و بهطورکلی برای بیان تجربه خود از جهان خارج بکار میبریم. ولی جهان خارج آنچنانکه واژههای زبان نشان میدهند نظام یافته نیست و آنچنان طبقهبندی نشده است؛ به عبارت دیگر، تقسیماتی که واژههای زبان نشان میدهند عرضی است و الزاماً منطبق بر تقسيمات قرینهای در جهان بیرون نیست. مثلاً در طبیعت مادهای وجود دارد که هر مولکول آن از دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن ساخته شده است (H2O). این ماده بسته به اینکه چه مقدار حرارت داشته باشد به صورتهای مختلف درمیآید ولی در تمام احوال از نظر شیمیائی همان ماده است و فرمول ساختمانی آن نیز همان است. ولی ما در زبان خود برای این ماده واحد در درجات مختلف حرارت نامهای مختلف گذاردهایم و آن را یخ، آب و بخار مینامیم. جالبتر اینکه اگر صورت بخارشدۀ آن در روی زمین باشد آن را «بخار» ولی اگر در ارتفاعی بالای ما باشد آن را «ابر» میگوییم. اگر این بخار در روی زمین به مایع تبدیل شود آن را آب ولی اگر در آسمان به مایع تبدیل شود آن را باران میگوییم. اگر این مایع در روی زمین منجمد شود آن را یخ ولی اگر در آسمان منجمد شود آن را برف یا تگرگ مینامیم. از طرف دیگر بسته به اینکه چه مقدار از این ماده را در نظر داشته باشیم یا شکل ظرف آن چگونه باشد ممکن است آن را حوض، چاه، نهر، دریاچه، دریا، اقیانوس، برکه و غیره بنامیم. آنچه مسلم است در همه این احوال در طبیعت يك ماده واحد با فرمول شیمیائی ثابتی وجود دارد و نامگذاری مظاهر مختلف آن بر پایۀ خصوصیات عرضی آن قرار گرفته است.
نامگذاری یا طبقهبندی زبانی ما بر اساس تجارب ناقص ما از طبیعت قرار دارد ولى تجربۀ ما از جهان خارج الزاماً با واقعیت جهان خارج تطبیق نمیکند. مثلاً اكثر عناصر و مواد شیمیایی محیط میتوانند به سه صورت مایع، جامد و گاز درآیند اما ما در زبان خود فقط برای H2O که سه صورتِ آن را بیشتر میبینیم سه واژۀ جداگانه داریم ولی برای عناصر دیگر، مثلاً آهن، واژههای جداگانه نداریم زیرا مقدار حرارتی که برای مایع کردن یا بخار کردن آهن لازم است آنقدر زیاد است که در تجربۀ عادی و روزمره ما وارد نمیشود. تقسیمبندی رنگها نمونه دیگری است که عدم انطباق بین مرزبندی زبان و جهان خارج را نشان میدهد. ما در زبان خود از رنگهای سرخ، سبز، بنفش و غیره صحبت میکنیم، ولی اینها اسمهایی است که ما به پدیدهای واحد در حالات مختلف دادهایم. اگر نور خورشید را از منشوری عبور دهید تجزیه میشود و یک طیف نوری به وجود میآورد. قسمتی از این طیف که قابل رؤیت است از نظر طولموج بين ٧٦٠ تا ٣٨٥ میلی میکرون واقع میشود. این طولموجهای مختلف در روی چشم ما تأثیرات مختلف میگذارد و مغز ما آنها را به رنگهای مختلف تعبیر میکند: ناحيه ٧٦٠ میلى ميكرون به صورت قرمز و ناحيه ۳۸۵ میلی ميكرون به صورت بنفش ادراك میشود. ولی بالاتر از ٧٦٠ و پائین تر از ٣٨٥ نیز طولموجهایی هست که عصب چشم ما را متأثر نمیکند و در نتیجه ادراک نمیشوند! ولی نکته مهم اینجاست که همانطور که طولموجهای بین این دو حد در روی طیف نوری یک پدیده پیوسته و غیر منقطع است تظاهر رنگها نیز پیوسته و غیر منقطع میباشد، بدین معنی که بین رنگهای مختلف در روی طیف خط قاطعی نمیتوان کشید. مثلاً رنگ قرمز به تدریج و به نسبت طولموج در روی طیف تغییر میکند تا به رنگ نارنجی تبدیل میشود و آن رنگ به نوبۀ خود به تدریج تغییر میکند تا به رنگ زرد تبدیل شود؛ بنابراین آنچه در دنیای بیرون وجود دارد انرژی نوری با طولموجهای متغیر تدریجی است و تأثیری که آنها در روی چشم ما میگذارد یک دسته رنگهای مختلف است. ولی ما در زبان خود برای این رنگها نام گذاشتهایم: یعنی این رشته پیوسته را در نقاطی قطع کرده، برای آن نقطهها نامی گذاشته و نسبت به تفاوت تدریجی و پیوسته آن نقاط تقطیع با یکدیگر بیاعتنا ماندهایم. چون زبان مادری ما دارای این تقسیمبندی ویژه است، بنابراین ما عادت کردهایم این پدیده پیوسته جهان خارج را بر طبق الگوهای زبان خود تقطیع کنیم و نسبت به نوسان آنها بیاعتنا باشیم و حتی آنها را ادراك هم نکنیم. بدین ترتیب میبینیم که تقسیمبندی زبان ما دقیقاً منطبق بر واقعیت جهان خارج نیست ولی ما طوری به آن عادت کردهایم و آن را بدیهی میدانیم که اگر گفته شود زبان دیگری هم هست که در آن این تقسیمبندی معتبر شمرده نمیشود شاید تعجب کنیم. با اندکی تأمل در مورد واژههای عادی زبان صدها نمونه میتوان به دست داد که همه گواه بر آن خواهند بود که مرزبندی معنائی کلمات در زبان منطبق بر مرزبندی قرینهای در جهان فیزیکی خارج نیست. مثلاً اکثر صفاتی که ما صدها بار در روز بکار میبریم مانند گرم، سرد، سبک، سنگین و غیره، هیچکدام مفهوم دقیقی ندارند. ما ممکن است قهوهای را که ۲۰ درجه حرارت دارد سرد بنامیم درحالیکه آب آشامیدنی خود را که سه درجه حرارت دارد گرم بدانیم، یا کتابی را که دو کیلوگرم وزن دارد سنگین و میزی را که ده کیلوگرم وزن دارد سبک تلقی کنیم.
هر زبان تصویر متفاوتی از واقعیت جهان خارج به دست میدهد:
زبانها در تقطیع تجربۀ گویندگان خود از جهان و نامگذاری آن با یکدیگر اختلاف دارند، بدین معنی که ممکن است یک حوزۀ تجربی در یک زبان بین دو کلمه تقسیم شده باشد، درحالیکه همان حوزه در زبان دیگر بین پنج کلمه بخش شده باشد. در این صورت آشکار است که معنی این کلمات بر هم منطبق نمیشوند. مثلاً اگر زبانی باشد که برای همۀ نزولات آسمانی اعم از باران، برف و تگرگ یک کلمه داشته باشد و زبان دیگری این حوزه را بین سه کلمه تقسیم کرده باشد، مرزبندی معنائی کلمات دو زبان در این حوزۀ تجربی بر هم منطبق نمیشود. بهبیاندیگر معنی یک کلمه بستگی به این دارد که چه قسمتی از یک حوزه معنائی به آن اختصاص داده شده باشد و همسایگان آن کلمه در آن حوزه معنائی چند و چگونه باشند یا به زبان فنیتر میتوان گفت معنی یک کلمه در شبکه تقابلی که یک حوزه معنائی را میپوشاند روشن میشود و بهطوریکه خواهیم دید این شبکه تقابل در حوزههای معنائی در زبانهای مختلف متفاوت است.
مثلاً زبان یکی از قبایل سرخپوست امریکا به نام ناواهو (Navaho) طيف نوری را که ما معمولاً به هفت بخش میکنیم به سه بخش تقسیم میکند. در نتیجه مردمی که به این زبان سخن میگویند در قالب این سه رنگ فکر میکنند و در قالب همین تقسیمبندی نیز طیف نوری را ادراک مینمایند. دو تقسیمبندی متفاوت زبان فارسی و ناواهو را میتوان با نمودار زیر نشان داد[1]:
قرمز | نارنجی | زرد | سبز | آبی | ارغوانی | بنفش |
jcii’ | ico | dootl’iz |
بهطوریکه ملاحظه میشود زبان فارسی و ناواهو یک پدیدۀ واحد جهان بیرون را بهطور متفاوت تقسیمبندی کردهاند و اهل هر یک از این زبانها در قالب تقسیمبندی خاص زبان خود درباره این پدیده واحد میاندیشند و واقعیت جهان بیرون را نیز در قالب همین تقسیمبندی ادراک میکنند. در عین اینکه تقسیمبندی زبان فارسی و ناواهو با یکدیگر فرق دارد هیچکدام نیز تصویر درستی از واقعیت به دست نمیدهند زیرا طیف نور در جهان خارج یک پدیدۀ پیوسته و غیر منقطع است درحالیکه زبان فارسی و ناواهو آن را به دو نوع متفاوت تقطیع کردهاند بنابراین زبان به ما امکان میدهد که برداشت خود را از جهان بیرون در قالبهای خاصی بریزیم که زبان بهطور پرورده به ما تحویل میدهد و ما با آنها از زمان طفولیت چنان انس میگیریم که آنها را بدیهی میانگاریم و چون تصور میکنیم زبان ما تصویر درستی از واقعیت به دست میدهد، بنابراین نتیجه میگیریم که همه زبانها نیز باید همین مقولات و طبقهبندیها را داشته باشند درحالیکه نه زبان ما تصویر درستی از واقعیت به دست میدهد و نه تقسيمات زبان ما جهانی و عمومی است بلکه هر زبانی برداشت گویندگان خود را از واقعیت بهطور متفاوتی تقسیم میکند. درجه تشابه تقسیمبندیهای زبانها نسبت به هر دو زبانی فرق میکند ولی هیچوقت این تقسیمبندیها کاملاً بر یکدیگر منطبق نمیگردند.
حوزه معنائی (Semantic Field) عبارت است از قسمتی از تجربه انسانی که بین دستهای از کلمات زبان تقسیم شده است بهطوریکه آن کلمات، مانند ذرات به هم چسبیده و دندانهدار موزاییک، حریم یکدیگر را محدود میکنند و مجموعاً آن حوزه را میپوشانند. وقتی حوزههای معنائی مختلف را مورد مطالعه قرار دهیم، متوجه میشویم که تجربهای که شالوده آنها قرار گرفته با هم فرق دارد. این تجربه ممکن است پیوسته باشد یا از عناصر منفرد و مجزا تشکیل شده باشد و یا ممکن است عینی و محسوس و یا ذهنی و مجرد باشد. مثلاً برشی که درباره حوزه معنائی رنگها داده شد بر اساس تجربهای پیوسته و محسوس قرار دارد.
یکی دیگر از حوزههای معنائی که در مقایسۀ زبانهای مختلف زیاد مورد مطالعه قرار گرفته، حوزه روابط خویشاوندی است. بنیاد تجربی این حوزه محسوس و مجزا است زیرا افرادی که کلمات زبان به آنها اشاره میکنند هم وجود خارجی دارند و هم مجزا و منفرد از یکدیگر هستند. نمودارهای زیر روابط خویشاوندی و برش معنائی مختلف آن را در دو زبان فارسی و انگلیسی نشان میدهد.
جدول شماره 2 | |
زنعمو | aunt |
زندایی | |
خاله | |
عمه |
جدول شماره ۱ | ||
cousin | دخترعمو | عموزاده |
پسرعمو | ||
دختردایی | ||
پسردایی | ||
دخترخاله | ||
پسرخاله | ||
دخترعمه | ||
پسرعمه |
جدول شماره ۳ | |
عمو | uncle |
دایی | |
شوهرخاله | |
شوهرعمه |
جدول شماره 4 | ||||
Nephew | پسر خواهر | خواهرزاده | دختر خواهر | niece |
پسر برادر | برادرزاده | دختر برادر | ||
دختر خواهرزن | ||||
دختر برادرزن | ||||
دختر خواهرشوهر | ||||
دختر برادرشوهر |
جدول شماره 5 | |
زنبرادر | sister-in-law |
خواهرشوهر | |
خواهرزن | |
جاری |
جدول شماره 6 | ||
شوهرخواهر | brother-in-law | |
برادرشوهر | ||
برادرزن | ||
باجناق | ||
جدول شماره 8 | ||
مادرشوهر | mother-in-law | |
مادرزن | ||
جدول شماره ۷ | |
پدرزن | father-in-law |
پدرشوهر |
جدول شماره 9 | |
daughter- in – law | عروس |
bride |
جدول شماره 10 | |
son-in-law | داماد |
bride-groom |
جدول شماره 11 | |
daughter | دختر |
girl |
جدول شماره 12 | |
son | پسر |
boy |
پایان بخش نخست مقاله
بخش دوم مقاله اینجا بخوانید