علی دشتی
بازنشر پس از نود سال
انتشار نخست: مجلۀ مهر، شمارۀ ۶، سال ۱۳۱۲
کسانی که خداوند خمیرۀ وجود ایشان را به آب ذوق و صفای قریحه سرشته و با اعطای این لطیفۀ غیبی به مقام جلیل پرستندگی مظاهر جمال و کمال ارتقاء داده و از سایر اجناس مردم ممیزشان کرده است هر گاه که به نمونهای از کلام فصیح و بلیغ فارسی از جنس کلام امثال فردوسی و سعدی و قائممقام و نظایر ایشان برمیخورند آن را که نهادۀ خرد روشن بین این اساتید و رشتۀ زبان شیوای ایشان و بافتۀ دست هنرمندشانست در حکم حلهای مییابند زیبا و منقش که در مقابل جمال هیئت آن مجذوب و فریفته میمانند و تمامی و زیبایی آن مثل هر شاهکار بدیعی خاطر ایشان را در دریای نشاط و انبساط فرو میبرد و بر اثر اهتزار و وجد و حالتی که از این نوع مطالعه ایشان را فراهم میآید در هر دیدار لذتی نو در خود احساس میکنند و هیچگاه از تکرار این عمل ملول نمیشوند و این نیست جز از زیبایی و لطافت و سلامت اجزاء ترکیبکنندۀ آن حله در مرحلۀ اول، و رعایت موزونی و صحت تناسب و مهارت در ترکیب آن اجزاء با یکدیگر در مقام ثانی، بهشکلی که اگر نقادی استاد چنین حلهای را مورد دقت قرار دهد اولاً هر تار آن را از جنس لطیفترین بافتههای ذوق انسانی مییابد که هم مادۀ طبیعی آن از بهترین اجناس اختیارشده و هم ساخت و پرداخت آن به خوشترین صورتی از زیر دست استاد بیرون آمده است، ثانیاً هیئت مؤلفۀ آن به اندازهای متناسب و با آهنگ صورت انجام پذیرفته است که دیدار آن مثل بهترین پردههای نقاشی به اهل نظر به غیر از لطف و جمال چیزی دیگر نمینماید و هیئت و مجموع آن با اینکه از اجزاء و مواد تألیفیافته ایشان را مجال توجه به عناصری که این مجموعه از آنها ترکیب شده نمیدهد.
یک قطعه از کلام فصیح و بلیغ که اهل ذوق آن را آیتی از آیات جمال و کمال میدانند و به دیبایی منقش و زیبا مانند میکنند زیباست از آن جهت که مانند هر پارچۀ دلفریبی سازندۀ آن هم هر یک از تار و پودهای آن را پس از حسناختیار در محل و جای مناسب قرار داده و از آنها نسجی ساخته است که در صفا از سطح آینۀ زدوده و دلهای بیکینه حکایت میکند و هم با آمیختن رنگهای یکنواخت چنان آرایش و جلایی به ساختۀ خود داده است که ربایندۀ اختیار و روشنیبخش دیدۀ هر صاحبنظری شده است.
ادبیات فارسی از اینگونه حلههای دلاویز زرتار بسیار دارد که هر یک از آنها با آنکه نکبت ادوار و کجذوقی مشتی خودخواه گرد بیاعتنایی بر چهزۀ آنها افشانده است هم امروز اگر دست قابلی رخسارۀ آنها را از پس نقاب فراموشی بیرون آرد و در دسترس ارباب ذوق گذارد همان طراوت و دلانگیزی قدیم را که معرف شاهکارهای جاوید است همچنان متضمن است و با وجود شکستگی که از این طریق در حال آن راه یافته باز بازار هزار کلامی را که به خود عنوان درستی بستهاند میشکند.
معاصرین ناخلف ما تنها به این اکتفا نکردهاند که این جنس منسوجات و منقوشات زیبا را که گرانبهاترین یادگارهای اجداد هنرمند ما و مابهالامتیاز شخصیت و قومیت ملت ایرانی است در بوتۀ فراموشکاری و بی اعتنایی بیندازند بلکه از ایشان جماعتی که به تشخیص شخصی سبک نگارش ساختگی خود را میزان صحیح فصاحت فارسی میدانند و یا مدعی آموختن انشاء نوینی از فارسی به جوانان نورسند با دستهای خشن لرزان بهنام اصلاح فارسی چهرۀ نازک ساختههای مرغوب قدما را میخراشند، جکعی با مقراض بیرحمی تار و پودهای ظریف آن را کیف ما اتفق بیرون میکشند و با جوالدوز بیذوقی ریسمان سیاه و سفید در آن میدوانند و برای بیگناهانی که میخواهند زبان مادری خود را با اقل مقدار زحمت بیاموزند و به آن وسیله غرض اصلی از وضع زبان را که سهولت در تفهیم و تفاهم است اعمال کنند به خیال خود فارسی قرون چهارم و پنجم هجری را احیا میکنند و یک مرتبه هشت نه قرن سیر زمان را که زبان را که زبان از هر چیز بیشتر محکوم حکم آن است زیر پای کوتاه نظری و استبداد رأی خود میگذارند، گروهی دیگر با قلمتراش بیانصافی نقوش و الوان روحبخش قدما را میسترند و بهنام «پارسی سره» با قلمرنگ رنگکاران دودۀ رسوایی بر جمال زبان فارسی که دست ماهرترین مشاطگان شاهد زیبایی یعنی سعدی آن را لایق عروج بر عالیترین مدارج جلوه و جلال کرده میکشند. یکی میخواهد معشوقۀ دلبند شعرا و نویسندگان زبان فارسی را تازه در این قرن در کهنهپارههای مطرود هر عصر و زمان و منفور هر مرد صاحب سلیقۀ باذوق جلپیچ کند و به زور ادعای استادی آن را به قید صیغۀ نود و نه ساله در آغوش جوانان متفنن قرن حاضر که هنوز چندان دلبستگی به آثار اجدادی پیدا نکردهاند بیندازد، دیگری با وسمۀ ساخت مؤلفین «دساتیر» و »پروز نگارش پارسی» عروس بدیعالجمال فارسی را نابینا کرده قصد دارد که او را به چنین هیئتی عصاکش مریدان کوردل خود قرار دهد.
این دو طبقه از مردم با اینکه هر کدام به عقیدۀ خود راهی میروند که درست نقطۀ مقابل راه گروه دیگر است در کجروی همقدم یکدیگرند و از جهت عدمتوجه به سادهترین اصول مسلمۀ تکلم و انشاء هر دو فرسنگها از شاهراه اصلی دور اقتادهاند.
زبان یکی از وسائلیست که افراد بشر آن را برای منتقل ساختن مقاصد و خواطر خود به یکدیگر ایجاد کردهاند و رساترین زبانها آنست که بهتر به انجام این مقصود کمک کند.
لازمۀ این تعریف آنست که دو نفر که خیال انتقای مقاصد و خواطر خود را شفاهاً یا کتباً به یکدیگر دارند قبلاً هر دو به علائم و اصواتی که برای رفع حاجت فوق استعمال میکنند علم و اطلاع داشته باشند و بدانند که رموزی که در این راه بهکار برده میشود هر کدام معرف چه معنی و منظوری است.
در زبانهای قراردادی یعنی زبانهایی که مخصوص یک طبقۀ معدود محدود یا چند شخص یا رمز بین دو نفر است قبلاً متکلمین آنها جمیع علائم و رموز قراردادی را به وسیلۀ آشنایان یا فرهنگهای مخصوص و یا جلب توافق قبلی یکدیگر مشخص میکنند و مابهازاء هر کدام از آنها را به شکلی که متفقعلیهای جمیع ایشان باشد معین مینمایند تا در موقع تکلم در فهم مقاصد همدیگر به زحمت نیفتند.
در زبانهای ملی و قومی نیز همین اصل ثابت است یعنی متکلم یا نویسنده باید در عصر و زمان به زبانی سخن بگوید یا انشاء مطلب کند که همزبانان او قبلاً به اجزاء آن کلام آشنایی داشته باشند و اگر هم پرمتفنن و سخنساز است و میخواهد کلام خود را به اصطلاح ادبیتر ادا کند باید به شکلی سخن پردازد که لااقل اهل ادب همان زبان بتوانند سخن او را دریابند.
کسانی که امروز به یکی از اقسام فارسی ساختگی، که هیچ جانوری نه در این دوره به آن سخن میگوید و نه در هیچیک از قرون ماضیه به آن تکلم میکرده یا مطلب مینوشته، انشاء میکنند درست نمیفهمم که رسیدن به چه غرضی را مطلوب خود قرار دادهاند. هیچکدام از این جماعت را که دیدهایم با مردم به این زبان صحبت نمیکنند و یقین دارم که خود نیز بیمزگی این آش شلهقلمکار را دریافتهاند و جرأت آنکه قاشقی از آن را تعارف دیگران کنند ندارند، حتی در نوشتن مراسلات به دوستان و اقربای خویش و مکاتبۀ با ادارات و با کسانیکه از ایشان حاجتی میخواهند نیز از استعمال آن خودداری مینمایند و این یا زا زیرکی و زرنگیست تا در جواب ناسزا نشنوند و اصل مقصودشان از میان نرود و یا از عزتی است که برای اینگونه کلام قائلند و استعمال آن را جز در کتب ادبی و مقالات در جایی دیگر تحقیر شأن انشاء خود میشمارند. شاید قصۀ آن طلبه را شنیده باشند که به هیزمفروشی گفت: «این وقر حطب را که بر ظهر این حمار اسود حمل نمودهای به چند درهم شرعی میتوان ابتیاع نمود»، هیزمفروش گفت: اگر هیزم میخواهی پول بده و مثل آدم حرف بزن و اگر میخواهی فضل بفروشی برو مدرسه! ….
صاحببنعباد که تنفر از ایرانیان هموطن خود را شعار خویش قرار داده و به قول خود دشمن مجوس بوده و چندین سال در آینه نگاه نکرده بوده است تا صورت مجوسی نبیند روزی با فیروزان زردشتی روبرو شد، فیروزان در باب موضوعی با او صحبت کرد، صاحب در جواب گفت: « انما انت محش مجش لا تهش و لا تبش و لا تمتش». فیروزان گفت من که از این عبارت چیزی نمیفهمم، اگر مقصود ناسزا گفتن به من است هر چه میخواهی به عبارتی بگو که معنی آن مفهوم باشد. چون بربر و زنگی نیستی بر عادت جاری تکلم کن، این نه زبان اجداد ایرانی توست و نه زبان مردم عراق که همکیشان تواند. ما که تاکنون چنین زبانی نشنیدهایم.
رحمت خدا بر آن طلبۀ شرح لمعهخوان و صاحبعباد متظاهر به عربیت که باز مطالب ایشان را با مراجعه به کتب لغت یا به وسیلۀ پرسش از یک نفر از اهل فضل میتوان دریافت و پس از مختصر مجاهدهای به خنگی و رکاکت آن پی برد اما اگر امروز کسی به نام فارسی قرن چهارم و پنجم مطلبی بنویسد و لغاتی از عربی در آن بهکار ببرد که قدما هم آنها را به این معانی استعمال نکرده باشند و در قاموس و اوقیانوس و تاجالعروس حتی در ذیل قوامیس عرب تألیف دزی هم نتوان بر مفاهیم آنها دست یافت و آخرالامر فهمید که از مصطلحات عصری و مخترعات عربی زبانان امروزی مصر و شام است چه باید گفت و یا معنی این قبیل جمل را که در یکی از جراید هفتگی پای تخت هر هفته نمونههایی از آن داریم از که باید پرسید و در کجا باید یافت:
«از این پس باشندگان این کشور جز ناوراست گرد زبان بیگانه نگشته و زبان پاک خویش را آمیخته بدانها ننمایند، این وایه را با آنکه به گونۀ رسا همیدانند که در آغاز کار گشایش و پیدایش نوادستان و انجمن دانشی یا فرهنگستان برای تودۀ مردم با یا و کرور است به ویژه این کار فرکار را با دیدۀ ساده و اندیشۀ پوچ مینگریم نینی راه کج و لغزشی را پیموده سرانجام پشیمان خواهیم شد. امروز که فرازستان و پیشرفتهای شایان استرسا است سپاس بیاندازه مریزدان بهدان را سزاست … الخ»
بیچاره نویسندۀ این مقاله که لابد چند روز وقت خود را به هرزه در تلفیق این نوشتۀ ساختگی صرف کرده و به قول خود «پارسی سره» نوشته است چون یقین داشته است که کسی نوشتۀ او را نمیفهمد در آخر آن فرهنگی از لغات جعلی بهدست داده و از آن معلوم میشود که مقصود از «پارسی سره» فقط نیاوردن لغات عربی است و الا استعمال «شمن» هندی و «کمک» ترکی و «بانک» فرانسوی و «طوفان» یونانی، آن هم به هیئت «توفان» به خیال مشتقبودن آن از توفنده!! فارسی را ناسره نمیکند. بیمزهای که در این عصر و زمان به جای مسافرت «جرمزه» و به جای دربار «تنگبار» و به جای پارسنگ ترازو «جوسنگ» بنویسد حقیقت عقلش پارهسنگ میبرد.
صرفنظر از گروهی که فقط از راه کجسلیقگی یا استبداد رأی دست بهکار ساختن لغات و تلفیق جمل غریب میزنند عدهای نیز از فضلا بوده و هستند که برای سهولت کار ارتباطات فکری بینالمللی و یا به قصد شایع کردن زبانی که مبرا از عیوب و اشکالات زبانهای امروزی باشد به وضع انشاء یا زبانی مخصوص پرداخته و خواستهاند که با سیر طبیعت و مقتضیات زندگانی و تأثیرات محیط جغرافیایی و تاریخی اقوام و تفنن و ذوقیات و حوائج مادی و نفسانی بشر که از ابتدای تاریخ تاکنون دست به یکدیگر داده و زبانی را ساخته و پختهاند به تنهایی لغتی یا زبانی وضع نمایند و مردم را به قبول آن وادارند.
اینگونه لغات و السنۀ ساختگی به هیچوجه قابل دوام و انتشار نیست مگر آنکه به صورت زبانی خاص بین افرادی محدود برای انجام مقاصدی معین بهکار برده شود و یا در بین ایشان حکم رمز را داشته باشد.
همینکه یکی از این قبیل زبانها بین مردم شیوع یافت و خواست که در میدان زندگانی وسیلۀ رفع حاجت قرار گیرد محکوم حکم همان قوانینی میشود که بر جمیع لغات دنیا حاکم بوده و خواهینخواهی از صورت اختراعی اول دور میافتد و کلمات و ترکیبات آن بر اثر تغییر حالت احتیاجات متکلمین و طرز تلفظها و فکرها و اختلاف سلیقهها دیگرگون میگردد.
یکی از بزرگان علمای لغت عمل کسانی را که در ساختن زبانها و طرز نگارشهای جعلی به هرزه عمر بسر میبرند به کار باغبانی تشبیه میکند که بخواهد باغچهای منظم از روی نقشهای خیالی ترتیب دهد و در پی این مقصود عدهای دانه که از هر جهت عین یکدیگر باشند در سرزمینی بکارد و همه را به یک درجه مواظبت کند و منتظر آن باشد که جمیع درختان باغچۀ او به یک قد برویند و نسبت وضعی تمام آنها به یکدیگر نیز ثابت باشد و همۀ آنها در عدد گل و میوه برابر بار بیایند. درصورتیکه رسیدن به این منظور خیالی هیچوقت امکانپذیر نیست و عوامل نهانی بیشماری که هنوز فکر انسانی بگشودن راز آنها دست یافته بیش از دقت عمل چنین باغبانهای سادهلوح در این کار دخالت میکند.
گذشته از زبانهای طبقاتی و لغات رمزی و اصطلاحی که در میان جمیع اقوام انواع عدیده از آنها معمولست در میان هر قوم دو نوع لغت موجود است: یکی زبان متعارفی که حد وسط زبانهایی است که طبقات آن قوم به آن تکلم میکنند، دیگری زبان ادبی که زبان یک طبقۀ خاص از مردم یعنی زبان اهل سواد و شعرا و نویسندگان است و آموختن آن مستلزم تعلم و فراگرفتن یک سلسله اصطلاحات و فنونی است که مجموعۀ آنها را علوم ادیبه میگویند.
در بعضی از ملل مابین زبان متعارفی و زبان ادبی تفاوت بسیار وجود دارد چنانکه اگر بیانات یکی از ایشان را غیناً به روی کاغذ بیاورند با نوشتۀ یک نفر ادیب در همان زبان فرق فوقالعاده دارد، عربی حالیه که در مصر و شام و عراق و افریقا متکلمین به این زبان به آن تکلم میکنند در همین حالست در صورتیکه در بعضی ملل دیگر این تفاوت چندان فاحش نیست.
فارسی کنونی که مردم طهران به آن تکلم میکنند صرفنظر از بعضی مصطلحات اداری و روزنامهای و لغات و تعبیرات ناشی از ترجمههای فرنگی اگر در حین تکلم از استعمال کلمات رکیک و مبتذل خودداری شود فارسی صحیح و سالمی است که منشیان عهد قاجار آن را در این شهر معمول کرده و زبان قدیم مردم طهران را که همان لهجۀ اهالی دولاب و کن و سولقان و شمیرانست از میان بردهاند و این زبان صورت سادۀ کلام سعدی است که گلستان او نمونهای از انشاء مزین آن است.
کسانیکه فارسی ساختگی مینویسند نه زبان متعارفی ما را به روی کاغذ میآورند نه زبان ادبی فارسی را و اگر هم نویسندهای در عهد و زمانی به چنین زبانی نگارش کرده باشد گردش زمان سبک او را امروز به کلی مهجور نموده و بر چهرۀ هیئت آن داغ باطله زده است یعنی در عین آن که هنوز میتوان به شرط بهکار بردن ذوقی سلیم و توجه به غرض اصلی زبان و اعتنای تمام به مقتضیات عصر حاضر از اجزاء آن استفاده کرد و از آن، تألیفات و ترکیباتی را که روزگار تا عهد ما به آنها اجازۀ حیات و بقا داده برداشت استعمال عین آن مصلحت نیست و جز جلب سخریۀ عوام و خواص و نقض غرض از انشاء و تکلم اثری دیگر ندارد.
مثلاً استاد ابوالفضل بیهقی بلاشبهه یکی از مورخین بسیار بزرگ زبان فارسی است و شاید او را در میان این سلسله از نگارندگان زبان ما دوسه نفر بیشتر نظیر نباشد و سبک انشاء او نیز در عصر غزنوی لااقل در قسمت شرقی ایران از نمونههای پسندیده بوده و اهل فضل و ادب آن را به خوبی میفهمیده و به خوشی میپذیرفتهاند.
امروز از لحاظ احترام به آثار قدما و تجلیل مقام ایشان هر چه از بیهقی بهدست آید ولو لنگه کفش یا قبا پارهای از او باشد اهل ذوق و علاقهمندان به آثار گذشته آن را به عزت تمامضبط میکنند و در خانۀ خود یا موزهای به یادگار نگاه میدارند اما خیال نمیکنم در میان این طبقۀ علاقمند کسی پیدا شود که حاضر باشد در صورت دسترسی یک دست از فاخرترین البسۀ مسلم بیهقی را بپوشد و با آن به این عنوان که بزرگان قدیم ما اینگونه لباس در بر میکردند و سبک لباس امروزی ما زشت و مخالف شئون ملی و مقتبس از خارجیان است عصرها در خیابان لالهزار تفرج کند مگر این که خیال نمایش در «بالماسکۀ ادبی» داشته باشد و بخواهد به حصول جایزۀ غرابت نایل آید.
سبک انشاء امثال بیهقی نیز با آنکه در عصر ایشان زیبا و دلپسند بوده امروزه همان حکم لباس او را پیدا کرده است و فقط برای تعلیم انواع سبکهای نگارش و مطالعۀ آثار جمیلۀ قدیم باید آنها را به جان خرید و حفظ نمود و با رعایت شرایط فوق از آنها مایه گرفت و درس آموخت.
بیمزهتر از تمام انواع فارسیهای ساختگی قسمی است که آن را «پارسی سره» نامیدهاند. لابد غرض ایشان از پارسی سره فارسی کامل نیست بلکه آن فارسیایست که از عناصر خارجی منزه و فارغ باشد و در نوشتن آن از استعمال لغات بیگانه احتراز شود و به همین قصد است که منشیان سادهلوح آن ابتدا به زبان معمولی متعارفی ما در ذهن خود تلفیق جمله میکنند بعد مثل مصححین مطابع یکییکی لغاتی را که به خیال خود اجنبی تشخیص میدهند از آن جمل بیرون میکشند و به جای آنها لغات ساختگی مندرآوردی میگذارند.
اساساً باید پرسید غرض از «پارسی سره»نویسی چیست؟
آیا معنی آن زودتر از فارسی متعارفی که زبان مردم است مفهوم میشود؟ لابد نه، زیرا که این زبان برای عامۀ فارسیزبان بلکه برای خواص ادبا نیز حکم زبانی تازه دارد و اگر به سهولت مفهوم میشد نگارندگان آنها مجبور به نوشتن معانی لغاتی که بهکار میبرند در ذیل مقالات خود نمیشدند.
اگر بگویند این زبان ساختگی زیباتر و بهگوش خوشایندتر از زبان فارسی متعارفی است آن نیز صحیح نیست زیرا که یقین دارم هر گوش سالمی از شنیدن لغاتی امثال «یونیگری» به جای خیانت و «فرسنداج» به جای ملت و «استرسا» به جای محسوس و «پلمهسرایی» به جای غیبت و «سفتهگوشی» به جای اطاعت، فریاد، انضجار [؟] و تنفر برمیدارد. انصافاً طلعت نامبارک این جملۀ ناموزون را به دقت بنگرید:
«آوخ دانید تا شما اندک گام به جلو نهیدشت بزرگوار پرهوی ور هنروری و اهنوخوشی کشاورزی تردۀ ویژش نامه را به نام نامی شما انجام و به شما پیشکش خواهند داشت».
من که نه معنی این عبارت را میفهمم و نه در فرهنگهای معمولی زبان فارسی از قبیل اسدی و جهانگیری و رشیدی و برهان قاطع و غیره یک عده از لغات آن را مییابم حتی در فرهنگهای پهلوی نیز که مستشرقین ترتیب دادهاند این کلمات که قسمت عمدۀ آنها جعل مؤلفین کتاب ساختگی دساتیر است و به هیچ سندی متکی نیست نیز بهدست نمیآید بهعلاوه گوش ایرانی که سالهاست به آهنگ دلکش بیانات فردوسی و سعدی و خیام و حافظ عادت کرده نمیتواند طاقت شنیدن این نغمههای ناساز را بیاورد و به جنبش موی هر دجالی به رقص درآید.
گویا غرض آقایانی که زحمت «پارسی سره» نوشتن را تحمیل خود میکنند آنست که به زبانی انشاء کنند که از عناصر بیگانه خالی و مبرا باشد و در این خط غلط بیش از همه به تقلید بعضی پارسیان کجفهم که با عرب کینۀ دیرینه دارند با لغات عربی دشمنی میورزند و به خیال خود میخواهند با این حرکت ناممکن انتقام شکستهای قادسیه و جلولا و نهاوند را از تازیان بکشند. اگر ممکن است که این شکستها را امروز به فتح مبدل ساخت و گفت دولت ساسانی هنوز منقرض نشده احیای فارسی قدیم که البته چیزی غیر از پارسی سرۀ آقایان بوده است نیز امکان دارد.
قبل از همه چیز باید بگویم که نویسندۀ این مقاله هر وقت که در تاریخ به فجایع ایشان برمیخورد به همان نسبت که از حرکات یونانیان لشکر اسکندر و ترکان غز و مغولان چنگیزی و ترکمانان و اوزبکان و سالداتهای تزاری متنفر میشود از مجاهدین محکوم حکم ابوعبید جراح وقتیبۀ بن مسلم باهلی و حجاج بی یوسف ثقفی انضجار حاصل میکند. اما امروز صحبت از خطر مهاجمین عرب نیست و برگرداندن صورت وقایع تاریخی و پردهپوشی بر چهرۀ حقایق گذشته نیز مورد ندارد و درخور شأن مردم باانصاف نیست. بلکه گفتگو از اینست که زبانی که امروز ما به آن تکلم میکنیم و مقاصد خود را به آن مینویسیم و قرنهاست که بر اثر مقتضیات زمانی و مکانی و مساعی ذوقی و فکری گویندگان و نویسندگان ایرانینژاد به صورت حالیه درآمده زبانی اجنبی است یا ایرانی و محتاج به تصفیه و دستکاری است یا نه و اگر محتاجست هر بچه مکتبی و ابجدخوانی به این کار مجاز است یا استاد نقاد زمان و قریحۀ متنفذ و ذوق مؤثر گویندگان قادر باید با کمال حکمت و تدبیر به این عمل اقدام کند؟
زبان امروزی ما یعنی فارسی فردوسی و سعدی و قائممقام با آنکه به ادعای مخالفین در ده کلمه هشت کلمه عربی دارد زبانی است ایرانی به دلیل آنکه غیر از قوم ایرانی فارسیزبان هیچ قوم دیگر آن را تا نیاموزد نمیفهمد و اگر عربی چندین ساعت مکالمۀ فارسیزبانان را گوش دهد حتی معنی یک کلمۀ آن را هم درنمییابد بهعلاوه طرز جملهبندی و صرف و نحو این زبان بهکلی آریائی است و اندک شباهتی نیز به السنۀ سامی که عربی یکی از آنهاست ندارد.
اساساً لغات در حکم ظروفی هستند که متکلمین و منشیان معانی و افکار و عواطف و ذوقیات خود را در قال آنها میریزند و در این میان آنکه معرف حیثیت قومی و مشخص میزان ترقیات ذوقی و فکری هر ملتی است معانی و افکار و ذوقیاتست و دخالت الفاظ در این مرحله فرعی و متناسب با درجۀ شایستگی آنها در نمایش ذوقیات و معانی است.
لغاتی که مردم ایران بعد از اختلاط با عرب و قبول اسلام و تغییر یافتن طرز معیشت ایشان از زبان عربی گرفتهاند غیر از یک عده که تفنن جماعتی از منشیان متصنع آنها را در انشاء داخل کرده و غالباً نیز از میان رفتهاند همگی یا از آن جهت بوده است که زبان فارسی آنها را متضمن نبوده و مفهوم آنها تازگی داشته است (مثل غالب اصطلاحات مذهبی و اداری و علمی و ادبی و لوازم تمدن درخشان اسلامی) و یا آنکه هنوز جمیع آن لغات به علت فراهم نداشتن فرهنگهای مدون و کتب ادبی در دسترس کسانی که میخواستند به فارسی بعد از اسلام شعر بگویند یا چیز بنویسند نبوده است. بخارایی و سمرقندی آن اندازه از لغات فارسی را شنیده بوده و میدانسته است که در ماوراءالنهر و خراسان بین مردم شیوع داشته و از یک عده لغات خاصی که در طبرستان یا فارس و عراق عجم فارسیزبانان آن حدود میشناختهاند بیخبر بوده است و چون میکروب مرض «پارسی سره» نوشتن نیز هنوز در مغزها راه نیافته و کتاب دساتیر نیز بهوجود نیامده بوده شاعر و نویسندهای که برای معاصرین همشهری خود بیان مطلب میکرده است به همان زبان ایشان که لغات عربی را نیز متضمن بوده شعر میگفته و نثر مینوشته است. از این مطلب گذشته انسان بهخصوص شاعر یا نویسندۀ باذوق از تکرار بیلذت ذاتاً متنفر است و گوش و چشم او خوش ندارد که در یک سطر در موقعی که محتاج به تکرار یک معنی میشود عین همان معنی را چند بار در قالب یک لفظ واحد بریزد بلکه سعی میکند که در بار دوم و سوم ظرف معنی را جهت احتراز از تکرار ممل عوض کند و مترادف لفظ اول را بیاورد و این احتیاج خود بر آن باعث است که شاعر یا نویسنده در دسترس خود کلمات مترادف متعدد داشته باشد تا در آراستن کلام خویش از آنها مدد جوید و چون فارسی غیرمدون قرون اولی از این مترادفات خالی بوده غالباً شعرا و نویسندگان آشنا به ادبیات و لغت عرب با کلمات فارسی یک عده از الفاظ عربی را که تقریباً همان معانی را میرساندهاند در گفته و نوشته بهکار بردهاند و این عمل خود بر توسعۀ زبان فارسی و جمال کلام شعرا و نویسندگان ما افزود است.
جمعی از ادبای معاصر را دیدم که بر استعمال فعل «نمودن» به جای «کردن» که امروز وجود آن در انشاء فارسی برای احتراز از مکرر آوردن فعل «کردن» بسیار ضروریست اعتراض میکردند و میگفتند قدما آن را به این معنی استعمال نکردهاند و سعدی که میگوید:
گرم عذاب نمائی به درد و داغ جدائی شکنجه تاب ندارم بریز خونم و رستی
برخلاف استعمال قدما رفته است و جوانان تازهکار را تشویق میکردند که از استعمال آنچه را که قدما بهکار نبردهاند خودداری نمایند.
مقصود از قدما چه کسانند و استعمال صحیح و غلط در زبان و لغت چیست؟
معانی لغت و ترکیببندی کلام در هر زبانی موقوف به سماع است. اکثر قوانین صرف و نحوی و قیاسهای دستوری مستنبط از استعمالات بزرگان کلامست. هر وقت شاعر یا نویسندهای به آن درجه از اقتدار و نفوذ رسید که بر ذهن همزبانان خود به وسیلۀ آثار ذوقی و فکری خویش استیلا پیدا کرد هر چه را او گفت و ترکیب نمود و مردم پسندیدند و معمول داشتند ولو آنکه علمای صرف و نحو بر آنها ایراد بگیرند حکم قانون را پیدا میکند و خواهی نخواهی رایج و متداول میگردد.
بزرگان علمای لغت گفتهاند که نویسندگان و شعرای بزرگ در متداول ساختن لغات و ترکیبات کلامی همان قدرت را دارند که سلاطین مستبد در انتشار سکه. همانطور که سلاطین با اقتدار به نام خود سکه میزنند و به هر قیمت که میخواهند آن را رایج میکنند و مردم نیز به وسیلۀ آن معاملات خود را میگذرانند شعرا و نویسندگان مقتدر نیز با لغات و ترکیبات کلامی همین معامله را روا میدارند و کسی که به حد قدرت ایشان نرسیده است حق آن ندارد که از قبول مسکوک امرای با احتشام کلام سر بپیچد و سر خودسری برداشته به نام خویش سکۀ مزور یا «شهروا» دایر و رایج نماید.
بر اثر مساعی امرای کلام فارسی از قرن سوم تا قرن پنجم هجری زبان ادبی یعنی حدوسط لهجههایی که مردم این مملکت به آن تکلم میکردهاند ایجاد شده ولی این زبان هر قدر هم بعضی از ادبای معاصر ما تصور کنند که کامل و خالص بوده نمیتوانسته است به همان صورت ثابت بماند زیرا که زبان نیز مثل جمیع شئون دیگر زندگانی اجتماعی یک ملت دائماً در حال تغییر است. کسانی که سعی میکنند زبانی را به یک حال نگاه دارند برخلاف جریان زمان و ناموس ارتقا میروندو اگر بین خود موفق به حفظ چنین زبانی شوند تنها نتیجهای که از این کار میبرند حفظ لغتی مرده است در مقابل زبانی که اقتضای زمان آن را هر روز تغییر میدهد و این دو زبان اگر چه در ابتدا با هم چندان تفاوتی ندارند پس از گذشتن مدتی زبان مرده حکم یکی از السنۀ ساختگی را پیدا میکند.
در مقایسۀ بین این دو نوع زبان یکی از علمای لغت چنین میگوید: «زبان ساختگی در حکم قشرییت از یخ که بر روی نهری بسته شده باشد. اگر چه وجود این یخ از آب نهر است و مادۀ آن جز آب نهر چیزی دیگر نیست باز با نهر تفاوت بسیار دارد. طفل بیخبری که در بادی نظر قشر یخ را میبیند و از حقیقت وجود نهر غافلست چنین میپندارد که جریانی در کار نیست و هر چه هست همین طبقۀ ظاهریست. در صورتیکه نهر در زیر این پردۀ سستبنیان به حال جریان طبیعی باقیست و راه همیشگی خود را میپیماید. همینکه یخ شکست آب نهر زنده بودن خود و بیثباتی طبقۀ یخ را به طفل غافل میفهماند و از پس حجاب اختفائی که سردی دم هوا بر روی آن کشیده بوده است وجود خویش را مینماید. زبان ساختگی در حکم طبقۀ یخست و آب نهر جاری در حکم زبان طبیعی و متعارفی مردم. آن سردی که یخ را ایجاد کرده سعی علمای صرف و نحو و معلمین کمذوقست. آفتابی که زبان را آزادی میبخشد و یخ علمای صرف و نحو و معلمین لغت را در جامد نگاه داشتن قواعد دستوری و استعمالات قدما درهم میشکند همانا قدرت بیمنتهای مقتضیات زندگانیست».
بزرگترین خادمین ادبیات هر زبان کسانی هستند که در هر دوره از همین نهر جاری که زبان معمولی متعارفی مردم همعصر ایشانست زلال لطف و معنی مینوشند و پس از آنکه این زلال را در قرع و انبیق خاطر مصفای خود چند بار تصفیه کردند و با شهد و گلاب لطایف ذوقی و فکری خود درهم آمیختند قطرهقطره جوهر صافی معطر بر همین نهر میافزایند و این کار به جای آنکه سیر نهر را متوقف سازد یا پاکی و گوارائی آن را مکدر یا مسموم کند روانی و خوشگوارای آن را چندین برابر زیادتر میکند و جهت کام تشنه لبانی که این قدرت را ندارند مشروبی لایق مذاق فراهم مینمایند.
کسانی که میخواهند در این عصر زبان فارسی قرون قدیمه را احیا کنند و رایج سازند با دم سرد خود سعی دارند که سیلاب پرخروش زبان فارسی را به یک طبقل یخ ساکن مبدل سازند و آنها که «پارسی سره» مینویسند آب زلال این جریان را آلوده و مکدر میکنند. غافل از آنکه نه یخ گروه اول میگیرد و نه غلطکاری طبقۀ دوم دوام میکند.
آفتاب سوزندۀ ذوق امرای فصاحت و بلاغت قدیم که هنوز خوشبختانه در آسمان ادبیات فارسی به ضوء و فروغ تمام میتابد آن یخ را با بانگ رسوائی از هم میشکاند و جوهر زدایندهای که از چشمۀ ذوق ارباب قرایح صافی تراوش میکند و تریاق فاروقی که از شفاخانۀ حکمای کلام بیرون میآید هر آلودگی و کدورت را یکسره از میان میبرد.
سادهلوحانی که تصور میکنند زبانی خالص و از قبول تأثیرات خارجی فارغ میمانند دو اصل مسلم را زیر پای کوتاه نظری میگذارند. اول آنکه عموم متکلمین یک زبان را در حکم صفحهای از صفحات گرامافون میدانند که تحت تأثیر هیچ مؤثری نیستند در صورتیکه هر فرد از افراد انسان هم تحت تأثیر محیط خارجی است (عوامل طبیعی، حوائج مادی، معاشرت با یکدیگر و غیره) و هم تحت تأثیر محیط اندرونی خود (تمایلات نفسانی، تفننات ذوقی، حوائج عقلانی و غیره) و این عوامل مؤثره هر کدام به شکلی طرز تعبیرات و تلفظات را تغییر صورت میدهد. دوم آنکه اقوام مختلفه با یکدیگر ارتباط دارند و دائماً در رفت و آمد به مساکن هم و معاشرت با یکدیگرند و به همان شکل که بین ممالک خود مبادلۀ مسافر و مالالتجاره میکنند خواهینخواهی مبادلۀ لغت نیز مینمایند و هر قدر ارتباط دو قوم با یکدیگر بیشتر باشد اختلاط زبان ایشان با هم نیز زیادتر میشود و این عمل اختلاط از قدیمترین ازمنۀ تاریخی شروع شده است.
پیش نگارندۀ این مقاله بین عمل غلط دو گروه: مدعیان احیای فارسی قدیم قدما و «پارسی سره»نویسان، تفاوتی نیست زیرا که هر دو گروه منکر تأثیراتی هستند که در فوق به آنها اشاره کردیم، منتهی یکی به زور در مردههای پوسیدۀ قدیم میدمد و با زحمت چهارچوب آنها را سر پا میایستاند و یکی دیگر از چوبهای پوسیده هیئتهای زشت طلعت بیجان میتراشد در صورتیکه در مردگی هر دو حرفی نیست و این دو طایفه اگر هم از دم عیسی و نفخۀ صور مدد بگیرند باز چون هنوز در این عصر و زمان اثری از هوشیاری و ذوق در مردم باقیست نمیتوانند گروندگانی جهت خود تحصیل کنند و خواهینخواهی در شمار آن عده از انبیاء بنیاسرائیل معدود میشوند که فقط بر خود مبعوث بودهاند.
عموم السنۀ دنیا مثل نژاد کسانیکه به آنها تکلم میکنند مخلوطند و زبانی که در عالم خالص مانده باشد نیست حتی السنۀ وحشیان نیز این حال را ندارد. هر قدر قومی قدیمتر و مسکنش بیشتر معرض تعرض همسایگان و از جهت موقع جغرافیائی جهت رفت و آمد و ارتباطات بینالمللی مستعدتر باشد لغات خارجی بیشتر در زبان آن قوم نفوذ مییابد و چون زبان از وسایل انتشار معلومات و افکار و ذوقیات است همینکه قوم متمودنی از تمدن اقوام دیگر، اگر چه همسایۀ مستقیم ایشان نیز نباشد، اقتباساتی کرد بسیاری از اصطلاحات و لغات ایشان را نیز همرا آنها میگیرد و این عمل که در جمیع زبانهای زندۀ متمدنین جاریست خود از وسایل زنده نگاه داشتن السنه و ضامن بقای آنهاست.
فرض کنیم که مطابق سلیقۀ طرفداران «پارسی سره» جمیع لغاتی را که به تشخیص ایشان اجنبی است امروز از فارسی خارج کردیم. آیا در باب آنها که میماند چه ملاکی در دست داریم که بگوئیم آنها پارسی سرهاند و اصل آنها مثلاً ختائی یا آرامی یا حبشی یا اویغوری یا یونانی نیست چنانکه بعضی از همین پارسیسرهنویسان در این دام افتاده و کنکاش و چالش مغولی را به مناسبت شباهت به پاداش و مالش پارسی سره پنداشتهاند، یا از بیسوادی لغات عربی را فارسی گرفتهاند مثلاً به جای مترادف «همسنخ» مینویسند. اگر بگوییم الماس یونانی است و کاسه سریانی و من واحد وزن کلدانی است شاید اسباب تعجب باشد. میخواهم بگویم نوکر من پنج من هیزم خرید، بجای من دوم که کلدانی است چه کلمۀ پارسی سره پیدا کنم تا به زبان ملی (!) صحبت کرده باشم. این آقایان تصور میکنند که لغات و الفاظ فقط از راه چشم معرف معنایند و به عادت گوش در شنیدن آنها توجهی ندارند مثل اینکه کسی از زردچوبه فقط به زردی آن متوجه باشد و در پختن غذا چون زردچوبه از مملکت بیگانه میآید استعمال زرنیخ را که از امتعۀ وطنی است و دارای همان زردی نیز هست به جای زردچوبه جایز بداند.
اگر واقعاً منظور نظر آقایان متفنن در فارسی که ذهن سادۀ جمعی شاگردان مدارس طهران را تختۀ سیاه مشق خود قرار دادهاند خدمت به استحکام بنیان ملیت ایرانی است نقشهای که تعقیب میکنند درست مخالف این قصد و برخلاف این قصد و برخلاف مصلحت مزبور است زیرا که جهت جامعۀ استواری را که در نتیجۀ سالها زحمت مابین سکنۀ ایران فراهم آمده و محکمترین رشتۀ اتصال مابین افکار و قلوب مردم این سرزمین است و همه سلسله جنبان آنند به وسیلۀ این تکانهای شدید از هم پاره میکنند و تخم شقاق و نفاق در میان کسانی که سالها این زبان را میفهمیده و رایج میداشتهاند میپراکنند. اگر کسی به تکلیف به همان زبان کتابی ترجمۀ طبری و بیهقی و سعدی انشاء کند فارسیزبانان کشمیر و کابل و تاجیکستان میفهمند در صورتیکه زبان بعضی از جراید طهران را باسوادترین مردم اصفهان و شیراز اگر قبلاً به آن آشنا نشده باشند درک نمیکنند:
آنها که میخواهند واقعاًً به استحکام ملیت ایران از راه زبان خدمت کنند باید سعی داشته باشند که به زبانی چیز بنویسند که لااقل اکثر فارسیزبانان دنیا آن را بفهمند و آن همان زبان اجدادی ماست که حتی ساکن ترک آذربایجان و لر بختیاری و کرد بانه و سقز و افغان کابل و قندهار و مستشرق فارسیآموخته همگی آن را میفهمند. زبان ساختگی که اختراع شخص واحد یا چتد نفر محدود باشد فقط موجب زحمت و اتلاف عمر یک عده سادهذهن متفنن یا اشخاصی میشود که قوۀ تمیز فارسی متعارفی را از فارسی ساختگی ندارند.
امروز که دورۀ رقابت شدید سیاسی و اقتصادی بینالملل است و السنه نیز بهترین وسیلۀ نفوذ قدرتهای سیاسی و اقتصادی است باید کوشید که زبان ما که تنها ضامن حیات آن در این مخاصمه آثار گذشتگان ماست رابطۀ خویش را با پشتیبانان خود از دست ندهد و در میدان تنازع بقا بیمدافع نماند بلکه روزبهروز بیشتر مستعد حیات شود.
گرفتن لغات خارجی چون امری طبیعی و علاجپذیر است (به شرط آنکه به حال طبیعی صورت گیرد نه بر اثر تفنن و خودنمایی بیگانگان به فارسی) بههیچوجه به استقلال زبان ما ضربه نمیزند و اقتباس آنها هیچکدام معرف آن نیست که ما فلان یا فلان زبان خارجی را حرف میزنیم یا میفهمیم ولو آنکه این کلمات اجنبی را به تلفظ صحیح اهل آن زبان به زبان بیاوریم و در این خط راه افراط نیز برویم.
چیزی که تیشه به ریشۀ استقلال زبان میزند اقتباس تعبیرات خارجی و رونویس کردن جملهبندیهای اجنبی است که علاوه بر بیمزگی برای کسانی که به اصل آنها در السنۀ خارجی آشنا نباشند مفهوم نیست. در یکی از جراید عصر مکرر میخوانیم که: «بازار ایستاده است» یعنی نرخ فلان مالالتجاره تغییری نکرده و در روزنامۀ دیگری دیدم که: «خیابان علاءالدوله با میدان توپخانه رقابت میکند» یعنی بانک ملی با بانک شاهنشاهی رقابت دارد و هزار مثال دیگر از این قبیل. این گونه تعبیرات را نه عامۀ فارسیزبان میفهمند و نه اهل سواد و هیچ فرق مابین این قسم جمل اجنبی نیست با تعبیر آن مسئلهگو که در ذکر ترک وضو و موارد لزوم تیمم بعد از گفتن یکی از موارد که موقع بیم از رسیدن صدمهای به سلامت بدن است به قول خود به عبارت فارسیتر میگفت: «موقعیکه وضو موجب بطوء برء» باشد.
امروز که زبان فارسی بدبختانه کتاب لغت مدون کاملی ندارد و صرف و نحو آن نیز هنوز مرتب نشده تنها پناهگاه ما همان آثار اساتید فصیح گذشته است. اگر خدای نخواسته در این بنیان به دست مشتی گمراه رخنهای پدید آید علاوه بر آنکه به تدریج مردم از فهم بسیاری از لطیفترین آثار فکری بشر که گفتهها و نوشتههای اساتید بلندمقام ایران است محروم میمانند در تکلم و نگارش عادی نیز دچار هرج و مرج و بلاتکلیفی میشوند و اگر بر این درد ظهور دوسه جلد فرهنگ چرندی را که در این سنوات اخیره انتشار یافته و دستورهای نوین سراپا یاوهای را که در مدارس به مغز اطفال بیگناه فرومیکنند و تبلیغات فسادانگیزی را که برای رواج الفبای لاتینی به جای خط حالیه در ذهنها جا میدهند بیفزائیم باید یکسره فاتحۀ زبان و ادبیات فارسی را بخوانیم و در انتظار ادبیات تازهای بنشینیم که نسل معاصر متجدد از روی آن دستورهای نوین و فرهنگهای نوظهور به پارسی سره به خط لاتینی جهت ما تهیه کنند، ولی تا نظایر این شعر باقیست که:
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند چنین عزیز نگینی بدست اهرمنی
ایمان ما قویست که این جستوخیزهای ناموزون باصاحبان آنها از میان میرود و آفتاب تابان زبان فصیح سعدی و حافظ چندان زمانی به این شبپرکان زشت آثار که از ظلمت موقتی استفاده کرده و مجال جلوه و بروز یافتهاند امان حیات نخواهد داد اما به شرط آنکه به دست و دندان آثار فصیح قدما را بچسبیم و چشم و گوش خود را تا خود مایهای پیدا نکردهایم فقط از همان راه قوت بینائی و قدرت شنوائی ببخشیم و از خواندن و شنیدن فارسیهای ساختگی و تعبیرات خارجی بشدت گریزان باشیم.