بازنشر
انتشار نخست: نشریهی سخن
پرویز ناتل خانلری
در زبانشناسی اصطلاح «زبان مرده« به دو معنی متفاوت بهکار میرود. یکی به زبانی اطلاق میشود که در مدتی به نسبت دراز یا کوتاه نزد ملتی رایج بوده و سپس بکلی از رواج افتاده و هیچ اثر زندهای از آن بر جا نمانده است. زبان گلی[1] در سرزمین فرانسه مثال و مصداق خوبی برای این مورد است. در سرزمین ایران نیز پیش از آنکه طوایف ایرانی در سراسر آن مستقر شوند ملتهایی میزیستهاند که زبانشان با خود آنها از بین رفته و از قرنهای متمادی پیش از این نه در گفتار و کتابت از آنها نشانی نمانده و نه هیچ زبانی که مشتق یا منشعب از آنها باشد وجود داشته است. زبانهای سومری و عیلامی از این گونه زبانهاست که اطلاق اصطلاح «مرده» بر آنها بیجا نیست.
اما این لفظ را غالباً به دستۀ دیگری از زبانها نیز اطلاق میکنند که در زمانی متداول بوده و سپس در طی تاریخی دراز بحول یافته و صورتهای تازهتری پذیرفته است چنانکه برای اشخاص عادی تشخیص اینکه صورت جدید دنبالۀ همان صورت باستانی است دشوار است. اما زبانشناسان و حتی کسانی که به این امور با نظر کنجکاوی مینگرند میتوانند به آسانی ارتباط آن دو صورت و اشتقاق جدید را از قدیم دریابند. زبان لاتینی از این دسته است که هر چند اکنون در گفتار میان هیچیک از جوامع بشری متداول نیست، اما منشعبات آن که در زبانهای رومیایی Romans خوانده میشود مانند فرانسه و اسپانیایی و پرتقالی و رومانی و غیره هنوز در کشورهای متعدد زنده و رایج است.
پارسی باستان را از این دستۀ اخیر باید دانست که اطلاق عنوان «زبان مرده» بر آنها کاملاً درست نیست.
در آغاز هزارۀ اول پیش از میلاد بود که طوایف ایرانی در فلات ایران مستقر شدند. این اقوام اگر چه به زبان واحدی که از اصل هند و اروپایی منشعب شده بود متکلم بودند اما میان زبان هر طایفه با زبان طوایف دیگر تفاوتهای جزئی وجود داشت، و به عبارت دیگر زبان ایرانی شامل چند گویش مختلف بود.
از گویش شرقی آثاری باقی است که در مجموعۀ کتاب اوستا مندرج است و به این سبب آن را «زبان اوستایی» میخوانند. این زبان بسیار کهن است و شاید یادگاری از دوران پیش از تاریخ باشد، اما چون صورت مکتوب آن که اکنون در دست است در زمانهای به نسبت اخیر کتابت شده است به یقین نمیتوان زمان رواج آن را تعیین کرد.
قدیمترین زبانهای تاریخدار که از زبانهای ایرانی به ما رسیده سنگنوشتههای شاهان هخامنشی از قرن ششم پیش از میلاد است که نوشتههای داریوش بزرگ در بیستون و تخت جمشید مفصلترین و مهمترین آنهاست.
از بعضی گویشهای دیگر ایرانی باستان نام و معدودی کلمات که بیشتر آنها اسم خاص است باقی است. مانند مادی و سکایی؛ و دربارۀ بعضی دیگر که هیچ اثری از صورت باستانی آنها در دست نیست تنها از روی قرائن و اصول زبانشناسی میتوان فرض کرد که از جملۀ گویشهای ایرانی باستان در ردیف اوستایی و پارسی بودهاند. مانند: سغدی باستان و خوارزمی باستان.
زیانی که در سنگنوشتههای هخامنشی بهکار رفته «پارسی باستان» خوانده میشود زیرا گمان میرود که زبان متداول میان قبیلۀ ایرانی فرمانروا، یعنی پارسیان بوده است. اما آیا میتوان به یقین گفت که زبان رایج پارسیان در آن زمان عیناً با زبان سنگنوشتهها یکسان بوده است؟ در این باب جای تأمل است، وجود بعضی اشتباهات صرف و نحوی در این متون، خاصه در سنگنوشتههای متأخرتر، این گمان را به ذهن میآورد که زبان رایج و روزانه با زبان کتابت اختلافی داشته، یعنی زبان گفتار پارسیان آن روزگار نسبت به زبان مکتوب تحول یافته بوده است. اگر این گمان را بپذیریم ناچار باید فرض کرد که سنت ادبی یا زبان کتابت در آن روزگار سابقۀ قدیمیتری داشته و آثاری که از زبان پارسی باستان در سنگنوشتههای هخامنشی به ما رسیده نمونۀ زبان رایج روزانه در آن روزگار نیست، بلکه نمونۀ زبان تحریر و کتابت ایرانی، یا زبان رسمی و ادبی همۀ ایرانیزبانان آن دوران است. به عبارت دیگر فرض این است که «پارسی باستان» زبان مشترک یا به اصطلاح زبانشناسی Koine ایران بوده است.
البته ایرانیانی که با کثرت عده در این سرزمین پهناور منتشر و مستقر شده بودند به طوایف و قبیلههای متعدد تقسیم میشدند که از همان آغاز هر یک گویش خاص خود را داشتند و در زمانهای بعد نیز حتی آنان که در دوران باستان به گویش واحدی متکلم بودند به سبب جدایی از یکدیگر و کمی ارتباط اجتماعی زبان گفتارشان به تدریج با هم متفاوت میشد تا آنجا که میتوان حدس زد که در روزگار شاهنشاهی اشکانیان و ساسانیان تعدد و کثرت گویشهای ایرانی از دوران باستان نیز بیشتر بوده است.
اما نخستین آثاری که از زبانهای ایران اشکانی و ساسانی در دست داریم با آنکه از نظر تحول فاصلۀ بسیار با پارسی باستان دارد منشعب از هیچ گویش دیگر باستانی نیست بلکه دنبالۀ مستقیم یکی از گویشهای جنوب غربی است که اگر همان پارسی باستان نباشد گویشی بسیار نزدیک به آن بوده است.
آیا این نکته نیز مؤید این نظر نیست که در دوران میانه هم از میان گویشهای متعدد ایرانی تنها یکی جنبۀ رسمی داشته که همۀ طوایف ایرانی اگر چه زبان گفتار روزانۀ ایشان کم یا بیش با آن مختلف بوده است آن یکی را به عنوان زبان رسمی کشور بهکار میبردهاند؟
شاهنشاهان نخستین ساسانی در سنگنوشتههای خود زبان پهلوی اشکانی – یا پهلوانیک – را برابر زبان محلی خود، یعنی پهلوی ساسانی – یا پارسیک – بهکار میبردهاند. این دلیل است بر آنکه در آغاز تأسیس این سلسله یک زبان رسمی یا اداری در شاهنشاهی ایران وجود داشته که مردم با سواد با آن آشنا بودهاند، و اردشیر و جانشینان او، با همۀ تعصبی که در محو آثار خاندان شاهی سابق، و برقراری رسم نوین نشان میدادند هنوز مطمئن نبودهاند که گویش خاص ایشان بتواند جانشین آن زبان رسمی کشور شود. بگذریم از این که تفاوت میان پهلوانیک و پارسیک – یا پهلوی شمالی و پهلوی جنوبی – آنقدر نیست که بتوان به آنها عنوان دو زبان – یا دو گویش – اطلاق کرد، و به هر حال هر دو منشعب از یک زبان ایرانی غربی شمرده میشوند.
از دورۀ زبانهای ایرانی میانه که بگذریم به مرحلۀ ایرانی جدید میرسیم. از انقراض ساسانیان تا نزدیک چهار قرن اطلاعات ما دربارۀ یک زبان مشترک ایرانی بسیار ناچیز است، زیرا که تا اوایل قرن دوم هجری امور اداری فرمانروایان تازی به همان زبان متداول در دورۀ ساسانیان انجام میگرفت که اثری از آنها باقی نیست، از آن پس این مکاتبات و نوشتههای دیوانی به عربی نقل شد. اما در طی این مدت کلمات و جملههایی از زبانهای ایرانی در اشعار عربی و گاهی به مناسبت حوادث در کتابهای تاریخ آمده است که اگر چه بعضی نمونۀ گویشهای مختلف است اما غالباً به زبانی که «دری» خوانده میشود و از زمان نخستین آثار ادبی ایران بعد از اسلام تا همین امروز زبان رسمی کشور ما بوده است نزدیک یا درست با آن مطابق است.
از اینجا میتوان حدس زد که در این دوران خاموشی نیز از میان همۀ گویشهای متعدد ایرانی یک زبان مشترک و رسمی وجود داشته که همۀ ایرانیان با آن آشنا بودهاند و اطلاق صفت «دری» بر این زبان، که درست معنی رسمی و اداری از آن برمیآید این حدس را تأیید میکند.
زبان دری بعد از اسلام در مشرق و شمال شرقی فلات ایران رواج یافت و پس از چهار قرن به مقام زبان رسمی سراسر کشور رسید. از اینجاست که غالب نویسندگان گمان برده و نوشتهاند که «فارسی دری» گویش نواحی شرقی ایران بوده است. اما نوشتۀ بعضی دیگر از مورخان قدیم اسلامی که تصریح کردهاند به اینکه «دری» زبان دربار تیسفون بوده و شاهان ساسانی با نزدیکان و مأموران رسمی خود به این زبان گفتگو میکردهاند، بسیار درخور تأمل است. اگر این زبان یا این گویش به نواحی شرقی و شمال شرقی اختصاص داشت در دورترین نقطۀ جنوب غربی این سرزمین، آن هم در دستگاه شاهانی که خود از مردم همین منطقه از ایران بودهاند چگونه میتوانست به عنوان زبان درباری و رسمی رایج باشد؟
گذشته از این میدانیم که در قرنهای سوم و چهارم اسلامی، در شهرها و روستاهای خراسان گویشهای مختلف و متعددی رواج داشته که نه با یکدیگر و نه با فارسی جدید یکسان بودهاند. بنابراین پذیرفتنی نیست که بگوییم فارسی دری زبان مردم مشرق یا شمال شرقی ایران بوده است.
یگانه نکتهای که از روی قواعد علمی زبانشناسی دربارۀ زبان فارسی بعد از اسلام میتوان گفت این است که «دری» زبان رسمی و اداری و بازرگانی دورۀ ساسانیان بوده است که پس از چند قرن رکود و خاموشی دیگر بار در صحنۀ اداره و سیاست ایران ظاهر شده و همان مقام پیشین خود را یافته است.
این زبان رسمی، یعنی فارسی دری، تا آنجا ریشه و عمق داشته که حتی در دوران فرمانروایی امیران مقتدر و استقلالجوی ایران بعد از اسلام که داعیۀ احیا و تجدید عظمت ایران باستان را داشتهاند اما زبان عادی ایشان یکی از گویشهای محلی ایران بوده است همچنان پا بر جا مانده است. امیران آل زیار و آل بویه و فرمانروایان مستقل بعضی از ولایات غربی ایران نتوانستند گویش خاص محلی خود مانند گیلکی یا طبری یا آذری را بجای فارسی دری، یا بجای زبان عربی رواج دهند. اما در شمال شرقی ایران، سرزمینی که در آن گویشهای دیگر ایرانی، بکلی متفاوت با فارسی دری، یعنی زبانهایی مانند سغدی و خوارزمی رایج بود فارسی دری غلبه کرد و در اولین فرصتی که دست داد به عنوان زبان ادبی و فرهنگی رواج و رونق یافت.
این فارسی دری، یا زبان ایرانی همان است که تا روزگار ما دوام دارد، و قرنهاست که یگانه زبان رسمی کشور ایران است. این همان زبان است که عالیترین و لطیفترین آثار فکر و ذوق ایرانی به وسیلۀ آن بیان شده است؛ زبانی که رزمنامۀ ملی ایران یعنی شاهنامه که بیشک از شاهکارهای ادبی جهان نیز هست در آن به وجود آمده، زبانی که لطیفترین اندیشههای فلسفی و عرفانی را بزرگانی مانند سنایی و عطار و مولوی با استفاده از آن بیان کردهاند، زبانی که وسیلۀ بیان زیباترین احساسات و معانی شاعرانه در آثار سعدی و حافظ و بسیاری از بزرگان دیگر بوده است؛ و بالاخره زبانی که از ده قرن پیش از این تا امروز یگانه زبان رسمی و اداری و ادبی مردم سرزمین ایران است.
فارسی دری البته در طی ده دوازده قرن اخیر تحولاتی پذیرفته است. شمارۀ لغاتی که از زبانهای دیگر یا از گویشهای دیگر ایرانی در فارسی راه یافته کم نیست. اما این نکته را دربارۀ همۀ زبانهایی که چنین مقامی یافتهاند میتوان مشاهده کرد. بعضی از محققان چه ایرانی و چه بیگانه، وجود لغات خارجی را در فارسی بسیار مهم دانسته و از آن نتیجه گرفتهاند که فارسی امروز زبانی مختلط است. حتی هستند کسانی که از روی سادگی، به سبب آنکه عدۀ زیادی از لغات فارسی و عربی میان دو زبان مشترکند، یا تنها به علت اشتراک خط، فارسی را شعبهای از عربی تصور میکنند.
اگر تنها به علت قبول الفاظ بیگان زبانی را «مختلط» بتوان خواند البته زبان انگلیسی در درجۀ اول مشمول این صفت خواهد بود، و اگر این معنی را عیبی یا نقصی برای یک زبان بتوان شمرد تنها زبان بعضی از طوایف ابتدایی و دور از تمدن ممکن است از این عیب و نقص پاکیزه مانده باشند.
راستی این است که پیشرفت فرهنگ و تمدن در هر ملتی نتیجۀ برخورد و آشنایی با تمدن و فرهنگ ملتهای دیگر و و مبادلات فکری و معنوی است. ملتهایی که از این وسیلۀ پیشرفت محروم بودهاند نتوانستهاند در تمدن و فرهنگ، به مقام مهمی نائل شوند. آموختن هرگز عیب شمرده نمیشود و ملت ایران سرافراز است که همیشه از هر کس و هر چیز آمادۀ آموختن بوده است.
کشور ایران، به حکم وضع جغراقیایی خود، از آغاز تاریخ تاکنون، واسطۀ میان شرق و غرب بوده و این مأموریت را داشته است که آنچه را از یک طرف برای پیشرفت بشریت لازم و سودمند میبیند اخذ و اقتباس کند، و با فرهنگ و اندیشۀ خود بیامیزد و به جانب دیگر بیاموزد.
در این مبادلۀ فرهنگی و معنوی، البته لغات و الفاظ فراوانی از زبانهای بیگانه، چه از شرق و چه از غرب، در زبان فارسی راه یافته است. این وظیفۀ بزرگ را که ایران در قبال پیشرفت جامعۀ بشری داشته است از جملۀ افتخارهای این کشور باید شمرد و آثار آن را در زبان فارسی باید یافت.
اما نکتۀ مهم این است که فارسی، با قبول این همه اجزاء و عناصر بیگانه در طی این مدت بسیار دراز، یعنی نزدیک به سه هزار سال، هنوز صفات و خصوصیات اصلی خود را از دست نداده است. تأثیری که زبانهای بیگانه در فارسی بر جا گذاشتهاند غالباً به همان ورود و دخول الفاظ و لغات محدود مانده و در ساختمان زبان اثری نکرده است. الفاظ بیگانه نیز در زبان ما تغییر ماهیت داده و چه از حیث چگونگی تلفظ، و چه از نظر دلالت بر معنی، دیگرگون شده، چنانکه غالباً ارتباط خود را با اصل از دست داده است.
در دورانی که ایران جزئی از خلافت اسلامی، یا امپراطوری اسلام، به شمار میرفت دانشمندان و فیلسوفان ایرانی اندیشههای خود را به زبان مشترک قلمرو اسلام یعنی زبان عربی بیان میکردند. در بیشتر رشتهها و فنون ایرانیان بودند که که پیشرو هر فن شمرده میشدند و غالب اصطلاحات فنون را خود ایشان در زبان عربی وضع و جعل میکردند. بسیاری از این اصطلاحات علمی نیز از ریشۀ زبانهای ایرانی در قالب لغات سامی ریخته شده است. به این سبب دانشمندان ایرانی، وقتی که میخواستند به زبان خود در یکی از رشتههای علوم و فلسفه چیزی بنویسند ضرورتی نمیدیدند که آن اصطلاحات را – که میان اهل فن متداول بود و احیاناً خود ایشان در وضع آنها دخیل بودند – تغییر بدهند.
اما، با همۀ این احوال، زبان فارسی تحول طبیعی و تدریجی خود را پیموده است، و با آنکه فارسی امروز، یعنی زبانی که ایرانیان به آن گفتگو میکنند و مینویسند و میخوانند، با زبانی که در سنگنوشتههای هخامنشی بهکار رفته است در ظاهر بکلی مختلف است و یا شباهت جزئی دارد، اما در حقیقت فارسی امروز همان پارسی باستان است؛ یعنی زبان رسمی و مشترک ایرانیان که از قزیب سه هزار سال پیش تاکنون وسیلۀ ارتباط جوامع متعدد و مختلف ایرانی بوده و در طی این تاریخ دراز به حکم قوانین طبیعی تحول و تکامل، دستخوش تغییرات فراوان شده، اما در همۀ ادوار همچنان ارتباط آن با صورتهای پیشین ثابت مانده است.
آنچه در اصطلاح «فارسی جدید» خوانده میشود نیز بیش از یک هزار سال است که به صورت واحدی باقی مانده تا آنجا که فارسیزبانان امروز آثار ادبی هزار سال پیش را به آسانی میخوانند و میفهمند و از آنها لذت میبرند، و همین زبان رسمی کشور است که همیشه وسیلۀ تعلیم و تعلم بوده و در دوران اخیر به سبب بسط و توسعۀ تعلیمات عمومی و ایجاد شدن وسایل ارتباطی جدید به تدریج جای همۀ گویشهای دیگر را در گوشه و کنار سرزمین ایران متداول بوده است میگیرد.
در مطالعۀ تاریخ تحول زبان فارسی از سه هزار سال پیش تاکنون میتوان دریافت که در این سلسله هرگز قطع و فاصلهای نبوده است. فارسی امروز همان پارسی باستان روزگار هخامنشی است که مراحل متوالی تحول و تکامل را پیموده است.
بنابراین شاید گزاف نگفته باشیم اگر ادعا کنیم که «فارسی باستان» زبان مردهای نیست.
پارسی باستان در فارسی امروز زنده است.
[1]. Gaulois