زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و لهجه – بخش اول

آقای فوادی

بازنشر پس از نود سال
انتشار نخست: مجلۀ مهر، سال سوم، خرداد سال ۱۳۱۴

بازنشر پس از نود سال
انتشار نخست: مجلۀ مهر، سال سوم، خرداد سال ۱۳۱۴
*

لغت زبان در اصطلاح شامل معانی چندی است:

یک معنی از آن قوه و استعدادگفتار است چنان‌که در این بیت سعدی مراد از زبان قوۀ تکلم می‌باشد:

به‌نام خداوند جان آفرین //  حکیم سخن در زبان آفرین

قوه و استعداد تکلم مخصوص انسان است آن‌جا که می‌گویند «حیوان زبان‌بسته» مراد از زبان بدیهی است که آلت گوشتی در دهان نیست بلکه قوۀ نطق می‌باشد، یعنی نطقی که از روی اراده و فکر به‌عمل آید و الا طوطی هم به اصطلاح نطق دارد.

گاهی هم مراد از آن زبان جداگانۀ قوم و ملتی باشد چنان‌که گفته می‌شود زبان فارسی- زبان ترکی- زبان انگلیسی و غیره.

و نیز این اصطلاح گاهی برای نامیدن زبان قسمتی از اهالی یک مملکت و ملت به‌کار می‌رود مثل آن‌که گفته می‌شود زبان مردم گیلان – زبان مردم خراسان و غیره.

و زمانی مراد از آن زبان یک‌ دسته، یک صنف یا یک شخص می‌باشد. مثل آن‌که گفته می‌شود زبان کسبه – زبان بناها – زبان کودک.

چون‌که با کودک سروکارت فتاد //  پس زبان کودکی باید گشاد

یا آن‌که کسی بگوید «زبان او را تنها من می‌فهمم» – «زبان او خیلی خشن است» و غیره.

معانی دیگر زبان هرچه باشد بالاخره به یکی از وجوه مذکور برمی‌گردد.

(زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد 
 الفضل للانسان طول زمانه فی اصغریه قلبه و لسانه)
و اما معنی لغوی زبان همان عضو عضلانی در دهان را شامل است و معانی دیگر جنبۀ مجاز را دارا می‌باشد و اینکه زبان گوشتی به‌طور مجاز در معنی نطق انسان به‌کار می‌رود سبب این است که در موقع تکلم این عضو نیز در جهاز تکلم شرکت می‌کند و شرکت آن نسبت به آلات دیگر محسوس‌تر است در بعضی از السنه زبان گوشتی را با لغتی جداگانه و زبان تکلم را با لغتی دیگر می‌نامد مثال در انگلیسی زبان گوشتی را Tongue (تونگ) می‌گویند و بیشتر در معانی آلاتی که به زبان شبیه هستند از قبیل زبانه – دماغه – خار ساعت به‌طور مجاز به‌کار می‌برند و اگر بخواهند در معنای زبان تکلم به‌کار برند با کلمات دیگر ترکیب می‌کنند.

مثل Tongue-pad به معنی پرحرف و Tongue-Tacked به معنی کنایه‌گو و غیره.

و اما زبان تکلم را Language می‌گویند.

از نقطه نظر فیزیکی و روحی زبان عبارت از وسیله‌ای‌ست که با آن فکر انسان اظهار می‌شود و کلمات به‌طور انفراد یا ترکیب نشانه‌هایی هستند که به‌وسیلۀ آنها معانی و افکار در عالم محسوس جلوه می‌کند.

در زبان گاهی لفظ عین معنی است مانند مومو – جرنگیدن – واق‌واق و غیره و در این صورت رابطه بین لفظ و معنی محسوس است و گاهی رابطۀ غیرمحسوس و باید آن را در خود زبان پیدا کرد مثلاً هیچ رابطۀ محسوسی بین معنی خورشید و کلمۀ خورشید در بین نیست و خود زبان که عبارت از استعداد نطق باشد این رابطه را دربردارد این است که می‌بینیم برای یک معنی لغات مختلف در زبان‌ها موجود می‌باشد مثال: آب فارسی- سو ترکی- ماء عربی- مائیم عربی- Voda روسی- Wasser آلمانی- eau فرانسوی، Water انگلیسی- (که در لغت روسی و آلمانی هم از همان ماده است) Aqna [احتمالاً خطای چاپی است و منظور نویسنده Aqua بوده است] لاتینی – Hydor یونانی و غیره.

زبان حتماً باید نمایندۀ فکر باشد و اگر لفظی این شرط را نداشته باشد جزو زبان نیست مثلاً کسی به‌واسطۀ حادثۀ وحشتناکی یا دردی بگوید «آخ – وای» این دو لفظ او جزو زبان محسوب نمی‌شود زیرا این الفاظ به غیر عمد و مقصود بر زبان او جاری شده‌اند لیکن وقتی که شاعر می‌گوید:

«آه اگر از پس امروز بود فردایی»

اینجا کلمۀ «آه» که نمایندۀ فکر او است جزو ادوات زبان محسوب می‌شود.

زبان نه تنها وسیلۀ اظهار فکر می‌باشد بلکه جریان آن را نیز نشان می‌دهد یعنی معانی مفرده را ظاهر ساخته فکر را طوری تجزیه می‌کند که شنونده نیز آن تجزیه را می‌فهمد مثلاً وقتی‌که گفته می‌شود «عالم فانی است» شنونده اولاً فکر طرف را درک می‌کند و ثانیاً پی به جریان فکر برده تشخیص می‌دهد که گوینده دو معنی را در نظر آورده یکی «عالم» و دیگری «فانی» و به‌علاوه این دو معنی را (که تصور می‌گویند) یا همدیگر ربط داده است و چون هر معنایی با لفظی بیان می‌شود پس هر تغییری در جریان فکر و معنی رخ دهد در لفظ هم محسوس می‌گردد.

زبان واسطۀ خلطه و آمیزش است به‌وسیلۀ آن طرفین مقصود همدیگر را می‌فهمند پس طرفین باید آن را بشناسد و تشخیص دهند و چون از مختصات جامعه می‌باشد پس ترقی و تنزل جامعه نیز در آن تأثیر دارد. هر وقت جامعه رو به تمدن می‌گذارد زبانش توسعه پیدا می‌کند برعکس انحطاط جامعه انحطاط زبان را سبب می‌شود البته در این مورد احتیاج به مثال ندارم و تاریخ این مطلب را به صراحت بیان می‌کند. وقتی زبان لاتین از بین رفت که دولت روم غربی منهدم و منقرض شد و بعد جامعۀ روم به تحلیل رفت با اقوام دیگر اختلاط و امتزاج حاصل نموده و وحدت ملی خود را از دست داد وقتی زبان فارسی بعد از تسلط غرب زنده شد که ایرانیان به جنبش درآمدند و روح ملی خود را تجدید کردند و قس علی ذلک.

اگر قومی در نتیجۀ عوامل تاریخی و جغرافیایی تشتت حاصل کند و منشعب شود قهراً زبان آن قوم هم دچار انشعاب گردد. مثلاً با تقسیم‌شدن ارین‌ها به شعبۀ ایرانی و هندی دو زبان مستقل به‌وجود آمد یکی زبان ایران قدیم و دیگری زبان هندی و بالاخره با انشعاب هر کدام از این دو زبان‌های دیگری نیز در هر یک به‌وجود آمد این است که در تاریخ می‌بینیم در یک دور و زمان در مملکت ما چندین زبان رواج داشته است (زبان درباری- زبان مذهبی- زبان توده و غیره).

پیدایش لهجه نیز روی همین زمینه حاصل می‌شود مثلاً قسمتی از ملت در نقطۀ جداگانه تمرکز یافته و در زندگی و عادات خود دارای خصوصیاتی می‌شود و بلافاصله این خصوصیات در زبان او نیز تأثیر کرده و دارای لهجۀ جداگانه می‌گردد. واضح‌تر بگوییم مردم خراسان – طهران – یزد ایرانی هستند، زبان آنها فارسی است در نژاد و زبان و سایر شئونات ملی با ایرانیان دیگر یکی هستند، لیکن به‌واسطۀ آن‌که بر اثر عوامل تاریخی و جغرافیایی نسبتاً جدا زندگی کرده‌اند و ارتباط آنها با یکدیگر ضعیف بوده در عادات و اخلاق و طرز فکر دارای روشی خاص شده‌اند. این اختلاف جزیی بالاخره در زبان آنها هم تأثیر کرده به‌طوری‌که هر کدام دارای لهجۀ خاص شده‌اند.

برعکس ممکن است ملتی از چند ملت مختلف تشکیل شود یقین است که زبانش هم از زبان‌های مختلف تشکیل خواهد شد.

در اینجا احتیاج به شاهد و مثال نداریم کافی است کتاب لغت ملل متمدن امروز را برداریم ورق بزنیم. خلاصه آن‌که در دنیای متمدن امروز غیرممکن است یک زبان «تمیز خالص» پیدا کنیم زیرا یک نژاد «تمیز و خالص» هم نمی‌توانیم یافت.

اساس تشکیل کلیۀ زبان‌ها با وجود فرق و اختلاف آنها از نظر مادی و معنوی یکی است زیرا تمام آنها دارای دو خاصیت اساسی می‌باشند اولاً زبان‌ها دارای جنبۀ صوتی هستند و اصوات آنها از زفیر (یا برآوردن نفس) تشکیل می‌شود با این طریق که نفس از مجاری تنفس به موانعی که از نمایش ذکر آنها در اینجا بی‌نیاز هستیم عبور کرده از دهان و بینی خارج می‌شود. ثانیاً تمام زبان‌ها عبارت از فکر بر روی اصل تجزیه می‌باشند یعنی نه تنها فکر را نمایش می‌دهند بلکه جریان و تجزیۀ آن را به معانی نیز برای شنونده آشکار می‌سازند.

زبان مستقل (مثلاً فارسی- انگلیسی- فرانسوی- روسی) زبانی را گویند که در حال فعلی خود با زبان دیگر یکی نباشد خواه این زبان قبلاً با زبان دیگر یکی بود یا لهجۀ از آن به‌شمار می‌رفته است.

لهجه عبارت از زبانی است که گرچه با زبان متداول رسمی مغایرت و اختلاف دارد لیکن در حال فعلی خود با آن زبان یکی است مانند لهجۀ گیلانی- خراسانی نسبت به زبان فارسی رسمی.

لهجه باید واجد شروط ذیل باشد:

  • مردمانی که دارای لهجه‌های مختلف هستند باید زبان همدیگر را بفهمند و این در صورتی ممکن است که کلمات آنها و اشکال دستور زبان آنها یکی باشد یا آن‌که اختلاف در صوت راه باید (موروم – مرم – می‌روم که برای وضوح با حروف لاتین می‌نویسیم … «Morom, Meram, Miravam» مثل آن‌که در لهجۀ اهالی گیلان و قسمتی از مازندران الف گاهی مانند زبر کشیده (یا فتحۀ ممدود) و در لهجۀ اهالی طهران و اصفهان و یزد مانند واو تلفظ می‌شود (جان – پیشانی، مانند جون – پیشونی گفته می‌شود) و پیش و زیر (ضمه و کسره) در لهجۀ مردم مشهد به اشباع (یعنی مانند واو- یاء) ادا می‌شود (به‌جای پشت و دشنه – پوشت و دیشنه می‌گویند)
  • مردمانی که دارای لهجه‌های مختلف هستند باید روابط اجتماعی داشته و از همدیگر بی‌خبر نباشند به‌طوری‌که هر تغییری در اصل زبان رخ دهد شامل لهجۀ آنها نیز گردد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *