صرف طبیعی

لوگوی زبان‌داد

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

صرف طبیعی

صرف طبیعی

1-مقدمه

ساخت واژه یا صرف در سیر تطوّر زبان شناسی مدرن پذیرای رهیافت های گوناگون و نه چندان همگرایی بوده است. از رویکردهای واژه گرا گرفته تا رویکرد غیر واژه گرای صرف توزیعی یا صرف پراکنده که به پیمانه یا بخش مستقلی با عنوان صرف در دستور قائل نیست. در این میان اما دغدغه رهیافت موسوم به صرف طبیعی فراتر از تعیین تقدّم یا تأخّر صرف نسبت به نحو است. صرف طبیعی صرف‌نظر از درستی یا نادرستی ادعاهایش، بیانگر اهتمام جدی پژوهشگرانی است که می خواهند اصول زبان را با اصول جهانیِ نشانه‌شناختی آشتی دهند، تنوعات رده‌شناختی را تبیین کنند و قاعده‌گریزی‌های درون- زبانی را علت‌یابی نمایند.

صرف طبیعی رهیافتی است که  رفتار صرفی زبان را محصول برهمکنش گرایش های طبیعیِ متنازع می داند. «طبیعی» در اینجا به معنای سازگاری با طبیعت انسان است. درسلر[1] (2005)، اصطلاح ” طبیعی” را در این عنوان، بهِ معنای “به لحاظ شمّی پذیرفتنی” و ” دارای بسامد بالای بینازبانی”  نمی‌داند؛ بلکه صفتِ «طبیعی» در این رهیافت خصلت‌نمای گرایشی زبانی است که از حیث شناختی ساده و دسترس‌پذیر، استنتاج‌پذیر از طبیعت انسان و نزد همگان، یا دست‌کم اغلب زبان‌وران، ترجیح‌دادنی باشد. در این معنا، طبیعیّت مفهومی نسبی و مدرج است. به این ترتیب، در پیش فرض های صرف طبیعی اصول حاکم بر زبان تفاوت ریشه ای با اصول عام نشانه‌شناختی ندارند. اگر واحدهای واژگانی خود رابطه‌ای دلبخواهانه با جهان مصادیق دارند، نظام‌یابیِ این واحدها در دستگاه صرفی هر زبان، چندان دلبخواهانه نیست. نکته ی اخیر به زعم نگارنده عزیمت‌گاه پژوهش‌های باورمند به طبیعی بودن صرف است.

نوشته ی حاضر صرف طبیعی را بر مبنای کارستزر – مک‌کارتی (1992)معرفی می کند.

2- صرف طبیعی: خاستگاه و مبانی نظری

اواسط دهه 80 میلادی درسلر، مایرتالر[2] و وُرزل[3] رهیافتی به ساخت واژه بنیان نهادند که بی تردید متأثّر از واجشناسی طبیعی استامپ[4] (1979) بود. این رهیافت جدید به “صرف طبیعی” موسوم گشت. ایده ی مرکزی واجشناسی طبیعی این بود که در فراگیری دستگاه واجی زبان مادری، مسأله ی اصلی نه یادگیری فرایندهای واجی که واپس زنی آنهاست. کودک، مجهز به خزانه ای غنی از فرایندهای طبیعی واجی متولد می شود. میان این فرایندهای طبیعی یا اقسام طبیعی بودن نزاعی بنیادین حاکم است و هر زبان به شیوه ی خاص خود و با ایجاد توازنی ویژه این نزاع را حل و فصل می کند. به عنوان مثال، سهولت در تولید و سهولت در ادراک دو گرایش طبیعی در حوزه واجشناسی اند. رقابت میان این دو انگیزه یا گرایش کیفیت خاص دستگاه واجی هر زبان را رقم می زند.

با بسط و تعمیم ایده استامپ به ساخت واژه، ویژگی های دستگاه صرفی هر زبان را می توان حاصل تمهیدات ویژه آن زبان در ایجاد توازن و تعادل میان گرایش های طبیعی دانست. آنچه در یک بعد یا قلمرو طبیعی انگاشته می شود، متفاوت از مصداق طبیعی بودن در قلمرو دیگر است. تعیین طبیعی بودن یک گرایش، توسل جستن به شواهد برون زبانی و رده شناختی را ناگزیر می کند. افزون بر این، به دست دادن نظریه ای تبیینی درباره ساخت واژه که ملاک های طبیعی بودن تالی منطقی آن باشند، از دغدغه های اصلی صرف طبیعی است.

صرف طبیعی دست کم سه گرایش عمده دارد. تفاوت این گرایش ها در تفاوت آنها در تأکید بر منازعات درون بخشی یا برون بخشی، انواع متفاوت شواهد و اقسام متفاوت نظریه تبیینی، قابل پی گیری است. نظرات درسلر، مایرتالر و ورزل در هر سه قلمرو مذکور با یکدیگر متفاوت هستند. با این حال، آرای این سه نظریه پرداز در پیش فرض های بنیادین و در فاصله ی انتقادی شان با نظریه مسلط آن دوران – نظریه اصول و پارامترها- مشترک هستند. در بخش بعد و پیش از بررسی جداگانه آرای بانیان صرف طبیعی به وجوه کلی تفاوت گرایش های مختلف صرف طبیعی با زبانشناسی چامسکیایی  می پردازیم:

  • در آرای چامسکی از “عضو زبان” سخن گفته می شود. به بیان دیگر، زبان دستگاه در خود باش[5] مستقلی انگاشته می گردد که ساز و کارهای آن از سایر قوای شناختی ذهن انسان مستقل و متمایز است. صرف طبیعی اما در جست و جوی جهانی هایی است که اصول عام نشانه شناسیک و جنبه هایی از ارگانیسم انسان را شامل می گردد که هرگز منحصر به زبان نیست.
  • شواهد در زمانی در آرای نظریه پردازان صرف طبیعی منزلت بالایی دارد.
  • در نظریه اصول و پارامترها هر جمله خوش ساخت باید با همه مقتضات قابل اعمال بر آن در همه سطوح بازنمایی سازگار باشد؛ به بیان دیگر نمی توان قاعده ای در صورت منطقی را قربانی قاعده ای در صورت واجی کرد. با این حال، در صرف طبیعی، دقیقاً همین قربان کردن گرایشی به پای گرایش دیگر است که حل و فصل منازعات گرایش های طبیعی رقیب را ممکن می کند.

البته به رغم تفاوت های مبنایی فوق الذکر، باید بر امکان تلفیق پذیری این دو رویکرد تأکید کرد. نظریه اصول و پارامترها در پی یافتن مرزهای مطلق و سفت و سختی است که درون آن تنوعات زبان های طبیعی امکان پذیر گشته است؛ صرف طبیعی در پی یافتن این است که چرا درون این مرزها برخی گزینه ها بر برخی دیگر مرجح اند.

چنان که ذکر آن رفت، طبیعی بودن در صرف شناختی دلالت بر سازگاری با قوای عام شناختی انسان، سهولت ادراکی و تولیدی و سازگاری با اصول عام نظام های نشانه شناسیک دیگر دارد. با این حال و افزون بر موارد مذکور، مراد از طبیعی بودن نگاشت طبیعی معنا به بیان یا مدلول به دالّ در ساحت ساخت واژه است. طبیعیّت در اینجا نه ملاک و ویژگی ای مطلق که مفهومی مدرج یا پیوستاری است که میزان تحقق آن را مداخلات سایر گرایش ها تعیین می کند.

شیوه ی اعمال این ملاک همگانی و جهانی بر زبان محل اختلاف سه گرایش متفاوت صرف طبیعی است. در رهیافت مایرتالر اصول جهانی طبیعیّت بی واسطه و مستقیم بر زبان اعمال می شوند. در حالی که درسلر و ورزل، هر یک به شیوه ای متفاوت، اعمال این اصول را بر زبان از رهگذر میانجی های ویژه ای توصیف می کنند. در بندهای ذیل نخست به ترتیب نظریه ی مایرتالر، درسلر و ورزل شرح داده می شوند.

3-رهیافت مایرتالر: اعمال مستقیم اصول جهانی بر زبان

نزد مایرتالر، طبیعیّت وارونه مفهوم نشانداری است. نشانداری هم به محتوای ساخت واژی- رابطه مدلول ها با یکدیگر- و هم به نمادسازی ساخت واژی یا رمزگذاری اطلاق می شود. رمزگذاری بی نشان یا طبیعی دو مدلول الف و ب، که بنا بر فرض الف از ب نشاندارتر باشد، رمزگذاری است که دالّ دلالت گر بر الف پرنشان[6] تر از دالّ دلالت گر بر ب باشد. چنین الگویی از رمزگذاری که در آن عنصر نشاندار نشانداری خود را تحقق آشکار صوری بخشد، رمزگذاری تصویرگونه[7] یا رمزگذاری دارای تصویرگونگی سازه ای[8] نام گذاری شده است. بنابراین تصویرگونگی مهم ترین شاخص مرتبط با نشانداری- و به این ترتیب طبیعی بودن- نزد مایرتالر است.

تصویرگونگی سازه ای مشابه مفهومی است که کرافت (2003) با عنوان همسانی یا هم ریختی معرفی می کند. بنا به اصل همسانی، به ازای هر معنی باید یک صورت مجزا تظاهر یابد. پیششینه ی این مفهوم را می توان در یاکوبسن جست. به باور یاکوبسن، پیچیدگی شناختی خود را در زبان در هیات پیچیدگی صوری بازتاب می دهد. دیدگاهی که البته با حکم مشهور سوسور دالّ بر دلبخواهی بودن نشانه های زبانی همخوان نیست.

دومین شاخص تعیین کننده در این رهیافت یکنواختی[9] است. نگاشت یک مدلول، واجد یکنواختی بیشینه است، اگر و فقط اگر، تنها یک دالّ بر آن دلالت کند. فی المثل، رمزگذاری مفهوم یا مدلول استمرار در انگلیسی واجد حداکثر یکنواختی است چرا که تنها و همواره پسوند ing  به آن تحقق صوری می بخشد. از سوی دیگر، رمزگذاری زمان دستوری ماضی در انگلیسی چندان یکنواخت نیست؛ پسوندed  تنها در افعال موسوم به باقاعده بازنماینده مفهوم ماضی است. در سایر افعال شیوه رمزگذاری مفهوم ماضی ثابت یا به بیان بهتر یکنواخت نیست.

سومین شاخص مرتبط شفافیت است. شفافیت وارونه ی یکنواختی است. اگر یک دالّ یا صورت ساخت واژی تنها به یک مدلول دلالت کند واجد حد بیشینه ی شفافیت است. به عنوان مثال، پسوند ها در فارسی تنها بر مدلول جمع دلالت دارد و از این رو کاملاً شفاف است. با این حال، مفهوم جمع به شیوه ای یکنواخت رمزگذاری نشده است. وجود تکواژهای دستوری “ها” و” ان و نیز تکواژهای دخیل” ات و “ون” در واژه های عربی و جمع های مکسر وام گیری شده گواه ادعای فوق الذکر است.

در زبان های طبیعی البته موارد نقض رمزگذاری تصویرگونه فراوان است. برخی از این موارد ذیل عنوان غیرتصویرگونه [یا ناتصویرگونه] قابل جمع اند. از مصادیق غیرتصویرگونگی، fish  در انگلیسی است که هم صورت مفرد ماهی را بازنمایی می کند و هم صورت جمع آن را، بی آنکه ماده ای ساخت واژی بر آن افزوده گشته باشد. اما پدیده مسأله آفرین تر از مورد فوق، پدیده پاد تصویرگونگی[10] است. به عنوان مثال در ویلزیcoeden  (درخت) صورت مفرد و coed (درخت ها) صورت جمع است. ملاحظه می شود که صورت بنا بر فرض بی نشان، تکواژ بیشتری از صورت نشاندار یعنی جمع دارد. مایرتالر برای تبیین مواردی از این دست مفهوم وارونگی موضعی نشانداری[11] را پیشنهاد می کند. بنا به این مفهوم، گاه واحدی واژگانی در بستر کلی زبان- فرهنگی ویژه بافتی نشاندار برمی سازد که در چارچوب آن بافت رابطه معمول نشانداری وارونه می گردد.

نشانداری موضعی در آرای پژوهشگران دیگری نیز به چشم می خورد. تایرسما[12] (1982) با ذکر نمونه هایی از جفت های مفرد و جمع در زبان فریسی، نشان می دهد که مجموعه ی کوچکی از اسامی از الگوی عام این زبان- بهره گیری از واکه موجود در صورت مفرد برای هر دو صورت جمع و مفرد- تخطی می کنند. در این اسامی از واکه ی صورت جمع در اسامی مفرد استفاده می گردد. تریسما خاطر نشان می کند که این اسامی- که رفتارشان متفاوت از سایر اسامی زبان است- همگی به پدیده ها یا اشیایی در جهان خارج راجع هستند که غالباً در قالب گروه یا جفت ظاهر می گردند؛ اسامی مانند دست، شاخ، دندان و اشک از مصادیق این دسته هستند.

بایبی[13] (1991) با تأکید بر وجود نشانداری موضعی در زبان ها، نفس وجود این پدیده را تقویت کننده ی بنیان ادراکی- شناختی برش های زبانی می داند. به زعم وی، انگاره ی صورت پایه انگاره ای سراسر دستوری نیست، بلکه مبتنی بر طریقی است که ما جهان و روابط اجتماعی را ادراک می کنیم. بنابراین برای اغلب اسم ها صورت پایه صورت مفرد است؛ با این حال، در اسامی که مرجعشان در جهان خارج در قالب یک پیکره ی جمعی به ادراک درمی آید، صورت بی نشان صورت جمع آنهاست.

مایرتالر برای نشان دادن شیوه اعمال مفهوم وارونگی موضعی نشانداری، به شرح پدیده ای در زبان لاتین می پردازد. در این زبان، در صورت اتصال یک پسوند واکه-آغازین به ستاک های واژگانی مختوم به/Vs/ ،s بهr  بدل می شود. در ادوار بعدی زبان لاتین، تناوبs  با r در واژه های چندهجایی به حالت فاعلی در اسامی مفرد تسرّی می یابد، و با این حال، در واژه های تک هجاییs  اولیه بی تغییر باقی ماند. تنها استثنا اما واژهlar    “الهه ی خانه” است که صورت متقدم آن las بوده و بنا به قاعده و به اقتضای تک هجایی بودن اش بایدlas  می ماند. مایرتالر با توسل به وارونگی موضعی نشانداری این مورد استثنا را توجیه می کند. بنا به استدلال وی، از آنجا که بسامد کاربرد صورت جمع lar  از صورت مفرد آن بسیار بیشتر است، این واحد واژگانی، بافتی نشاندار[14] برمی سازد که در آن بافت رابطه معمول نشانداری میان جمع و مفرد وارونه می گردد. جمع برای این واحد خاص صورت بی نشان است و از این رو ستاک این واحد بی نشان برای ساخت صورت مفرد اخذ شده است.

چنانکه ذکر آن رفت از نظر مایرتالر نگاشت طبیعی مدلول یا محتوا به دالّ یا صورت نگاشت تصویرگونه است. موارد پاد تصویرگونه نیز از مصادیق وقوع وارونگی موضعی تصویرگونگی هستند. با این حال، راه حل مایرتالر از پس تبیین همه موارد بر نمی آید. کارستیرز[15] برای نشان دادن عدم کفایت تبیینی این راه حل به صورت های مفرد و جمع اسامی در زبان های رومیایی اشاره می کند. این زبان ها به رغم نیای لاتین خود فاقد مقوله صرفی حالت هستند. بنا به اظهارنظر مایرتالر حالت فاعلی بی نشان ترین حالت است. از این رو انتظار می رود که نیای هر یک از اسامی زبان های رومیایی کنونی-که فاقد حالت اند- صورت دارای حال فاعلی در لاتین باشد. با این حال، شاهد خلاف این را نشان می دهند. در اغلب اسم های موجود در زبان های رومیایی غربی صورت باقی مانده صورت تطوّر یافته ی یکی از صورت های دارای حالت غیرفاعلی- عمدتاً مفعولی- در لاتین است. الگوی قابل استنتاج از موارد زیر به وضوح نشان می دهد که نیای صورت های موجود در فرانسه صورت دارای حالت مفعولی است:

فرانسه مدرن

فرانسه کهن

لاتین کلاسیک

durs

 

du:rus

 

حالت فاعلی

 

مفرد

سخت      >dur

dur

du:rum

حالت مفعولی

dur

 

du:ri:

حالت فاعلی

جمع

>durs

durs

du:ro:s

حالت مفعولی

چنانکه از الگوی فوق قابل استنتاج است، صورت دارای حالت مفعولی و نه صورت دارای حالت فاعلی است که نیای صورت های مفرد و جمع موجود در فرانسه مدرن هستند. اکنون، اگر بنا به ادعای مایرتالر صورت فاعلی بی نشان ترین حالت باشد، بقای صورت مفعولی توجیه طبیعی ندارد.

مایرتالر، البته در اینجا به راه حل مطلوب خویش یعنی وارونگی موضعی نشانداری توسّل می جوید. به گفته ی وی، رمزگذاری حالت در اسم های مفرد در فرانسه کهن پاد تصویرگونه است؛ چرا که صورت مفعولی فاقد نشانگر[16] و صورت فاعلی واجد نشانگرs  است. به زعم مایرتالر، این رمزگذاری پاد تصویرگونه – که در آن عنصر بی نشان تکواژ بیشتری دارد – بافتی نشاندار برمی سازد که در آن رابطه نشانداری معمول میان حالت فاعلی و مفعولی وارونه گشته است. از این رو بقای صورت مفعولی با تمهید مایرتالر توجیه طبیعی می یابد: صورت بی نشان که در این بافت و مورد خاص حالت مفعولی است همان صورتی است که در پی از دست رفتن تمایزات حالت باقی مانده است.

به زعم کارستیرز، این شیوه ی خاص اعمال راه حل مایرتالر از پس توجیه واقعیات بر نمی آید. بنا به تحلیل مایرتالر انتظار می رود که چنانچه حالت فاعلی و مفعولی به شیوه ای تصویرگونه رمزگذاری شده باشند، حالت فاعلی باید آن تنها حالتِ باقی مانده باشد. این پیش بینی، اما، با واقعیات همخوان نیست. به عنوان مثال، بسیاری از اسم های معنی لاتینی، در حالت فاعلی مختوم به or و در حالت مفعولی مختوم بهorem  بوده اند. بنا به رهیافت مایرتالر انتظار می رود صورت فاعلی که بی نشان است و به شیوه ای طبیعی و تصویرگونه رمزگذاری شده، نیای صورت حاضر در فرانسه مدرن باشد. با این حال، اکثریت قاطع اسامی فرانسویِ دارای مبدأ لاتینی مانند,couleur   ,auteur  empereur نه از حالت فاعلی که از صورت دارای حالت مفعولی imperatorem , auctorem ,colorem تطور یافته اند.

 دو رهیافت مهم دیگر در صرف طبیعی نارسایی های تبیین های بدست داده شده از جانب مایرتالر را به تلاش وی برای اعمال مستقیم و بی واسطه اصول جهانی بر زبان نسبت داده اند. به زعم درسلر و ورزل، اصول جهانی به میانجی و با گذر از صافی اصول جانبی غیر جهانی بر زبان اعمال می گردند. این دو مؤلف اخیر، البته، در باب ماهیت این صافی اتفاق نظر ندارند. در دو بخش بعد ،به ترتیب، به آرای درسلر و ورزل خواهیم پرداخت.

4-رهیافت درسلر:اعمال اصول جهانی از رهگذر نوع رده شناختی

درسلر(2005) رهیافت خود را متمرکز بر ترجیح های عام و جهانی و نظریه ای در باب کفایت رده شناختی می داند. وی تأکید می کند که جایگاه و شیوه ی عمل گری ترجیحات در صرف طبیعی متفاوت از “تخلف های نقض پذیر” نظریه ی بهینگی است. ترجیحات در صرف طبیعی، برخلاف نظریه بهینگی، دارای مبانی برون زبانی هستند. از آن سو، تأکید صرف طبیعی بر گرایش های طبیعی و سازگار با طبیعت انسان، این رهیافت را به زبانشناسی شناختی نزدیک می کند.

درسلر به اعمال مستقیم اصول جهانی بر زبان قائل نیست. وی بر نقش نوع رده شناختی زبان در میانجی گری میان اصول جهانی و رفتارهای زبان ویژه تأکید می کند. الگوی رده شناختی ساخت واژی وی الگوی پیشنهادی اسکالیکا[17]  است و آن دو نوع رده شناختی که بیش از سایر انواع توجه وی را برمی انگیزانند پیوندی[18] و ادغامی[19] هستند. دغدغه مرکزی درسلر که او به رهیافت ویژه اش رهنمون می گردد توجیه وجود زبان های ادغامی است زبان هایی که با نظر به ملاک های معرفی شده از جانب مایرتالر طبیعی نیستند.

درسلر، اصطلاح نمودارگونگی[20] را به جای تصویرگونگی- والبته با همان مفهوم به کار می برد. ملاک های یکنواختی و شفافیت نیز در آثار درسلر با اصطلاح تکینی دوسویه[21] – که ترکیب دو ملاک مذکور است- جایگزین گشته اند. نکته اما اینجاست که درسلر این دو ملاک را تنها برسازنده ی یکی از ابعاد طبیعی بودن می داند. به زعم وی بعد یا گرایش طبیعی دیگری در زبان در کار است که از نظر مایرتالر مغفول مانده است. درسلر  این بعد یا قلمرو تازه را با معرفی دوگانه ی اندازه ی واژه و نمایگی[22] شرح می دهد.

درسلر با محاسبه متوسط طول واژه ها در متون نمونه 45 زبان، در می یابد که اندازه طبیعی  و بهینه واژگان دو تا سه هجا است. به بیان دیگر ترجیح طبیعی زبان داشتن واژه هایی است که از سه هجا بیشتر نباشند. بنابراین، واژگان یک زبان متعلق به رده ادغامی به شیوه ای حداکثری با ملاک اندازه ی واژه سازگارند.

ملاک دوم، نمایگی است. نمایه را نخستین بار پیرس در طبقه بندی مشهورش از اقسام نشانه معرفی کرد. شمایل یا تصویرگونه نشانه ای است که رابطه دالّ و مدلول در آن مبتنی بر شباهت است. نماد نشانه ای ست که رابطه دالّ و مدلول در آن قراردادی است و نمایه نشانه ایست که در آن دالّ از مدلول خبر یا اطلاع می دهد. نمایگی نزد درسلر چنین مفهومی دارد. به عنوان مثال، درسلر می گوید که نباید نشانه جمعs  را تنها نمادی دانست که مفهوم جمع را به شیوه ای قراردادی بازنمایی می کند؛ این پسوند نمایه نیز هست چرا که بر ستاک اسمی متصل گشته به آن نیز دلالت دارد. به بیان دیگرs  جمع در پاره گفتار ظهور نمی یابد مگر آنکه متصل به یک ستاک اسمی باشد و به اقتضای این باهمایی همیشگی، این پسوند از وجود ستاک اسمی- حال هر اسمی که باشد- خبر می دهد.

نمایگی نیز چونان تصویرگونگی کیفیتی مدرج یا پیوستاری دارد. بیشترین درجه نمایگی از آن نمایه هایی است که صورت زبانی میزبان خود را به دقیق ترین وجه مکان یابی می کنند. درسلر برای نشان دادن درجات مختلف نمایگی و اندازه های متفاوت واژه ها به مقایسه میان مصادیقی از دو زبان ترکی- که نمونه سنخ نمای رده پیوندی- و لاتین- نمونه سنخ نمای رده ادغامی- مبادرت می ورزد.

nostr-i:s                                                         insul-i:s                       A)     

         حالت ازی جمع – ملکی اول شخص جمع                            حالت ازی جمع- جزیره         

  1. B)            ada-lar-ImIz-dan

                                                               حالت ازی – ملکی اول شخص جمع– جمع – جزیره

صورت زبانی ترکی که وندهای جداگانه ای برای نشان دادن مقوله جمع، حالت ازی و حالت ملکی- اول شخص جمع – دارد کاملاً مطابق ملاک های بعد نخست طبیعی بودن است. به بیان دیگر نه تنها همه مفاهیم رمزگذاری ساختاری جداگانه گشته اند، که وندهای بازنماینده ی این مفاهیم شفاف، یکنواخت و از این رو دارای تکینی دو سویه هستند. با این حال صورت ترکی با داشتن چهار هجا از اندازه طبیعی و بهینه واژه تخطی کرده است. افزون بر این، درجه نمایگی وندهای ترکی بسیار پایین است. پسوند بازنماینده ی حالت  ازی در ترکیdan  پس از دو پسوند به پایه متصل گشته است. همین پسوند ممکن است بدون فاصله از ستاک یا با فاصله ی یک وند به پایه متصل گردد. روشن است که این پسوند نمی تواند به دقت ستاک میزبان خود را مکان یابی کند.

صورت زبانی لاتین در مقایسه ی فوق، نه تصویرگونه است و نه شفاف و یکنواخت. تکواژis  وند آمیخته ایست که مفاهیم حالت ازی و جمع را در یکدیگر ادغام کرده است. افزون بر این همین پسوند بازنماینده صوری حالت مفعولی نیز هست. وجود پسوند دیگر در ترکی که دلالت بر ترکیب مفاهیم حالت ازی و جمع دارد حاکی از فقدان یکنواختی است. مشاهده می شود که صورت لاتین در بعد نخست ملاک های طبیعی بودن را رعایت نکرده است. با این حال، ملاک های بعد دوم یعنی اندازه کوچک واژه و درجه بالای نمایگی مراعات گشته اند. در این بعد یا قلمرو، زبان لاتین با حد بهینه ی اندازه واژه دو هجا سازگار است. افزون بر این، پسوند لاتین ستاک میزبان خودinsul  را به دقیق ترین وجه مکان یابی می کند؛ هیچ وندی نمی تواند میان این پسوند و ستاک آن حائل گردد.

ملاحظه می شود که زبان لاتین به عنوان نمونه سنخ نمای زبان ادغامی، در برآورده ساختن گرایش نخست طبیعی بودن- تصویرگونگی و تکینی دوسویه- ناکام اما در رعایت بیشینه ملاک های بعد دوم طبیعی بودن- اندازه واژه و نمایگی- کامیاب است. زبان ترکی، درست برخلاف زبان لاتین، تجلی حداعلی تبعیت از معیارهای بعد اول و عدول نسبی از معیارهای بعد دوم است. با توسل به مبانی رهیافت صرف طبیعی می توان گفت که در زبان لاتین منازعه یا رقابت این دو بعد رقیب به پیروزی بعد یا گرایش دوم و در ترکی به غلبه ی گرایش اول ختم شده است. گرایش هایی که هر دو- گرچه شاید نه به یک میزان- طبیعی اند. منازعه فوق الذکر از مصادیق منازعات طبیعی است که نه میان بخش های متفاوت که درون یک بخش واحد ساخت واژه رخ داده است. صافی رده شناختی در مقام میانجی اعمال اصول یا گرایش های جهانی حل و فصل این منازعه را به نفع هر یک از دو قطب آن امکان پذیر می سازد. زبان ها بر حسب نوع رده شناختی شان وزن بیشتری به این یا آن گرایش طبیعی می دهند.

5-رهیافت ورزل: اعمال اصول از رهگذر ویژگی های نظام- وابسته

5-1-ویژگی های ساختاری معرف نظام[23]

درسلر، افزون بر نوع رده شناختی صافی دیگری را بازشناسی می کند که دارای خاصیت میانجی گری میان اصول جهانی و همگانی طبیعیّت و رفتار بالفعل صرفی هر زبان خاص است. این صافی یا میانجی جدید ویژگی های زبان ویژه یا نظام –  وابسته است. این صافی جدید موضوع اصلی تتبع نظری ورزل است. ایده ی مرکزی این رهیافت این است که سخنگویان و به ویژه فراگیرندگان نوباوه هر زبان، در قبال هر پارامتر خاص رفتار صرفی طبیعی زبان خود را بر می گزینند. مبنای این گزینش، دریافت های تجربی سخنگویان از الگوی مسلط- برای هر یک از پارامترها- در زبانشان است. این پارامترها با ویژگی های ساختاری نظام – وابسته مرتبط هستند. به عنوان مثال، یکی از پارامترها مرتبط است با اینکه آیا نشانگرهای تصرفی به ستاک های مقید متصل می شوند یا به پایه هایی که صورت آزاد هستند. الگوی مسلط در هر زبان خاص می تواند تصریف ستاک یا تصریف پایه باشد. برای روشن شدن نکته اخیر، صورت هایی از یونانی مدرن و انگلیسی ارائه گشته اند.

 

الف: یونانی مدرن

مفرد

جمع

 

تصریف ستاک

 شخص  ánqrop-os

ánqrop-i

 یونانی élin-as

élin-es

 روز  mér-a

mér-es

 کوه  vun-ó    

vun-á

 خانه  spít-i

spít-ja

تصریف صورت پایه

دروغ     pséma

pséma-ta

گاراژ     garáz

Garáz

ب: انگلیسی

مفرد

جمع

تصریف ستاک

cris-is

cris-es

formul-a

formul-ae

radi-us

radi-i

تصریف صورت پایه

cat

cat-s

beach

beach-es

اگرچه در هر دو زبان، مصادیق هر دو قسم تصریف مشاهده می شود، الگوی مسلط یا معمول این دو زبان متفاوت است؛ در اغلب اسم های یونانی تصریف ستاک رخ می دهد، در حالی که تقریباً تمام اسم های انگلیسی تصریف پایه یا صورت آزاد عمل می کند. بنابراین، تصریف صورت آزاد ویژگی ساختاری نظام – وابسته انگلیسی است؛ صورت های دستخوش تصریف ستاک در این زبان، به علت ناسازگاری شان با الگوی غالب در نظام در معرض حذف یا تغییرند. در یونانی، برخلاف انگلیسی، تصریف ستاک ویژگی ساختاری نظام – وابسته یا الگوی مسلط مرتبط با پارامتر مذکور است و صورت های وفادار به این الگو- چنان که انتظار می روز- پایدارترند.

بازشناسی یک الگوی رمزگذاری به مثابه ی الگوی سازگار با نظام مستلزم رجوع  و تأمل در کلّیّت نظام- و نه داده های پراکنده- است. برخی از پارامترهای مدنظر ورزل شباهت هایی با نحو مبتنی بر اصول و پارامترها دارد. فی المثل، می توان انتخاب میان تصریف ستاک یا تصریف پایه را بخشی از دستور جهانی دانست؛ به این معنا که هر دو امکان در دستور جهانی فراهم است و کار کودک تنها فراگیری گزینه درخور زبان مادری اش است. با این حال، پارامترهای پیشنهادی ورزل کمتر از پارامترهای چامسکی انتزاعی اند. ورزلف پارامترهای قابل اعمال به تصریف را به قرار زیر فهرست می کند:

الف: فهرست یا خزانه ای از همتافت های مقوله ای(مقوله های صرفی- نحوی) و مقوله های( ویژگی های صرفی- نحوی) اختصاص یافته یا منتسب به آنها

ب: تصریف پایه در مقابل تصریف ستاک

ج: رمزگذاری جداگانه یا درآمیخته ی ویژگی های متعلق یه مقوله های متفاوت (به بیان دیگر، غیاب یا حضور ادغام)

د: غیاب یا حضور همنام های تصریفی یا همایندی و جایگاه آنها در صیغگان های تصریفی

ه: انواع نشانگر مرتبط با هر یک از مقوله های ساخت واژی( افزاینده[24]، تغییردهنده و …)

و: غیاب یا حضور طبقات تصریف

لازم به ذکر است که پارامترهای فوق الذکر الزاماً از جنس تقابل های دوتایی نیستند. به بیان دیگر، همواره انتخابی با مرزهای قطعی و روشن میان تنظیم های متفاوت هر یک از پارامترها در میان نیست. با این همه، همگی آنها بازنمایی کننده ی جنبه هایی از تصریف اند که در ارتباط با آنها بازشناسی الگوی غالب در هر زبان امکان پذیر است. فی المثل، آلمانی واجد الگوی نشان گذاری وند افزا برای حالت های اسم و صفت و نیز عدد صفت است، اما ترکیبی از نشان گذاری وند افزا و جرح و تعدیلی را برای عدد اسم، صفات تفضیلی، زمان دستوری- نمود فعل و شخص- شمار فعل نمایان می کند. بنابراین، تغییر جهت گیری در نشان گذاری شمار در صفات و انتخاب الگوی تغییر برای آن، سازگار با نظام نیست ( زیرا چنان که ذکر آن رفت، نشان گذاری شمار در صفات تابع الگوی وند افزایی است ) و از این رو نباید- یا به بیان بهتر نمی تواند- واقع گردد.

ورزل به وجود رابطه ای مستقیم میان هر یک از پارامترهای شش گانه ی فوق قائل نیست. افزون بر این، به زعم وی، امکان تغییر ویژگی های ساختاری نظام- وابسته یک زبان جز از رهگذر عوامل برون صرفی امکان پذیر نیست. با این حال، درسلر تلویحاً وجود قسمی رابطه میان این ویژگی ها را تأیید می کند. به عنوان مثال ویژگی های خصلت نمای نوع رده شناختی ادغامی شامل تصریف ستاک، ادغام، همایندی و وجود طبقات تصریف در زبان است. به بیان دیگر، پارامترهای ب، ج، د، و  با یکدیگر پیوند دارند.

5-2- توجیه وجود طبقات تصریفی در برخی زبان ها

آن جنبه از ساخت واژه ی تصریفی که بیش از سایر جنبه ها توجه ورزل را بر می انگیزاند، سرشت و شیوه ی سازمان یابی طبقات تصریف است. طبقات تصریف، زیر طبقه های به لحاظ تصریفی در تقابل یک طبقه ی واژگانی اند. نفس وجود این طبقات در وهله ی اول ناقض پیش فرض های بنیادین رهیافت صرف طبیعی است. به بیان دیگر، وجود طبقات تصریفی گوناگون به معنای فقدان یکنواختی در رمزگذاری ساخت واژی است. ورزل با اتخاذ دو راهبرد در پی آشتی دادن واقعیت وجود این طبقات با صرف طبیعی است. این دو راهبرد به قرار زیر می باشند:

الف: عوامل برون صرفی عامل وجود طبقات تصریفی متفاوت اند.

ب: در مجموعه طبقات تصریفی مکمل( فاقد توجیه برون صرفی) طبقه ا ی بی نشان  در کار است.

در زیر به معرفی اجمالی راهبردهای مذکور می پردازیم.

5-2-1- عوامل برون صرفی

چنان که ذکر آن رفت، نفس وجود طبقات تصریفی مختلف برای یک طبقه واژگانی واحد (فی المثل اسم) اصل طبیعی یکنواختی را نقض می کند، زیرا یک مفهوم/ مدلول واحد برای اعضای هر یک از طبقات به شیوه ای متفاوت تحقق صوری می یابد. با این حال، چنانچه توزیع نشانگرهای تصریفی متفاوت انگیزش مند یا پیش بینی پذیر باشد، عدم یکنواختی موجود توجیهی کمابیش طبیعی یافته و دیگر آنقدرها ناهمخوان با مبانی صرف طبیعی و اصول جهانی طبیعیّت نیست. ورزل از عوامل برون صرفی یاد می کند که توزیع واحدهای واژگانی مختلف در طبقات تصریفی متفاوت را تا حدی توجیه می کنند. این عوامل می توانند معنایی، معنایی- نحوی و واجی باشند.

الف- عوامل معنایی

ورزل (1988) با ذکر مثالی از سواحیلی نشان می دهد که اگر اسمی دارای مشخصه ی [+انسان] باشد، برخلاف سایر اسم ها صورت جمع آن با پیشوندwa  ساخته می شود: مانند واژه ی m-tu که صورت جمع آنwa-tu  است. کارستیرز نیز با ذکر مثال از زبان های اسلواکی عاملیت مشخصه معنایی جانداری در رفتار تصریفی متفاوت برخی واحدهای واژگانی خبر می دهد. در زبان های اسلواکی نشانگر تصریفی حالت مفعولی با حالت اضافه هم آوا است؛ در حالی که در طبقات تصریفی دیگر که تنها شامل اسامی دارای مشخصه ی جانداری اند، حالت مفعولی با حالت فاعلی هم آوا می باشد.

ب- عوامل معنایی- نحوی

کارستیرز  در شرح عاملیّت جنس دستوری به عنوان یک مشخصه معنایی- نحوی شواهدی از زبان آلمانی نقل می کند. در آلمانی تمام اسامی مفرد مؤنث در تمام حالت های ساختاری ممکن صورت واحدی دارند. در حالی که این رفتار در اسامی مذکر دیده نمی شود. به بیان دیگر توزیع صورت پایه به مثابه تحقق صوری حالت در اسم های مفرد دارای انگیزش معنایی- نحوی است.

ج- عوامل واجی

در ایتالیایی، چهار پسوند جمع برای اسامی وجود دارد. اکثر اسم ها می توانند هر یک از این چهار وند را برای تحقق صوری مشخصه ی جمع بپذیرند. با این حال، تنها گزینه ی قابل انتخاب برای اسامی مختوم به هجای تکیه دار تکواژ صفر است. مشاهده می شود که در اینجا، عامل برون صرفی باعث تمایز در شیوه رمزگذاری مشخصه های تصریفی شده است.

ملاحظه می شود که در همگی موارد فوق، عوامل برون صرفی نظام تصریفی را کمتر دلبخواهانه و از این رو بیشتر طبیعی می کنند.

5-3- طبقه ی بی نشان در مجموعه ی طبقات مکمل[25]

عضویت واحدهای واژگانی در طبقات تصریفی الزاماً انگیزش مند نیست. به بیان دیگر گاه هیچ عامل برون صرفی مشخصی توزیع عناصر واژگانی در طبقات را توجیه نمی کند. دو یا بیش از دو طبقه ای که عضویت در آنها توجیه برون صرفی نداشته باشد، طبقات مکمل نامیده می شوند. با این حال، حتی در مواردی از این دست نیز طبیعی بودن ایفا کننده ی نقشی محسوس است. ورزل تأکید می کند که در این مجموعه ها همواره یکی از طبقات بی نشان است. نفس وجود طبقه ی بی نشان حاکی از عمل گری گرایش های طبیعی حتی در دلبخواهانه ترین برش های زبان- در اینجا طبقات مکمل- است. ورزل سه ملاک را مبنای بازشناسی طبقه ی بی نشان می داند: الف-خطاهای واقع شونده در فراگیری زبان اول، ب- رفتار زبان با وام واژه ها، ج- تغییر در عضویت در طبقه تصریفی. بر اساس این ملاک ها، طبقه ی بی نشان طبقه ای است که اعضای سایر طبقات به آن جذب می شوند، وام واژه ها به آن اختصاص می یابند و  در فرایند فراگیری زبان الگوهای مبتنی بر آن به اعضای سایر طبقات تعمیم داده می شوند. به عنوان مثال، اسم های آلمانی مختوم به واکه ی فاقد تکیه (غیر از شوآ) بر حسب تعلقشان به هر یک از طبقات مکمل مربوطه، پایانه های جمع متفاوتی می پذیرند:Schema (طرحواره)، Cello (ویولن سل)،  Auto(خودرو)، Firma (محکم)،  که صورت های جمع آنها به ترتیب Firm-en ,Auto-s ,Cell-i ,Schema-ta می باشند. در این میان، طبقه ای که Auto عضو آن است طبقه ی بی نشان است؛ شاهد این مدعا و پذیرفتنی بودن صورت های Firmas, Cellos, Schemas است که در موارد بسیاری …… و در زبان کودکان بسیار پربسامد هستند. ملاحظه می شود که ورزل، با تأکید بر وجود طبقه ی بی نشان در میان طبقه های مکمل، تلاش می کند نشانه های طبیعی بودن را حتی در تنوعات طبقه ای فاقد توجیه برون صرفی بازشناسی کند.

6- طبیعی بودن ساخت واژی و طبیعی بودن واجی

چنان که در بخش نخست تصریح گشت نزاع میان گرایش های طبیعی می تواند درون بخشی یا میان بخشی باشد. گاه رعایت ملاک های طبیعی بودن یک ساحت از زبان (فی المثل دستگاه واجی) مستلزم عدول از ملاک های طبیعی بودن ساحتی دیگر از زبان (فی المثل ساخت واژه) است. در این بخش بنا داریم به منازعات میان بخشی نظر افکنیم.

درسلر بر این باور است که کل حوزه ی صرف- واج شناسی[26]، که تا اواسط دهه ی 1970 میلادی بر واجشناسی زایشی مسلط بوده است- در بردارنده ی منازعات میان گرایش های طبیعی واجشناسی و ساخت واژی بوده است. ” قواعد واجی” ویژه ی حوزه واجشناسی اند؛ قواعدی از این دست هیچ استثنای مشروط به شرایط دستوری یا واژگانی را برنمی تابند. قواعد تکواژگونه ای ساخت واژی منحصر به ساحت صرف یا ساخت واژه اند. فضای میانی دو قلمرو فوق الذکر، ساحت قواعد صرواجشناختی[27] [یا تکواجشناختی] است. این قواعد تا اندازه ای واجد طبیعیّت واجی اند و همزمان تابع محدودیت های دستوری و واژگانی نیز هستند.

کارستیرز، طیف انواع قواعد سه گانه ی معرفی شده از جانب درسلر را با ذکر نمونه هایی از انگلیسی ترسیم می کند.

نوع قاعده

مثال

قواعد واجی

excite ~ excitement

exist ~ existence

قاعده واجی

ride ~ rider (American English   with‘Flapping’)

قواعد صرواجشناختی  بدون ادغام

electri[k] ~ electri[s]ity

قواعد صرواجشناختی  باادغام

conclude ~ conclusion

قواعد تکواژگونه ای:

تکمیل ضعیف

تکمیل قوی

child ~ children

Glasgow ~ Glaswegian

am ~ are ~ is ~ was ~ be

سه نکته ی اساسی را باید در رابطه با صورت بندی درسلر به خاطر داشت:

الف: قواعد واجی دارای بیشترین میزان طبیعیّت آوایی و قواعد تکواژگونه ای دارای کمترین میزان طبیعیّت آوایی هستند.

ب: ساحت قواعد تکواجی ساحتی خودبسنده نیست و قواعدی منحصراً از آن خود ندارد.

ج: مرزهای حاکم میان انواع قواعد سه گانه چندان سفت و سخت و قاطع نیست.

تغییر منزلت یک قاعده از واجی به تکواجی و از تکواجی به تکواژگونه ای باید با اصول جهانی طبیعیّت سازگار باشد. در اینجا اما ناسازه ای خود را نمایان می کند. بنا به تصدیق درسلر، تصویرگونه ها از نمایه ها طبیعی تراند؛ با این حال قواعد صرواجی [تکواجی] با تیره کردن مرز میان تکواژها تصویرگونگی را کاهش می دهد. به بیان دیگر، ممکن است چنین به نظر آید که قواعد تکواجی ناقض گرایش طبیعی تصویرگونگی سازه ای در زبان هستند. درسلر با اشاره به این ناسازه تأکید می کند که قواعد تکواجی، اگرچه ناقض تصویرگونگی اند- درجه ی نمایگی بالایی دارند چرا که به شیوه ای مؤثرتر و اختصاصی از تکواژ همسایه ی خویش اطلاع/ خبر می دهند. درسلر عنوان می کند که این افزایش درجه نمایگی مطلوبیت نشانه شناختی یا ارجحیّت طبیعی دارد چرا که، به زعم وی، ساخت واژه بر واجشناسی تقدم دارد.

7- نظریه رقیب: اقتصاد صرفی

در میان زبانشناسان آلمانی زبان، همزمان با بالیدن رهیافت صرف طبیعی، رویکرد متفاوتی به ساخت واژه با عنوان صرف طبیعی پا گرفته است. چهره ی شاخص این رویکرد بدیل، که با صرف طبیعی اختلافات ریشه ای دارد، ورنر[28] است. نگارنده تفاوت های اقتصاد صرفی با صرف طبیعی را در قالب چهار تقابل دوتایی صورت بندی کرده است.

الف: حوزه اعمال تصویرگونگی و شفافیت

رهیافت موسوم به اقتصاد واژگانی حوزه ی اعمال تصویرگونگی و تکینی دوسویه را صورت های واژگانی دارای بسامد پایین می داند. صورت های دارای بسامد بالا در تطور تاریخی شان به جانب تکمیل و ادغام حرکت می کنند. ورنر تأکید می کند که ابزارهای ساخت واژی از قبیل تکمیل و ادغام تنها در آن صورت های تصرفی کارآمد و قابل تحمل اند که واجد بسامد نسبتاً بالا باشند. مزیت اعمال ابزارهایی چون ادغام و تکمیل در موارد پربسامد،کوتاهی صورت حاصله و کمتر شدن زحمت تولید آوایی آنهاست. به عنوان مثالgo  وwent  به عنوان صورت های مکمل از پربسامدترین افعال در انگلیسی هستند و از این رو مکمل بودن آنها چندان دور از انتظار نیست.

منحصر کردن اعمال تصویرگونگی سازه ای به واحدهای کم بسامد با مبانی صرف طبیعی سازگار نیست. چنان که ذکر آن رفت، هر سه رهیافت عمده ی صرف طبیعی بر این نکته اتفاق نظر دارند که اصول جهانی طبیعیّت یا همان اصول عام نشانه شناسیک، به ویژه تصویرگونگی سازه ای بر همه واحدها اعمال می شوند. تفاوت رهیافت های سه گانه صرف طبیعی در شیوه ی اعمال این اصول بر زبان بود؛ مایرتالر تلاش می کرد که اعمال مستقیم این اصول را بر زبان نشان دهد، حال آنکه درسلر و ورزل هر یک به ترتیب به وجود صافی یا میانجی نوع رده شناختی و ویژگی های نظام – وابسته قائل بودند.

ب: توجیه وجود صورت های مکمل

اختلاف نظر صرف طبیعی با اقتصاد صرفی در شیوه توجیه وجود صورت های مکمل در زبان مرتبط با اختلاف نظر در حوزه ی اعمال تصویرگونگی است. ورنر با تنگ کردن حوزه ی اعمال تصویرگونگی و منحصر ساختن رمزگذاری تصویرگونه به صورت های پربسامد، تناوب های ستاکی و به ویژه تکمیل را ویژه ی صورت های پربسامد می داند. رهیافت صرف طبیعی، که قائل به چنین انحصار بسامد- وابسته ای نیست، با پیشنهاد مفهوم “حوزه ی معنایی تکمیل” به توجیه حضور صورت های مکمل در زبان می پردازد. بیتنر[29] (1988) عنوان می کند که در زبان حوزه ای با عنوان حوزه ی معنایی تکمیل وجود دارد که در چارچوب آن تکمیل نه تنها تحمل پذیر که فی الواقع مطلوب است. این حوزه در برگیرنده ی مفاهیم پایه ای فعلی از قبیل آمدن، رفتن، دادن، گرفتن، گفتن، انجام دادن، خوردن، نوشیدن، متولد شدن و مردن است. او نیز، مانند ورنر، پربسامد بودن افعال دارای صورت مکمل را می پذیرد؛ با این حال، به زعم بیتنر، پربسامد بودن، نه عامل پذیرش صورت مکمل که معلول این واقعیت است که این صورت ها به پایه ای ترین مفاهیم زندگی بشری راجع هستند.

بیتنر، صورت های مکمل درون حوزه ی معنایی تکمیل را بسیار پایدارتر از گونه های مکملی می داند که خارج از این حوزه- حال به هر دلیل- پدیدار گشته اند. به زعم وی، اگر صورت های مکمل دو فعل دارای بسامد یکسان را با یکدیگر مقایسه کنیم، و یکی از این افعال متعلق به حوزه ی معنایی تکمیل و دیگری خارج از آن باشد، در خواهیم یافت که تناوب ستاکی فعل متعلق به حوزه ی مذکور در گذر زمان پایدار می می ماند، در حالی که فعل دیگر، که خارج از حوزه ی مذکور است- با الگوی قاعده مندتری جایگزین شده یا در حال جایگزنی است. به عنوان مثال، افعال آلمانی essen و hauen بسامد برابری دارند، اما فعل اول، که متعلق به حوزه ی معنایی تکمیل است، صورت بی قاعده ی ماضی خود را حفظ کرده، در حالی که فعل دوم، که خارج از حوزه ی مذکور است، صورت جدید قاعده مند haute را پذیرفته است.

ملاحظه می شود که نظریه پردازان اقتصاد صرفی، وجود صورت های مکمل را با توسل به پربسامد بودن آنها تبیین می کنند؛ در حالی که، مدافعان صرف طبیعی با معلول دانستن بسامد، تبیین وجودی پدیده ی تکمیل را در مؤلفه های معنایی می جویند.

ج: توجیه تغییر در زبان

تفاوت این دو رهیافت در شیوه ی توجیه وقوع تغییر در زبان نیز کاملاً در آمیخته با اختلاف این دو ریکرد در باب حوزه اعمال اصول طبیعی است. در رهیافت صرف طبیعی همان طور که ورزل تأکید می کند عامل اصلی وقوع تغییر است. به عنوان مثال، صورتradiuses  به عنوان صورت جمع radius بر صورت radii فائق می گردد چرا که با گرایش ساختاری نظام- وابسته آلمانی به تصریف پایه- و نه ستاک- سازگار است. به بیان دیگر، وقوع این تغییر خاص و ظاهر گشتن صورتradiuses  در آلمانی ناشی و البته حاکی از میل زبان به متناسب ساختن واحدهای واژگانی اش با الگوهای مسلط زبان- ویژه یا نظام- وابسته است.

اقتصاد صرفی، چنان که از سطور فوق بر می آید، وقوع تغییر در زبان و به ویژه نیل تاریخی به جانب ادغام و تکمیل را تا اندازه ای دارای انگیزش صرفی می دانند. انگیزش صرفی در اینجا به معنای ایجاد واژه ای موجز، کم هجا و بنابراین اقتصادی است. واژگان پربسامد از رهگذر فرایندهایی مانند تکمیل  در گذر زمان صورت کوتاه تری می یابند.

 

 

د: منزلت کنش در مقابل توانش

اقتصاد صرفی و صرف طبیعی، چنانکه باز هم از تفاوت مذکور در الف بر می آید، منزلت متفاوتی به کنش اعطا می کنند. علی رغم تفاوت های جدی صرف طبیعی با نظریه ی غالب در دستور زایش هر دو رویکرد منزلت کنش را بیش از توانش می دانند. چامسکی در طلیعه ی دستور زایشی بر نامرتبط بودن نتایج آماری در تعیین دستوری بودن یا دستوری نبودن جمله ها تأکید کرده است. نظریه پردازان صرف طبیعی نیز به شیوه ی خود با مبنایی دانستن اصول جهانی طبیعیّت یا برجسته ساختن ویژگی های ساختاری نوع رده شناختی یا ویژگی های ساختاری نظام – وابسته روشن ساخته اند که ساختار زبان یا توانش را- و نه گفتار یا کنش- رقم زننده ی وضع زبان می دانند.

اقتصاد صرفی اما در پی احیای منزلت کنش و اعطای نقش تعیین کنندگی به آن است. نزد ایشان، پربسامد یا کم بسامد بودن واحدهای واژگانی مقوله ایست مرتبط با ساحت کاربرد یا کنش؛ و میزان بسامد صورت های زبانی آنها را پذیرای تغییر- فی المثل پذیرش صورت های مکمل و تناوب های ستاکی- می کند.

Morphological Economy(Werner,1987)

اقتصاد صرفی

Natural Morphology

صرف طبیعی

1-گرایش تاریخی به ادغام و تکمیل می تواند دارای انگیزش صرفی باشد.

1-تغییر صرفی محصول جانبی عوامل واجی و یا محصول ضرورت سازگاری با نظام زبان است.

2-تصویرگونگی و شفافیت منحصر به صورت های دارای بسامد پایین است.

2-تصویرگونگی و شفافیت به بسامد صورت ها وابسته نیستند.

3-توجیه صورت های مکمل بر اساس بسامد بالای آنها.

3-توجیه صورت های مکمل بر اساس حوزه ی معنایی تکمیل.

4-کنش

4-توانش

 

8- نتیجه گیری

مفاهیم مرکزی و روابط میان آنها، مبانی نظری و رهیافت های سه گانه ی صرف شناختی مبتنی بر صورت بندی ارائه شده از جانب مک کارتی در نمودار زیر ترسیم گشته است. چنان که در نمودار بازنمایی گشته است، اختلاف نظر در باب شیوه ی اعمال و بازتاب اصول عام و جهانی طبیعیّت بر زبان، سه رهیافت عمده ی صرف طبیعی را از هم متمایز می سازد. مایرتالر قائل به اعمال مستقیم این اصول است. درسلر و ورزل هر یک به ترتیب اعمال این اصول را از رهگذر صافی یا میانجی نوع رده شناختی و ویژگی های ساختاری نظام- وابسته امکان پذیر می دانند.

 

 منابع

                                                                                                                        

  • Bybee, J.L. (1991). Natural Morphology: The organization of paradigms and language acquisition. In C. Ferguson and T. Huebner (eds.) Second language acquisition and linguistic theory. Amsterdam: John Benjamins. 67-91.
  • Carstairs-Mccarthy, A. (1992). Current Morphology. London & Newyork:
  • Croft, W. (2003). Typology and Universals. 2nd Cambridge University Press.
  • Dressler, W.U. (2005). Word-Formation in Natural Morphology. In Handbook of Word-Formation. Studies in Natural Language and Linguistic Theory, vol. 64, pp. 267-284.
  • Peirce, C.S. (1931-58). Collected Writings (8 vols.). (Ed. C. Hartshorne, P. Weiss & A.W. Burks). Cambridge, MA: Harvard University Press.
  • Tiersma, P.M. (1982). “Local and General Markedness”, in Language. vol. 58, no. 4, pp. 832-849.
  • Wurzel, W.U. (1988). System Dependent Morphological Naturalness. In W.U. Bressler, W. mayerthaler, O. Panagl & W.U. Wurzel. Leitmotifs in

Natural Morphology. Amsterdam. Benjamins.  

[1] . Dressler

[2] . Mayerthaler

[3] . Wurzel

[4] . Stampe

[5] . Self-cantained

[6] . markerful

[7] . iconic coding

[8] . constructional iconicity

[9] . uniformity

[10] . countericonicity

[11] . local markedness inversion

[12] . Tiersma

[13] . Bybee

[14] . Marked Context

[15] . Carstairs

[16] . markerless

[17] . Skalicka

[18] . agglutinating

[19] . fusional

[20] . diagrammaticity

[21] . biunicness

[22] . indexicality

[23] . system – defining structural properties

[24] .additive

[25] . complementary classes

[26] . morphophonology

[27] . morphonology درسلر این اصطلح را به صرف – واجشناسی ترجیح می دهد؛ به زعم وی، صرف – واج شناسی  در موارد بسیار برای اشاره به مصادیق تکواژگونگی و تکمیل به کار رفته است.

[28]. Werner

[29] . Bittne

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *