زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

غلط املایی

نویسنده: بی‌نام


  بازنشر پس از هفتاد و نه سال
  انتشار نخست: مجلۀ یادگار، شمارۀ ۴، آذر سال ۱۳۲۳

غیر از مردم لاابالی و بی‌مبالات هیچکس نیست که پیش از خروج از خانه و قدم نهادن در کوچه لااقل روزی یک بار خود را در آیینه نبیند و وضع سر و لباس و کفش و کلاه خود را تحت مراقبت نیاورد و نواقص و معایب و بی‌نظمی‌ها و آشفتگی‌های هیأت ظاهر خویش را به‌شکلی ترمیم و اصلاح ننماید.

چرا؟

برای آنکه انسان ذاتاً خودخواه است و خود را از هیچکس کمتر و پست‌تر نمی‌شمارد و بر او بسی ناگوار است که با هیأت و اندامی ناساز و شکل و ریختی منکر در مقابل دیگران جلوه کند و دیگران در ظاهر او عیب و نقصی قابل سرزنش و خرده‌گیری ببینند و بر او بخندند.

این توجه و دقت در رفع عیوب ظاهری به هر نظر که تعبیر شود به شرط آنکه به حدّ خودآرائی و ظاهرسازی نرسد ممدوح است چه برای مرد دردی بدتر از آن نیست که مورد عیب‌جوئی هر کس و ناکس قرار گیرد و به علت عیبی که رفع آن بسیار بوده انگشت‌نمای این و آن واقع شود.

اما تعجب در اینجاست که غالب همین مردم که برای رفع عیب‌جوئی دیگران در حفظ ظاهر گاهی از حدّ اعتدال نیز قدم فراتر می‌گذارند هر روز در گفته و نوشتۀ خود مرتکب هزار غلط انشائی و املائی می‌شوند و متوجه نیستند که به علت تقریر و تحریر نادرست و بی‌اندام تا چه حد مورد طعنه و مضحکۀ خاص و عام‌ند و چون تأثر و تألمی هم از این بابت ندارند به هیچ‌وجه درصدد رفع این عیب بزرگ نیز برنمی‌آیند.

ممکن است که انشاء کسی سست و نارسا و مبهم و دور از قواعد فصاحت و بلاغت باشد. اگر چه رفع این عیوب نیز تا حدّی به مدد تتبع آثار بزرگان ادب و ممارست در خواندن و به حفظ سپردن گفته‌های فصیح و بلیغ فراهم می‌آید لیکن چون نویسندگی هم مانند شعر تا حدّی موقوف به استعداد ذاتی و طبع خدادادی است باز می‌توان صاحب چنین نوشته‌ای را معذور داشت و از او چیزی را که خدا به او نداده است و تدارک آن به اکتساب مقدور نبوده نخواست اما غلط املائی چنین نیست، اصلاح آن به‌کلی به دست خود انسان است و در مرحلۀ چیزنویسی اتفاقاً از هر کار دیگری آسان‌تر است.

ذوق تنها آن نیست که انسان فریفته و دلدادۀ هر منظرۀ زیبا و هر هیأت موزون و هر آهنگ دلنواز شود بلکه یک درجه از ذوق سلیم هم آن‌ست که انسان طبعاً از هر منظرۀ زشت و هر هیأت ناموزون و هر آهنگ ناساز تنفر و اشمئزاز حاصل کند و آنها را با اکراه و ناخوشی تلقی نماید تا طبعش به پستی و زشتی نگراید و همیشه جویای زیبائی و رسائی و درستی باشد.

کسانی که در نوشته‌های خود استمراراً مرتکب اغلاط املائی می‌شوند و به این عیب بزرگ که به دست ایشان پرداخته می‌شود پی نمی‌برند علاوه بر آنکه از آن درجه از ذوق که مانع انسان از مرافقت با زشتی و نادرستی است محروم‌ند از درک ننگ و عار نیز بی‌نصیبند و آن همت را ندارند که زشتی و نادرستی را که در وجود ایشان هست و مسبب آن نیز خود آنانند و به خوبی می‌توانند آن را رفع کنند از میان بردارند و صحیح و سالم چیز بنویسند.

در ممالک متمدنۀ دنیا هر روزنامه‌ای را که بخرید اگر چه ممکن است که مطالب آن سخیف و مهوّع و خلاف حقیقت و بر ذوق ناگوار باشد اما کمتر اتفاق می‌افتد که یک غلط املائی در آن دیده شود و به قدری غلط املائی برای هر کس که قلم به دست می‌گیرد در این ممالک ننگ است که اغلاط املائی را که ما در نوشتۀ خواص اعضای ادارات و پاره‌ای از رجال عالی‌مرتبۀ خود هر روز می‌بینیم ایشان «غلط‌های زنان رختشوی» می‌گویند زیرا که زنان رختشویند که به علت بی‌سوادی تمام به این شغل نسبتاً پست سر فرود آورده و در مواقع برداشتن صورت جامه‌هائی که برای شستن می‌گیرند مرتکب این قبیل اغلاط می‌شوند.

روزی به یکی از همین آقایان که در نوشتن املای کلمات بسیار بی‌مبالات است و اتفاقاً مایه و استعدادی نیز برای نویسندگی دارد گفتم که املای فلان کلمه و فلان کلمه غلط است، در جواب گفت که من مخصوصاً آنها را به این اشکال نوشته‌ام و چون یقین دارم که دنیا زیر و زبر نخواهد شد در این کار تعمد کرده‌ام. من دیگر به او چیزی نگفتم چه مسلم می‌دانستم که اگر کسی املای درست کلمه‌ای را که همه در ضبط آن اتفاق کرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار داده‌اند بداند محال است که هیأت صحیح و متفق‌علیه را که همه می‌شناسند و معنی آن را می‌فهمند و اگر هم نفهمند به مدد کتب لغت به معنی آن پی خواهند برد رها کند و به جای آن از خود هیأتی جدید که معروف و مفهوم هیچ‌کس نیست به‌کار برد و با این حرکت خودخواهانه فهم مقاصدی را هم که کلمات قراردادی برای بیان آنها وضع شده بر دیگران مشکل یا محال کند.

این قبیل بی‌مزگی‌ها اگ هم به گفتۀ آن رفیق واقعاً عمد شمرده شود و ناشی از نادانی و عجز و بی‌همتی در راه رفع عیب نباشد اگر چه دنیا را زیر و زبر نمی‌کند ولی باز زشت و مضحک است و اگر کسی در تعقیب آن لجاج و اصرار به خرج دهد هیچ چیز دیگر از آن جز خفت عقل و سبک‌مغزی فاعل آن بر نخواهد آمد.

قرار تمام مردم عادی و عاقل بر این است که کلاه را بر سر بگذارند و کفش را در پا کنند. اگر کسی پیدا شود که به عقیدۀ نادرست و گمان سست خود بخواهد خرق اجماع کند و برخلاف قرار عام برود و کلاه را در پا و کفش را بر سر قرار دهد البته دنیا زیر و زبر نمی‌شود لیکن او با این حرکت خود را مضحکه و مسخرۀ عموم می‌سازد و همه بر سبکی عقل و اختلال حواس او اتفاق می‌کنند.

از این گذشته اگر بنا شود که هر کس به هوای نفس و تفنن شخصی در املای لغات تصرف کند چون هوای نفس و تفنن هر کس هم به شکل خاصی اشت دیگر میزانی برای تشخیص صحیح و سقیم برای کسی به جا نمی‌ماند و هرج و مرج غریبی پیش می‌آید که هیچ‌کس معنی نوشتۀ دیگری را نمی‌فهمد و غرض اصلی از وضع خط و توفیقی قرار دادن لغات که تفهیم و تفاهم باشد یک‌باره از دست می‌رود.

اگر چه غلط املائی برای هر کس عیب است لیکن هر قدر اهمیت مقام شخص بیشتر و رتبۀ او در مقامات دنیائی بالاتر باشد این عیب نمایان‌تر و ننگ و رسوائی صاحب آن واضح‌تر می‌شود. البته غلط املائی یک رختشوی را مردم معذورتر می‌شمارند تا غلط املائی یک امیر یا وزیر را. بسا شده است که بر اثر مشاهدۀ یک چنین غلطی تمام هیبت و شوکت وزیر یا امیری بر باد رفته است.

وقتی در مجلس شمس‌الدین درگزینی وزیر سلطان مسعودبن محمدبن ملکشاه سلجوقی موقعی که کمال‌الدین زنجانی (که بعدها وزیر طغرل سوم شد) از بغداد به اصفهان رسیده بود شمس‌الدین درگزینی او را مخاطب ساخته گفت با وجود ناامنی راه‌ها چگونه بوده است که به سلامت ماندی مگر از «جعده» نیامدی. کمال‌الدین گفت ایها الوزیر جاده است نه «جعده»، گفت راست گفتی «جعده» آن‌ست که تیر کمان در آن می‌گذارند و مقصود او «جعبه» بود که این معنی اخیر را دارد.

تمام حضار مجلس بر شمس‌الدین وزیر خندیدند و وزیر چون دریافت که نه املای صحیح جاده را می‌داند نه هیأت درست جعبه را خجلت بسیار برد و تا مدتی جسارت آنکه در روی حضار نگاه کند نداشت.

یکی از مغلطه‌بازی این قبیل آقایان وقتی که ایشان را در غلط نوشتن املاها ملامت کنید این است که املاهای فارسی آمیخته به عربی مشکل است و به آسانی نمی‌توان آن را آموخت. فرض کنید که این گفتۀ بی‌اساس درست باشد. چون زبان فارسی امروزی با همین املاء و انشاء زبان ما و وسیلۀ امتیاز ما از سایر ملل و با ثروت گرانبهائی از نظم و نثر که دارد مایۀ سرافرازی ما در جهان است باید آن را با هر اشکالی که دارد همان‌طور که قدمای ما آن را درست و راست فرا می‌گرفته و تا حد توانائی در تکمیل و تحسین آن می‌کوشیدند فرا بگیریم و اگر نمی‌توانیم چیزی بر کمال و جمال آن بیفزاییم لااقل تیشۀ ستم بر پیکر زیبای آن نزنیم و هیأت موزون و عارض جمیل آن را به ناخن نادانی و خودخواهی نخراشیم.

اگر قدری تأمل کنیم و انصاف به خرج دهیم می‌بینیم که این عذر بدتر از گناه این معترضین نیز مقبول نیست زیرا که تمام لغات مشکله‌ای که املای آنها محتاج به آموختن و ضبط است و در نوشتۀ این قبیل آقایان می‌آید شاید از هزار تجاوز نکند. آیا ضبط صحیح هزار کلمه و بخاطر سپردن آنها کار دشواری است که از عهدۀ یک شخص عادی برنیاید و اگر اشکال و زحمتی دارد تا آن اندازه باشد که از تحمل ننگ بی‌سوادی و مضحکه شدن در پیش هر کس و ناکس سخت‌تر و ناگوارتر به‌شمار آید.

همین آقایان برای فراگرفتن فلان قسم بازی قمار یا فلان نوع رقص زحمت‌ها می‌برند و بی‌خوابی‌ها می‌کشند و خرج‌ها می‌کنند تا در فلان مجلس که می‌روند آن بازی یا آن رقص را بدانند و به آداب‌ندانی و عقب‌بودن از «تجدد» و «تمدن» منسوب و متهم نگردند. شاید برای این جماعت بی‌مبالات بی‌اعتناء عذر دیگری بتوان یافت و آن این باشد که علی‌العجاله بی‌سوادی باب است و چون اکثریت با بی‌سوادان و زمام بیشتر کارها در دست ایشان است هیچ‌کس جرأت آنکه بر بی‌سوادی دیگر بخندد و بر او عیب بگیرد ندارد. به همین جهت چه احتیاجی است که کسی وقت خود را در این کار صرف کند بلکه بالعکس باید مردم زحمت کشیدۀ باانضباط را که در این بازار کاسد معرفت عمری در این راه صرف کرده‌اند و به خود حق نمی‌دهند که برخلاف سنن و قواعد معقول و متبع ادب بروند «محافظه‌کار» و «مرتجع ادبی» خواند و بر ایشان تاخت تا کار به کام باشد و کسی که بتواند اغلاط املائی «بزرگان قوم» را به رخ آنان بکشد بر جا نماند.

نگارندگان مجلۀ یادگار با وجود این احوال از تعقیب روشی که اختیار کرده‌اند البته هیچ‌وقت دست برنخواهند داشت چه پیش خود یقین دارند که اگر قومی در این عالم ماندنی باشد بی‌زبان و لغت مخصوص به خود زیست نتواند کرد و زبان و لغت هم تا تابع انضباط و قواعد سختی نباشد قابل بقاء نیست. اگر تغییر و تحولی در این مرحله باید راه یابد باید به مقتضای زمان و بر طبق سنن مسلم طبیعی و به دست استادان کهنه‌کار آزموده باشد. مادام که این کیفیات پیش نیامده و ماده برای قبول این احوال مستعد نشده است ما همچنان «مرتجع ادبی» می‌مانیم و به قبول این لقبی که به ما داده شده است افتخار می‌ورزیم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *