
علیمحمد حقشناس
استاد گروه زبانشناسی دانشگاه تهران
بازنشر
منبع: مجلۀ بخارا – آذر و دی سال ۱۳۸۴
بازنشر
منبع: مجلۀ بخارا – ۱۳۸۴
*
میان غزلهای سعدی و حافظ تفاوتهای فراوان به چشم میخورد. این تفاوتها یا ریشه در معنا و مضمون آنها دارند، یا در نظرگاه آنها، یا در طرز تلقی، یا ساخت و پرداخت ادبی و یا زبان و شیوه برخورد با آن. طرح و تحلیل هر یک از این تفاوتها در جا و مجال خود، بیشک، از جمله کارهای ضروری است که، اگر هنوز به درستی انجام نشده است، باید روزی صورت گیرد.
در اینجا، من فقط به یک تفاوت از آن میان میپردازم و میکوشم علت وجود همان یک تفاوت را تا میتوانم پیدا کنم و اهمیت آن را آشکار سازم. تفاوت مزبور در فاصلهای است که میان صورت ظاهر غزلهای این دو شاعر از یک طرف و معنا و پیام آنها از طرف دیگر مشاهده میشود. توجه به این اختلاف در فاصلۀ صورت و محتوی از آن رو مهم است که مستقیماً به درک و التذاذ هنری، از جمله از آثار سعدی و حافظ، مربوط میشود: تا ما از صورت غزلهای این دو شاعر به محتوی و پیام آنها نرسیم، نمیتوانیم به درک و التذاذ هنری از آنها بدانگونه که باید دست یابیم.
واقعیت این است که فاصله صورت و محتوی در غزلهای سعدی عموماً بسیار کوتاهتر از آن است که در غزلهای حافظ دیده میشود. در نتیجه، درک و التذاذ هنری از غزلهای سعدی بسیار زودتر نصیب ما میشود تا از غزلهای حافظ. بگذارید بحث را با یک مثال دنبال کنیم تا نکته هر چه روشنتر شود. در این مثال یک پاره از غزل سعدی را با یک پاره از غزل حافظ میسنجیم[2]:
۱) خوش میروی به تنها تنها فدای جانت / مدهوش میگذاری یاران مهربانت
آیینهای طلب کن تا روی خود ببینی / و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شکار داری یا اتفاقِ بستان / عزمی درست باید تا میکشد عنانت …
رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی / ای دزد آشکارا میبینم از نهانت …
من فتنۀ زمانم و آن دوستانکه داری / بیشک نگاه دارند از فتنۀ زمانت …
۲) به جان پیر خرابات و حق نعمت او / که نیست در دل من جز هوای خدمت او
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است / بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقۀ آن سحاب روشن باد / که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانۀ میخانه گر سری بینی / مزن به پای که معلوم نیست نیتِ او …
بیار باده که دوشم سروش عالم غيب / نوید داد که عام است فیض رحمت او …
در پارۀ (۱) که نمونهای از غزل سعدی است، ما با عبور از دو سطح معنائی میتوانیم از سطح صورت غزل به چیزی در مایۀ پیام واقعی آن برسیم. سطح نخست همان سطح معنای زبانی است که، به تأیید معناشناسان[3]، از سرجمع معانی لغاتِ غزل و روابط دستوری آن حاصل میشود. در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسی[4] زبان به ساختی از معنای متن میرسیم که، طبق قواعد معنایی[5] همان نظام، خلاف قاعده[6] قلمداد میشود. مثلاً، معنائی که در سطح نخست برای بیت چهارم از پاره غزل سعدی به دست میآوریم، چیزی در مایه معنای خلاف قاعده (۳) در زیر است:
3) سبب شدی که شوق همۀ اسباب و اساس خانۀ عقل مرا تاراج کند. من تو را که دزدِ آشکاری هستی از نهان میبینم.
آنگاه همین ساخت معنائی خلاف قاعده را به سطح دوم میبریم که سطح معنای ادبی است و در آنجا، غرابتها یا، به اصطلاح هنجارگریزیهای[7] سطح نخست را به کمک قواعد معنائی ادبی که به نظام ادبیات تعلق دارند از میان برمیداریم تا به ساختی از معنا برسیم که با معنای زبانیِ آشکار و لفظبهلفظ غزل فرق دارد. مثلاً معنائی که در سطح دوم برای همان بیت چهارم به کمک قواعد ادبی به دست میآوریم میتواند چیزی در مایه معنای (۴) در زیر باشد:
۴) شور عشق تو عقل مرا به کلی مقهور کرده است. مثل کسی شدهام که نهانی به تماشای دزدی ایستاده است که روز روشن دارد مال او را میبرد.
درست در همین سطح دوم و از دل همین نوع معنای ادبی است که میتوانیم به چیزی در مایۀ پیام پاره غزل (۱) سعدی دست یابیم؛ پیامی حاوی نکات (۵) در زیر:
(۵) ستایش خرام معشوق در تنهائیاش که با تمام عالم سودا نمیتوان کرد؛ لذت تماشای او که هوش از سر میبرد و همه را حیرتزده میکند؛ شوق خدمت به او؛ عمق شیدایی عاشق و سرانجام، وقوف عاشق به ناکامی نهائیاش.
پیدا است که هر درک و التذاذ هنری هم که از این غزل نصیبمان میشود حاصل همین مایه از پیام و کشف آن است؛ و این در مورد غزلهای دیگر سعدی نیز غالباً صادق است.
در پارۀ (۲) که نمونهای از غزل حافظ است، امکان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنائی یادشده به چیزی در مایه پیام واقعی غزل حافظ برسیم. در اینجا ما ناگزیریم فاصله بسیار بیشتری را طی کنیم تا به کشف پیام واقعی غزل و درک و التذاذ هنری راه یابیم. با این تفصیل که ما پس از گذار از دو سطح معنای زبانی و معنای ادبی غزل حافظ، بهگونهای که در مورد غزل سعدی دیدیم، تازه به معنائی میرسیم در مایه معنای (۶) در زیر:
۶) تمنای خدمت به پیر خرابات به پاس حق نعمت او؛ امید رفتن به بهشت در عین ادامۀ بادهخواری؛ آرزوی تداوم واقعهای که آتش به حاصل عمر شخص زده است؛ دعوت به مدارا با میخواره چون نمیدانیم چه در سر دارد؛ و سرانجام، اصرار به میخواری به دلیل عام بودن فیض رحمت، او، که در غزل معلوم نیست چه کسی است. پر پیدا است که این مایه از معنی، که حاصل گذار از دو سطح معنای زبانی و معنای ادبی است، نه خود پیام واقعی پاره غزل حافظ است نه نیز میتوان چنان پیامی را مستقیماً و بدون گذشتن از سطوح دیگر از دل آن بیرون آورد. چرا که این معنی نه با امور جهان واقع جور درمیآید، نه با معانی و روابط معنائی در نظام زبان که صحت آنها در گرو مراتب صدقشان با مصادیق جهان واقع است، نه نیز با آن معانی متعالی که قرار است هر اثر ادبی به کمک صورتگریها و معنیپردازیهای متداول در نظام متداول در نظام ادبیات نصیب خواننده کند.
پس برای کشف پیام واقعی پاره غزل حافظ و نیل به درک و التذاذ هنری از آن، باید از سطح معنای ادبی هم فراتر رفت و در آنجا به کمک امکانات موجود در نظامها و شیوههای تحلیل دیگر که، چنانکه خواهیم دید، نه به سطوح زبان و ادبیات، بلکه به سطوح و ساحات متعالیتری تعلق دارند، به جستجوی معنائی پرداخت که بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنائی زبان، هم، بالاخره با نظام معنائی ادبیات. چنان معنائی میتواند در مایۀ پیام (۷) در زیر باشد:
7) تمنای خدمت به کسی به پاس حق نعمتی؛ امید بخشایش از او برای شخص گناهکاری؛ آرزوی تداوم عشقی با همۀ جانکاه بودنش؛ امید عنایت به نیت خیری که در پس گناهی ظاهری نهفته است؛ و در نهایت مژده برخورداری از رحمت عامی.
گفتن نمیخواهد که این تفاوت در فاصلهها را در غزلهای دیگر سعدی و حافظ نیز میتوان آشکارا دید.
سؤال این است که راز این تفاوت میان غزلهای سعدی و حافظ در چیست؟ چه چیزی سبب میشود که فاصله صورت و محتوی در غزل حافظ به مراتب بیش از آن باشد که در غزل سعدی مشاهده میشود؟
برای این سؤال، لااقل در آثاری که در دسترس من بودهاند، پاسخ چندانی به چشم نمیخورد. تنها مطلبی که در این باره هست به تفاوتهای سبک عراقی با سبک هندی مربوط میشود که گاه از آنها در تبیین تفاوتهای میان سعدی و حافظ استفاده کردهاند. به این ترتیب که اول سعدی را، بهحق، نماینده سبک عراقی گرفتهاند و حافظ را، به ناحق، نماینده سبک هندی در سالمترین صورت آن پنداشتهاند و آنگاه گفتهاند اشعار عراقی ساده و روانند و بهراحتی میتوان به پیام آنها پی برد و لاجرم، اشعار سعدی هم از این قاعده مستثنی نیستند. برعکس، اشعار سبک هندی پیچیدهاند و سرشار از مضمونپردازیهای ظریف و نازکبینانهاند و ناگزیر، نمیتوان بهآسانی به پیام آنها راه یافت و اشعار حافظ هم خواهناخواه، به همین دلیل دوریابتر و دیرفهمترند.
این مدعا اگر چه به واقعیت کمابیش نزدیک است و چه بسا بتواند بهجای خود از عهده تبیین برخی تفاوتهای شعر سعدی با شعر حافظ برآید؛ با این همه، لااقل به سه دلیل نمیتواند پاسخ قانعکنندهای به سؤال ما بدهد:
یکی اینکه سرای سعدی و حافظ، شاعران فراوان دیگری هم هستند که یا پیرو سبک عراقیاند یا پیرو سبک هندی. ولی در شعر آنان هیچ تفاوتی به لحاظ فاصله صورت از محتوی به چشم نمیخورد، گو آنکه شعر پیروان سبک هندی سرشار از مضامین ظریف و باریکبینیهای زبانی و ادبی هم، البته، هست.
دیگر اینکه انتساب حافظ به سبک هندی چندان درست نیست، گو آنکه شعر حافظ نیز، چون اشعار سبک هندی، پیچیده و سرشار از ظرافت باشد. چرا که شعر سبک هندی شعر انتقال پیام از رهگذر مضمونپردازی است؛ و مضمونپردازی موجب محدود و محصور شدن پیام شعر در چنبره مضمونی میشود که برای بیان آن طرح ریختهاند؛ و این، به ناگزیر، راه را بر عبور پیام از دو سطح معنای زبانی و معنای ادبی به کلی میبندد، حال آنکه شعر حافظ، در بیشتر موارد، به ویژه در شعرهای متعالیتر او شعر انتقال پیام از رهگذر نقل ناقص و یا نقل کامل معانی به عرصههای بالا و باز هم بالاتر است؛ و این، خود به خود، موجبات انعکاس معانی در یکدیگر و پیدایش فضاهای معنائی تودرتو و نامتناهی را در عالم شعر فراهم میآورد، آنگونه که شرح آن در جایی دیگر آمده است.[8]
سرانجام، سوم اینکه نسبت دادن همۀ تفاوتهای موجود میان شعر شاعران به اختلاف در سبک آنان، خواهینخواهی، به انکار فردیت خلاق شاعر و نادیده گرفتن نقش عـظـيـم ابــداع و ابتکار او در امر آفرینش هنری میانجامد. حال آنکه شعر به صرف آنکه نوعی هنر با نام هنر کلامی[9] است، بیش از هر چیز عرصۀ خلاقیت است که خود نتیجه مستقیم تفرد شاعر و تسلط او بر همه ابزارها و اسباب پردازش ادبی است؛ و این در مورد هر شاعری، البته، صادق است، خاصه در مورد شاعران یگانه و بیهمتایی چون سعدی و حافظ که پایگاه ممتاز و دست نایافتنی خود را در بوته تاریخ و در پهنۀ چالشهای قرون به ثبوت رساندهاند. مقوله سبک که به هر حال، مبين ذهنيت شاعر و گرایش و گزینشهای او، حتماً، هست، برای هر شاعر بزرگی حکم نقطه آغاز خیزش او به سوی اوجهای تازه در فضاهای لایتناهی آفرینشگری و نوآوری را دارد، نه حکم نقطه پایان خلقتگریهای او یا قیدوبندی که جولان او را در عرصه هنر محدود سازد.
باری، از ملاحظه سبکی که بگذریم، ملاحظات زبانی را هم میتوان علت تفاوت در فاصله صورت و محتوی در غزلهای سعدی و حافظ فرض کرد، هرچند این فرض را هنوز کسی پیش ننهاده است. از قرائن موجود در غزلهای این دو شاعر میتوان، لااقل، چنین فرض کرد که زبان حافظ در واژگان غنیتر از زبان سعدی است؛ و زبان سعدی در ساختار از زبان حافظ پیچیدهتر است، خواه ساختار صرفی در نظر باشد، خواه ساختار نحوی، خواه معناشناختی، بگذارید بحث را با بررسی پیچیدگیهای ساختاری در غزل سعدی دنبال کنیم. به نمونه (۸) از این نظر نگاهی بیندازیم:
(۸) بستم به عشق موی میانش کمر چو مور / گر وقت بینی این سخن اندر میان بگوی …
دانم که باز بر سر کویش گذر کنی / گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی
کای دل ربوده از برِ من حکم از آن توست / گر نیز گوییم به مثل ترک جان بگوی …
در این نمونه، سعدی اجزاء فعل مرکب «کمربستن» را اولاً به طرزی غیرمعمول جابهجا کرده، ثانیاً آن اجزاء را جدا از هم به کار برده، گذشته از آنکه فعل «وقت دیدن» را هم از خود درآورده و مفعول فعل «بشنود» را نیز پیش از قرينۀ لفظی آن (حدیث من) حذف کرده است. درعینحال، ترتیب اجزاء موجود در مصراع آخر را به قصد ایجاد ابهامی نغز در هم ریخته است. به همین منوال، در نمونه (۹) در زیر – که هرچند به غزلهای سعدی تعلق ندارد، ولی مؤيد مدعای ما در مورد پیچیدگیهای ساختاری آثار سعدی هست – شکل دیگری از پیچیدگی ساختاری، این بار در حوزۀ صرف و اشتقاق، به چشم میخورد:
(۹) به نام خداوند جان آفرین / حکیمِ سخن در زبان آفرین
در این نمونه سعدی صفتهای مشتق «جان آفرین» و «سخن در زبان آفرین» را از دو فعل که در زبان فارسی وجود خارجی ندارند، یعنی افعال «جان آفریدن» و «سخن در زبان آفریدن»، مشتق ساخته است، همینطور در نمونه (۱۰) در زیر:
(۱۰) گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنی / به ذكر ما چه شود گر زبان بگردانی
سعدی حرف موصول «که» را در درون جمله پیرو به کار برده است (بهجای آنکه بگوید «گر اتفاق نیفتد که قدم …» گذشته از آنکه فعل «قدم رنجه کردن» را هم بدون متمم معمول آن (مثلاً «قدم به دیدار کسی رنجه کردن») به کار گرفته است و در همان حال فعل «زبان گرداندن» را نیز از خود درآورده است.[10]
این قبیل پیچیدگیهای و گریزهای پیاپی در ساخت زبانی غزلهای سعدی، به هر حال، فراوان است. حال آنکه در غزلهای حافظ آنچه هست ساختهای نحوی راهوار و ساختهای صرفی به سامان است، آنگونه که در نمونه (۱۱) در زیر میتوان دید:
۱۱) خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست / ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار / کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار / غمخوار خویش باش غم روزگار چیست …
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند / ما دل به عشوۀ که دهیم اختیار چیست
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست / معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست …
میبینیم که حافظ هیچ از شگردهای ساختاری، چه نحوی، چه صرفی، در این غزل بهره نجسته است، یا اگر جسته چندان نیست که بهآسانی به چشم بیاید؛ و این کیفیتی است که در اکثر قریب به اتفاق غزلهای او آشکارا یافت میشود.
در مورد غنای واژگانی بیشتر غزلهای حافظ در سنجش با غزلهای سعدی، من پژوهشی چنانکه باید نکردهام. برای این کار آنقدر وقت داشتهام که یکی چند غزل از هر یک از این دو شاعر را تحلیل واژگانی کنم. پس مبنای فرض من در این باره پژوهشی محدود همراه با اظهارنظرهای دیگران است که سخن از وفور حیرتانگیز معانی و مضامین گوناگون از زمینههای علمی، فلسفی، عرفانی و جز آن در غزل حافظ به میان آوردهاند؛[11] و این، البته، مبنای طرح این فرض میتواند باشد که وفور معانی، لاجرم، غنای واژگانی را هم در پی دارد؛ و بررسیهای محدود من نیز مؤید این فرض میتواند باشد.
پایان بخش اول
خواندن بخش دوم