زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

دو گونه نویسندگی

رشید یاسمی

بازنشر پس از نود و دو سال
انتشار نخست: مجله‌ی مهر، سال اول، ماه آذر سال ۱۳۱۲

نویسندگان دو زمره‌اند نخست آنان‌که از حدود الفاظ و مفاهیم تجاوز نکنند و از مخازن جامعه آن‌چه را واجب ببیند برگزینند و آن مفهومات را که پیشینیان در قالب الفاظ نهاده و نیک صقال داده و منتظم کرده‌اند آماده و مهیا برچینند و به ترتیبی جدید و تألیفی بدیع درآورند و گاه‌گاه از قریحت خویش بر وی چاشنی خاص دهند. صاحبان این صناعت را به نسبت حسن انتظام و اتاق مقدمات و التیام قیاسات و وجوه استعمال لغات و اصطلاحات و ایراد کنایات و تلمیحاتی که در نوشتۀ آنان دیده می‌شود بزرگ و استاد خوانند و در میان نویسندگان تعیین درجه و مقام کنند. البته چنین نوشتۀ از تأثیر عاری نیست و گاهی چنان افتد که در نفوس خوانندگان ایجاد انقباض و انبساط کند و جامعه را به پاداش خزاین معانی و جواهر الفاظی که ساخته و پرداخته به او اعطا کرده بود گنجی نو نثار آورد. قول جامی ناظر به این دسته از شعرا و دبیران است که بگوید:

  معنی خوب بود شاهد پاکیزه بدن / /  که به هر روز در او جامه دگرگون پوشند

هنر است آن‌که اگر جامه ژنده ز بَرش //  به در آرند و در او اطلس و اکسون پوشند

لکن در حقیقت هدیه‌ای که از این نویسنده به جامعه رسیده است به مثابۀ ربحی است که بر سرمایه افزایند و حاصلی است که از بذر پراکنده بردارند نه چیزی بدیع و مبتکر که جامعه را به جای سرمایۀ جدید باشد.

جماعت دوم مجذوبانند که چون به صرافت طبع عزم نوشتن کنند خویشتن را در عالمی بینند بالاتر از حدود مقتضیات جامعه و سطح عقل عادی یعنی در صقعی عالی که چشمۀ حیات و خلاقیت و فعالیت است. در خویش حاجتی قوی و خارخاری عجیب یابند که آنان را به آفریدن و ایجادکردن همی‌راند. گویی در زمانی کوتاه که دوام آن به نسبت استعداد نویسندگان تفاوت‌پذیر است و گاه لمحه‌ای بیش نمی‌پاید آن صاحب قلم خویشتن را با منبع خلقت و چشمۀ هستی و حقیقت حیات متصل می‌بیند، چون مجرایی تنگ که به شطی پیوسته شود و آب خروشان شط را از آن آهنگ جوشیدن و بیرون جستن باشد.

در آن حال زمانی دبیر یا شاعر مبهوت و حیران فروماند چون کسی که شنا نداند و خویشتن را در گردابی افتاده بیند به حکم آن حاجت که به خلق‌کردن در نفس خود می‌یابد بر آن شود که از الفاظ و مصطلحات قوم مددی جوید و افکار مشتعل نهایی را در خارج هیئتی بخشد و نامرئی را در لباس کلام مرئی کند. اما هیهات!!

ناچار از آن شط عظیم به جدول‌های خردتر و ساده‌تر التفات کند باشد که شمه‌ای از آن را به حیلت و تدبیر در قالب الفاظ فروریزد و به استعانت مفاهیم رایجه آن برق‌های خاطف را در کمند آورد این تدبیر اندکی مفید افتد و رفته‌رفته همی‌بیند که آن شعلۀ مجرد در هنگام سیر و سیلان آثار ثابتی از خود می‌گذارد و می‌گذرد که چون نقش پای در برف از عبور رونده‌ای حکایت کند. در واقع با همه تدبیر و مهارت جز خاکستری از آن شعلۀ معنوی در دست او نماند اما خاکستری گرم و مؤثر که در نفوس مستعد آتش‌افروزی تواند کرد («يَكادُ زَيْتُها يُضِي‌ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ»).

این برق‌های لامع را که هر یک شخصی ممتاز و انیتی بسیط و نوعی منحصربه‌فرد است به آسانی نمی‌توان در قید الفاظ مستحکم کرد زیرا که هر لفظ را بر چیزی دلالت است و ظرفی تهی نیست تا در آن معنی جدید را بتوان ریخت ناچار نویسنده الفاظ را از هم بگسلد و هندسۀ عبارات را برهم زند و بیان ما فی الضمیر را وسیلتی جوید و گاهی کلام او مرموز و مبهم و دور از افهام گردد.

برخلاف طبقۀ نخستین که شالودۀ سخن را بیشابیش ریخته و مبدأ و منتهای آن را معلوم کنند آن‌گاه صورت ذهنی خویش را کسوت الفاظ و کلمات بپوشانند و در خارج مرتسم کنند این طایفۀ دوم را امکان تصور قبلی و تعیین آغاز و انجام سخن خود نیست و هیچ ندانند که این جاذبۀ خلاقیت آنان را یک‌جا می‌کشاند و نتیجۀ این رنج که در تجسم‌دادن معانی و ثبت‌کردن لوامع نهانی می‌برند چه خواهد بود و پایان نرسند از نتیجۀ کار خویش ایمن و مطمئن نتوانند شد و نادر افتد که آن حال چندان دوام کند که نویسنده به انجام کاری بزرگ و شگرف کامیاب گردد. غالباً چون برق بگذشت چراغ قریحت خاموش شود و کار ناتمام و ابتر بماند.

از این است که در اقوام جهان وجود چنین سخن سرایان در حکم یاقوت اصغر و کبریت احمر است و اگر مردانی هستند که شمه‌ای از این احوال دریافته‌اند و تعبیری ناقص از مشاهدات خویش کرده جامعه آنان را بر صدر احترام نشاند و معبود ادبی خویش گرداند.

این دو نوع انشاء که مذکور افتاد هر چند در موارد بسیار با یکدیگر مشتبه شوند و گاهی در یک نویسنده جمع آیند لکن در حقیقت دو نوع متباین هستند و تشارک آنها عرضی و ظاهری است. کسی که لحظه‌ای از ایام زندگانی به درک چنین حال و اتصال با مبدأ خلاق وجود خویش نائل آمده باشد سر پیدایش نوابغ علم و ادب و فوران چشمۀ آفرینش و غلیان منبع عشق و حیات و حقیقت صدور صور را تصویر تواند کرد و جز از این راه که طریق شاعران و صدیقان و موسیقی‌دانان و نقاشان و مجذوبان است کسی را به هیچ بحث و فحص و علم و فضل ادراک این معانی میسر نتواند شد.

آن‌که چنین استعدادی دارد هرچه کند رواست و هرچه نویسد مقتدا و آن‌که برحسب فترت یا بنابر عروض امراض خلقی و ذوقی از این لمعۀ حقیقی بی‌نصیب است به صرف ادعا و تشبه به صاحبان حال به جایی نتواند رسید که گفته‌اند «به کانی که گوهر نیابی مکن» چاره جز این نیست که از خاکستر گرم آن نویسندگان بزرگ کسب حرارت کند و قدم در پی استادان سترگ بردارد. باشد که در آن خاکسترها اخگری بیاید و طبع فسرده و قریحۀ پژمردۀ خویش را بدان برافروزد.

از این جاست که تتبع آثار بزرگان ادب در هر قومی دستور عام و تکلیف تام است و عدول از آن برای محرومان از نور ذوق و قوۀ ایجاد سرمایه ندامت و موجب ملامت.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *