زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

درست و غلط از زبان بلومفیلد – بخش دوم

لئونارد بلومفیلد ( ترجمه‌ی علی‌محمد حق‌شناس)

بازنشر
انتشار نخست: نشریۀ نشر دانش، دانش مهر و آبان ۱۳۷۳ شماره ۸۴

بخش نخست نوشته‌ی بلومفیلد را این‌جا بخوانید

جامعه با مسائل زبانی از طریق نظام آموزشی برخورد می‌کند. هر که در ایجاد تمایز میان رفتار زبانی و رفتار غیرزبانی دست و تجربه‌ای داشته باشد، با این انتقاد موافق خواهد بود که مدارس ما بیش از اندازه به رفتار از نوع نخست توجه می‌کنند، یعنی کودک را در انواع زمینه‌های ریاضی، جغرافی، تاریخ و جز این‌ها در مرحلۀ یادگیری عکس‌العمل‌های زبانی به تمرین وامی‌دارند، و از پرورش او در رفتارش نسبت به محیط عملی غافل می‌مانند. در جامعۀ ساده‌تری که تا یکی چند نسل پیش نیز ادامه داشت، علم و هنر موضوع‌هایی دور و دست‌نایافتنی به‌شمار می‌آمدند، و کارهای فنی و اجتماعی نیز در سطح و مقیاسی عمل می‌کردند که در معرض مشاهدۀ مستقیم و روزمره قرار می‌گرفتند (یا در ظاهر چنین می‌نمودند)، کودک نیز امور عملی را بی‌کمک مدرسه یاد می‌گرفت، و آنچه به‌عهدۀ مدرسه می‌ماند تا به او بیاموزد سه عمل اصلی خواندن و نوشتن و حساب‌کردن بود. مدارس ما هنوز هم، به‌رغم پیچیدگی‌های زندگی جدید، دو دستی  به همین انگاره چسبیده‌اند. تلاش‌هایی که برای بهبود این وضع شده هیچ دل‌گرم‌کننده نبوده است؛ و موضوع‌های عملی (یعنی غیرزبانی) به صورت سرگرمی‌هایی نسنجیده در برنامه‌های آموزشی کلامی و زبانی می‌کنند، شگفت‌انگیز است که می‌بینیم مؤسسات مزبور در امور زبانی و زبان‌شناختی در بی‌خبری محض به‌سر می‌برند. این که امر آموزش چگونه به بهترین وجهی انجام می‌پذیرد، نکته‌ای است که معلم باید آن را تعیین کند؛ اما مسلم است که هیچ درجه‌ای از مهارت تعلیم و تربیتی نخواهد توانست به معلمی کمک کند که هیچ دانشی دربارۀ موضوعی که قرار است تدریس کند ندارد.

طرز تفکر تأسف‌انگیز ما در مسائل مربوط به زبان استانده و نااستانده (یعنی «انگلیسی بی‌غلط») تا حدود زیادی از رهگذر مدارس ما تداوم پیدا می‌کند. برخورد مدارس ما با این مسائل برخوردی تحکمی و مستبدانه است؛ از رهگذر همین مدارس است که هم مقامات آموزشی و هم آموزگاران منفرد، که خود از ابعاد مسئله پاک بی‌خبرند، احکام جزمی موهومی را در این باره که «انگلیسی خوب» کدام است از نسلی به نسلی منتقل می‌کنند – احکامی جزمی نظیر قواعد ناظر بر shall و will، یا ناظر بر «غلط بودنِ» عبارات جاافتاده (از قبیل I’ve got it) یا ساخت‌های باسابقه (مثل the house he lived in)، بی‌آن‌که هیچ دلیلی برای نادرست‌بودن این چنین عبارات و ساخت‌ها وجود داشته باشد. در این میان، تفاوت‌های موجود میان صورت‌های استانده و صورت‌های نااستاندۀ رایج (نظیر I seen it: I saw it) به جای آن که موضوع تمرین‌های منطقی قرار گیرد، بهانۀ وعظ و خطابه‌های بیهوده در باب «نادانی» و «بی‌مبالاتی» و «مصاحبت بد» واقع می‌شود. و تازه، همۀ این‌ها در زمینه‌ای از آموزه‌های دستوری‌نما (pseudo-grammatical) آورده می‌شوند که در محدودۀ آن، مقولات زبان انگلیسی را به مثابۀ حقایق فلسفی و در قالب اصطلاحات فلسفی تعریف می‌کنند (که، مثلاً، «اسم نام اشخاص و جاها و اشیاء است»؛ یا «مبتدا آن است که دربارۀ آن خبری دهند»؛ و مانند این‌ها).

  • آموزش درست رسم خط و شیوۀ نگارش

هدف اصلی، البته، سوادآموزی است. خط ما، هر چند خطی الفبایی است، حاوی انحراف‌های فراوان از اصول الفبایی است. آن هم تا به حدی که خود تبدیل به یک مسئله شده است: و حل این مسئله نیز، به سبب ناآگاهی مسئولان آموزشی ما در زمینۀ رابطۀ خط و گفتار، به‌طور نامحدودی به تعویق افتاده است. هیچ چیز یأس‌آورتر از خواندن رسائلی نیست که «کارشناسان آموزش و پرورش» ما در باب شیوه‌های آموزش خواندن تهیه کرده‌اند. حجم این کتاب به ما اجازۀ ورود به بحث دربارۀ انواع آشفتگی‌هایی نمی‌دهد که در این‌باره پدید آمده است. کتاب‌های ابتدایی و همچنین نخستین کتاب‌های قرائت، که این آموزه‌ها در آن‌ها تجسم پیدا می‌کنند، صورت‌های خطی را بی‌هیچ توالی منطقی و به‌طور درهم‌برهم به‌دست می‌دهند. در یک طرف قضایا، آموزه‌ای مابعد طبیعی و فارغ از ایدۀ عملی قرار دارد که می‌کوشد علائم خطی را مستقیماً با «افکار« و یا «تصورات» مربوط سازد – انگار که این علائم، نه با آواهای گفتار، بلکه با اشیاء و موقعیت‌ها در تناظرند. در طرف دیگر، شیوه‌های به اصطلاح «آوایی» وجود دارند که تعلیم خواندن و نوشتن را با تعلیم سخن گفتن عوضی می‌گیرند، و می‌کوشند تا به نوآموز طرز تولید آواها را یاد دهند – کاری که با جهل محض نسبت به ابتدایی‌ترین دانش آواشناسی به غایت پیچیده می‌شود.

وظیفۀ معلمان است که ببینند خواندن و نوشتن را چگونه باید یاد داد. پژوهش‌های اینان دربارۀ حرکت‌های چشم نمونه‌ای از پیش‌رفت در این جهت است. از طرف دیگر، هیچ نمی‌توان به توفیق اینان امید بست مگر آن‌گاه که به اطلاعات لازم دربارۀ طبیعت خط و نگارش نیز مجهز شده باشند. شخصی که دارد خواندن می‌آموزد. درصدد کسب این عادت است که با مشاهدۀ حروف با ادای واج‌ها عکس‌العمل از خود نشان دهد. این، البته، بدان معنا نیست که شخص دارد تلفظ واج‌ها را یاد می‌گیرد چه تنها پس از تحکیم کامل عادات واجی شخص است که می‌توان طرز خواندن را به او یاد داد، البته، شخص نمی‌تواند واج‌ها را به تنهایی بر زبان آورد، و اگر مجبورش کنند که، فرضاً در برابر حرف b با ادای واج [b] عکس‌العمل از خود نشان دهد – یعنی با ادای واجی که در انگارۀ آوایی زبان انگلیسی، مثل بیشتر واج‌های دیگر، نمی‌تواند به تنهایی به بیان درآید – در آن صورت برای او دشواری آفریده‌اند. بنابراین، امر هم‌آهنگی میان حرف‌ها و واج‌ها امری است که باید آن را به عنوان فرایندی قیاسی به شخص تعلیم داد، و این کار از رهگذر تمرین با نویسه‌هایی (graphs) میسر است که در آن‌ها هر علامتی ارزشی واحد دارد، مثل bat، cat، fat، hat، mat، pat، rat، can-sat، dan، fan، man، pan، ran، tan، bib-van، fib، rib و مانند این‌ها. عاملی که در این ماجرا واقعاً دشواری می‌آفریند وجود انبوه املاهای بی‌قاعده است که همیشه هم مشکل‌آفرین خواهد بود، صرف‌نظر از آن که چه ارزش‌های آوایی را به عنوان ارزش‌های منظم حروف برای آن‌ها تعیین کنیم. دو شگرد در این میان هست که باید از آن‌ها مسلماً کمک گرفت. یکی این که نخست خط آوانگار را به نوآموز یاد دهیم، و تنها پس از آن که عادات اساسی خواندن را از این رهگذر ملکۀ ذهن او ساختیم، به آموزش خط و نگارش مرسوم روی آوریم. دیگر آن که کار آموزش خط را با نویسه‌هایی شروع کنیم که در آن‌ها هر حرفی فقط دارای یک ارزش واجی است – مثل مجموعه‌هایی که در بالا بر سبیل مثال از نویسه‌ها به‌دست دادیم – و آن‌گاه با آموزش نویسه‌های دیگر را آن‌قدر عقب بیندازیم که عادات ابتدایی خواندن و نوشتن در ذهن نوآموز تثبیت شود؛ و یا در غیر این صورت، نویسه‌های دیگر را به شیوه‌ای که با منطق خاصی تنظیم شده باشد و در مرحله‌ای آغازین‌تر در اختیار او قرار دهیم. نویسه‌های بی‌قاعده را باید به طرزی منظم بر نوآموز عرضه کرد (مثلاً، نویسه‌هایی که حاوی حروف خاموش gh اند: fight، might، night، right، sight، light؛ نویسه‌هایی که در آن‌ها حرف a چون پیش از حرف l قرار می‌گیرد، دارای ارزش واجی [ɔ:] می‌شود: all، ball، call، fall، gall، hall، tall، wall، halt، malt، salt، bald، false، و مانند این‌ها). شاید بی‌فایده نباشد که برای حروف خاموش و برای حروفی که با ارزش‌های واجی خلاف قاعده (irregular) به‌کار رفته‌اند از علائمی تمایزدهنده (مثلاً، از رنگ‌های مختلف) استفاده کنیم. روش‌های کار، ترتیب عرضه، و شگردهای گوناگون جزیی‌تر را تنها از رهگذر آزمایش و تجربه‌اندوزی تعیین می‌توان نمود؛ با این همه، انسان باید از همان آغاز خوب بداند که می‌خواهد چه کند.

  • مشکلات ناشی از خط و املا در آموزش ابتدایی

دشواری‌های خط و املای انگلیسی امر آموزش ابتدایی را به شدت طولانی می‌کند. وقتی آدم می‌بیند که دستگاه‌های خط اسپانیایی، بوهمی، یا فنلاندی تا چه حد یک‌دست و منسجم‌اند، ضمن تحسین آن‌ها، طبیعتاً آرزو می‌کند که ای کاش می‌شد دستگاه مشابهی نیز برای انگلیسی اختیار نمود. صحت ندارد که تغییر خط با «تغییر زبان» یکی است؛ زبان همان است که هست، صرف‌نظر از آن که چگونه آن را بنویسیم. تردیدی نیست که، در تحلیل نهایی، خط احتمالاً باعث بروز تغییرهایی در زبان می‌شود؛ پس اگر ما عامل نایاب حروف‌خوانی‌های چندش‌آور را از میان برداریم، از نظر زیباشناختی – که یگانه ملاحظۀ قابل طرح در این باره است – سود بسیار می‌بریم. همچنین، اشتباه محض است که بینگاریم انگلیسی به دلایلی «زبان غیرآواشناسانه»‌ای است، و ناگزیر نمی‌توان آن را در چارچوب خطی الفبایی به طرزی منسجم به نشانه درآورد؛ چه انگلیسی هم، مثل همۀ زبان‌های دیگر، در محدودۀ واحدهای واجی کاملاً تعریف‌پذیر و تحدیدپذیر حرکت می‌کند. آنچه لازم است جز این نیست که در میان انواع تلفظ‌های انگلیسی استانده که در مناطق مختلف رواج دارند به نوعی سازش دست یابیم؛ مثلاً آوای [r] از آن نوع که در انگلیسی رایج در مناطق غرب مرکزی امریکا به گوش می‌خورد، باید محفوظ بماند، چرا که این آوا ساده‌ترین تحلیل واجی را حتی برای صورت‌هایی در اختیار می‌گذارد که در انگلیسی بریتانیایی رواج دارند. مثل red [red]، far [fa:]، bird [b ə:d]، bitter [bitə]، و جز این‌ها. از طرف دیگر، تمایز بریتانیایی میان [ɛ] بدان گونه که در bad می‌بینیم و [a:] بدان گونه که در bath به‌چشم می‌خورد نیز ظاهراً باید حفظ شود. درست نیست که بینگاریم اگر کلمات هم‌آوا (از نوع pear، pair، و pare یا piece و peace) را مثل هم بنویسیم، نوشتۀ ما نامفهوم از کار در‌می‌آید؛ چون نوشته‌ای که واج‌های گفتار را عیناً منعکس می‌سازد حتماً به اندازۀ خود گفتار مفهوم هست. وانگهی، همین خط بی‌قاعدۀ موجود انگلیسی هم آلودۀ خطاهایی دقیقاً از همین جهت هست؛ چه در این خط نیز از نویسه‌هایی همانند برای صورت‌هایی که از نظر واجی کاملاً متفاوت‌اند استفاده می‌شود؛ مثل نویسۀ read که هم برای صورت [rijd] به کار می‌رود و هم برای صورت [red]؛ یا نویسۀ lead که هم برای [lijd] می‌آید و هم برای [led]؛ یا tear هم برای [tiə] و هم برای [tɛə]. ادیبان قوم چنین می‌اندیشند که غرابت‌های خطی، مثل املای ghost یا rhyme، در معنای ضمنی کلمات به نوعی اثر دارند؛ حق هم همین است که برای اقلیتی کوچک از اشخاصی که بیش از حد ادیب‌اند این قبیل املاها، بی‌شک، معناهایی ضمنی و کتابی در آن مایه دارند که نویسندگان خوب سعی می‌کنند از آنها بپرهیزند. به هر حال، هیچ دشواری جدی بر سر راه طرح و تدوین یک رسم خط ساده و مؤثر برای همۀ انواع انگلیسی استانده وجود ندارد؛ و پیداست که استفاده از چنان رسم خطی با صرفه‌جویی‌های بسیار عظیم، هم در وقت و هم در نیرو، همراه است. وجود چنان رسم خطی کم‌ترین آسیبی که به زبان ما نمی‌رساند، هیچ؛ سطح عمومی زبان استاندۀ ما را هم از دو جهت بالا می‌برد؛ یکی از جهت اطمینانی که به سخن‌گویان اصلی گونه‌های استاندۀ زبان می‌دهد؛ و دیگری از جهت مانعی که بر سر راه حروف‌خوانی پدید می‌آورد.

دشواری واقعی در این رهگذر دشواری اقتصادی و سیاسی است. هر رسم خط جدیدی موجب می‌شود که ظرف کمتر از پنجاه سال کل ذخیرۀ موجود ما در زمینۀ متون چاپی به چیزی دیریاب و کهنه بدل شود؛ به‌طوری که صورت‌های چاپی امروزی به چشم نوه‌ها و نبیره‌های ما همان اندازه کهنه و دیریاب جلوه کنند که املای روزگار چاسر به چشم ما. درهم‌آمیختگی‌ها و مخارجی که تولید دوبارۀ همۀ متون سودمندتر به بار می‌آورد بسیار عظیم و گران خواهد بود. از این گذشته، خود این تغییر، که دامنه‌اش به هر چاپچی و هر آموزگار مدرسه‌ای خواهد رسید (تازه اگر پای عامۀ مردم را هم به میان نیاوریم)، مستلزم ایجاد چنان هماهنگی و تعاونی در جریان عوض کردن عادات ریشه‌دار است که تدارک آن به راستی بیرون از قدرت‌های اداری و سیاسی موجود است. چند سال پیش حرکتی ایجاد شد تا املای انگلیسی را با ایجاد تغییرهایی ناچیزتر از این‌ها تا حدودی «اصلاح» کنند. اعمال تغییرهای اندک در مورد رسم خطاهای نظیر اسپانیایی، آلمانی، هلندی، سوئدی، یا روسی نتایج خوب به بار آورده است؛ چه میزان بی‌نظمی‌های موجود در این رسم خط‌ها بسیار ناچیز بوده و لذا امکان داشته است با دست‌کاری‌هایی ساده در آن‌ها یا همه را از میان بردارند یا از میزان آن‌ها به طرزی محسوس بکاهند. در مورد رسم خط انگلیسی، به هر حال، تغییرهای موضعی تنها می‌توانند بر مشکلات موجود بیفزایند؛ برای مثال، املای هیچ کلمۀ انگلیسی در رسم خط حاضر به حرف v ختم نمی‌شود؛ با این همه هیچ تدبیر درستی نخواهد بود که حرف خاموش e را بعد از حرف v در برخی کلمات حذف کنیم (مثلاً، کلمۀ have را به صورت hav بنویسیم) و در برخی کلمات دیگر نگاه داریم. مادام که عادات عمدۀ انگلیسی‌زبانان در زمینۀ خط و نگارش بر جای خود باقی است هرگونه دست‌کاری غیرعمده در رسم خط انگلیسی اوضاع را فقط دشوارتر می‌سازد. باید امید داشت که روزگاری در آینده برسد که سازمان اجتماعی ما، انگلیسی‌زبانان، به چنان مرتبه‌ای از هماهنگی و انعطاف‌پذیری راه برد که امکان ایجاد تغییری همه‌جانبه در رسم خط انگلیسی فراهم گردد؛ یا در غیر این صورت، دستگاه‌های ماشینی تازه‌ای برای تولید مجدد زبان روی کار آیند که رسم امروزی خط و نگارش و چاپ را به کلی از میان بردارند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *