اجازه بدهید غلط بنویسیم

لوگوی زبان‌داد

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

زبان و تفکر، زبان و اجتماع، زبان و فرهنگ

سخنرانی دکتر محمدرضا باطنی در همایش زبان و مغز

اجازه بدهید غلط بنویسیم

محمدرضا باطنی

محمدرضا باطنی

زبان‌شناس

بازنشر 
انتشار : مجله‌‌ی آدینه، ۱۳۶۷

بد نیست گفتگو درباره این کتاب را با نقل مطلبی از رابرت هال، زبان‌شناس آمریکایی آغاز کنیم. میدانیم که در زبان انگلیسی در خطاب بین مفرد و جمع فرقی نیست و در هر دو مورد ضمیر you به کار گرفته می‌شود اما همیشه چنین نبوده است. هال در کتاب زبان و زبانشناسی[1] چنین می‌گوید:

«طرفداران «پاکی زبان» همواره از تغییرات زبان شکوه کرده‌اند، ولی غیر از همان آه و ناله‌ها طرفی نبسته‌اند. یکی از اینان در اوایل قرن هفدهم، به کسانی که دیگر ضمایر thou و thee (تو و تو را) را در خطاب به دوم‌شخص مفرد به کار نمی‌برند به سختی اعتراض می‌کند و چنین می‌گوید:

«آیا آن‌که thou را در خطاب به مفرد به کار نمی‌برد … از نظر انگلیسی، لاتین، یونانی یا هر زبان دیگر غلط صحبت نمی‌کند؟ آیا چنین شخصی بی‌سواد و عامی نیست، احمق و جاهل نیست که you را که نباید برای مفرد بلکه برای جمع به کار رود، در خطاب به فرد به کار می‌برد؟ چقدر عامی هستند آن استادان و معلمانی که در مقام مفرد جمع به کار می‌برند! آیا شما در مدرسه صرف نخوانده‌اید؟»

«البته این شخص از آه و ناله خود طرفی نیست. ما امروز ضمیر you را برای خطاب به یک نفر یا بیشتر به کار می‌بریم و مقصود یکدیگر را به همان خوبی یا به همان بدی می‌فهمیم که مردم در گذشته می‌فهمیدند، یعنی وقتی‌که بین you, ye و thou, thee فرق می‌گذاشتند. اصرار بر اینکه زبان ثابت بماند. شکوه از اینکه چرا مردم دیگر از قوانین «دوران خوش گذشته» اطاعت نمی‌کنند اعتراض به «فساد» خیالی زبان همه به کار شاه کانوت می‌ماند که به امواج دستور داد عقب بنشینند با این تفاوت که کانوت خوب می‌دانست که دستورهای او بیهوده و عبث است ولی اینان نمی‌دانند.»

من بدون اینکه قصد اسائۀ ادب داشته باشم تصور می‌کنم آنچه رابرت هال در اینجا به عنوان نمونه ذکر می‌کند درباره آقای ابوالحسن نجفی و جنگی که با عنوان رعب‌انگیز «غلط ننویسیم» فراهم آورده‌اند موبه‌مو صدق می‌کند. این مقاله در سه قسمت تنظیم یافته است: قسمت اول به این مربوط می‌شود که کتاب موردبحث فاقد اساس علمی زبانشناسی است؛ قسمت دوم به بحث درباره بعضی از مدخل‌ها خواهد پرداخت؛ و در قسمت سوم که از همه مهم‌تر است، درس‌هایی را درباره زبان و زبانشناسی که از نگرش‌های غلط موجود در این کتاب می‌توان آموخت به بحث می‌گذارد.

***

آقای ابوالحسن نجفی به‌طور یقین به فرهنگ و ادب این سرزمین خدمات شایانی کرده‌اند و از این رهگذر سخت مورد احترام همه هستند. بنده نیز به‌هیچ‌وجه قصد ندارم که قدر و مقام علمی ایشان را دست‌کم بگیرم. بااین‌همه صداقت علمی ایجاب می‌کند که در اینجا گفته شود که آقای نجفی به معنی فنی و دقیق کلمه زبان‌شناس نیستند. شاید این سؤال پیش بیاید که چه ضرورتی ایجاب می‌کند که ما نقد کتاب را از اینجا، یعنی از خود آقای نجفی شروع کنیم. علت این امر دو چیز است:

یکی دفاع از زبانشناسی به عنوان یک علم است، زیرا اگر قرار باشد جنگی که فراهم آمده است یک کار زبان‌شناختی تلقی شود، حاصل آن جز بی‌اعتبار ساختن زبانشناسی چیزی نخواهد بود و دیگر هشدار دادن به جوانان پرشور، تازه‌کار و در ضمن آسیب‌پذیر و خوش‌باوری است که ممکن است به غلط تصور کنند که کتاب غلط ننویسیم را زبانشناسی نوشته است که به ساخت و کار زبان آگاهی کافی دارد و با نگرشی علمی آن را تألیف کرده است. پس باید آن را چون آیینه همواره پیش رو داشته باشند و از فتواهای آن پیروی کنند. من می‌خواهم به کسانی که در نتیجه خواندن این کتاب ممکن است اعتمادبه‌نفس خود را در کاربرد زبان مادری‌شان از دست بدهند و از این پس در هنگام نوشتن دستشان بلرزد و هنگام سخن گفتن زبانشان به لکنت بیفتد که مبادا اشتباه کنند به بانگ بلند بگویم که این کتاب یک اثر زبان‌شناختی نیست.

اگر هیچ دلیل دیگری وجود نداشته باشد (که وجود دارد و به آن‌ها خواهیم پرداخت) صرف تألیف چنین کتابی با آن امرونهی‌های جزمی خود دلیل درستی سخن ما است. زبان‌شناس‌ها در مسائل زبانی روادارتر و آسان‌گیرتر هستند، نه به این دلیل که در کاربرد زبان شلخته و بی‌بندوبارند، بلکه به این دلیل که از ماهیت زبان، شناختی درست‌تر و واقع‌بینانه‌تر دارند. آن‌ها خوب می‌دانند که آنچه مایه دغدغه خاطر برخی از افراد می‌شود درست همان راهی است که زبان باید طی کند و خواهد کرد؛ بنابراین، در اکثر موارد آنچه باعث غیظ و غضب این افراد می‌شود و آنان را بر این می‌دارد که به هر نوع نوگرایی در زبان سخت بتازند و اتهام بی‌سوادی و نفهمی و مانند آن به دیگران بزنند، خم به ابروی زبان‌شناسان نمی‌آورد، زیرا آن‌ها اکثر این «غلط‌ها» را درست و در جهت تحول زبان می‌دانند.

برای اینکه نشان بدهم ادعای من بی‌اساس نیست، چاره‌ای ندارم جز اینکه چند مورد را به عنوان نمونه از کتاب خود آقای نجفی در اینجا ذکر کنم:

  1. در زیر مدخل «آموختن» چنین می‌نویسند:

«این فعل هم به صورت متعدی به کار می‌رود و هم به صورت لازم (تأکید از بنده است)، یا به بیان دیگر، هم به

معنای «یاد دادن» است و هم به معنای «یاد گرفتن»؛ بنابراین می‌توان گفت: «چیزی را به کسی آموختن» یا «چیزی را از کسی آموختن» …»

اکنون می‌پرسیم آیا فعلی که مفعول مستقیم داشته باشد (چیزی را از کسی آموختن) می‌تواند لازم باشد؟ شما اگر این سؤال را از دانش آموزان دوره راهنمایی هم بکنید، حتماً خواهند گفت: نه. پس چرا استاد نجفی چنین اشتباه بزرگی کرده‌اند؟ احتمالاً ایشان بحث افعال لازم و متعدی را با بحث افعال یک مفعولی و دو مفعولی خلط کرده‌اند: «آموختن» در «چیزی را به کسی آموختن» متعدی و دو مفعولی است، ولی در «چیزی را از کسی آموختن» متعدی و یک مفعولی است. (من در اینجا نظر متداول را ذکر می‌کنم و در این بحث وارد نمی‌شوم که «از کسی» حالت دوم نیز می‌تواند به اعتباری مفعول باشد.) بنابراین در هر دو شق، «آموختن» فعلی است متعدی. آن نوع فعلی که می‌تواند به صورت لازم یا متعدی به کار رود فعلی است مانند «شکستن» زیرا می‌توان به صورت لازم گفت «پنجره شکست» و یا به صورت متعدی گفت «بچه پنجره را شکست».

  1. در زیر مدخل بانک/بانگ چنین می‌نویسند:

«این دو کلمه را نباید به جای هم به‌کار برد … چون بر طبق یکی از قواعد (تأکید از بنده است) آوایی فارسی، تمایز میان «ک» و «گ» در پایان کلمه، خاصه پس از حرف «ن» ساکن، از میان می‌رود، برای فارسی‌زبانان تلفظ «ک» در این موضع دشوار است و به همین جهت غالباً بانک را بانگ تلفظ می‌کنند و اشکالی ندارد. ولی معکوس آن به هیچ روی جایز نیست. در رادیو و تلویزیون غالباً شنیده شده است که به جای «بانگ الله اکبر» میگویند: «بانک الله اکبر»!»

حالا اجازه بدهید به تجزیه و تحلیل این حکم بپردازیم و ببینیم استاد نجفی چه به ارمغان آورده‌اند. اولاً چنین «قاعده آوایی» در زبان فارسی وجود ندارد. «ک» و «گ» پس از «ن» ساکن نه در میان و نه در پایان کلمه مخل وجود یکدیگر نیستند: به عنوان مثال، دو کلمه «انکار» و «انگار» نشان می‌دهند که تمایز بین «ک» و «گ» در وسط کلمه پس از «ن» ساکن خنثی نمی‌شود و نمونه «ک» پایانی خاصه پس از حرف «ن» ساکن «ک» به «گ» تبدیل نمی‌شود در کلمه «تانک» مشاهده می‌شود که اتفاقاً مثال خوبی است زیرا «تانک» و «بانک» (که مثال مورد بحث ایشان است) هر دو واژه فرنگی هستند. پس چنین قاعده‌ای در فارسی از بیخ و بن وجود ندارد. ثانیاً فرض می‌کنیم چنین قاعده‌ای وجود داشته باشد و گرایش فارسی‌زبانان بر این باشد که در این جایگاه «ک» را «گ» تلفظ کنند. وقتی می‌فرمایند که در رادیو و تلویزیون غالباً شنیده شده است که به جای «بانگ الله اکبر» می‌گویند «بانک الله اكبر» اینکه خلاف قاعدۀ مفروض ایشان را ثابت می‌کند، یعنی نشان می‌دهد که گرایش بر این است که «گ» را «ک» تلفظ کنند. ثالثاً اگر به قول ایشان این یک «قاعده» آوایی زبان فارسی است، یعنی ریشه در نظام آوایی زبان دارد، چه نیازی بود که آن را مطرح کنند و بعد به مردم فارسی‌زبان توصیه کنند که این قاعده را به کار ببندند یا نبندند یا آن‌طور به کار ببندند که ایشان صلاح می‌دانند؟

  1. در صفحه هشت در توضیح پایه/پیرو چنین می‌نویسند:

«هرگاه جمله‌ای با حرف ربط به جمله دیگر بپیوندد آن را جمله پیرو می‌نامند و جمله‌ای را که جمله پیرو به آن پیوسته است جمله پایه میگویند. مثلاً در عبارت … «پارسایی را دیدم که زخم پلنگ داشت» (سعدی) «پارسایی را دیدم» جمله پایه است و «زخم پلنگ داشت» که با حرف ربط «که» به آن پیوسته است جمله پیرو نامیده می‌شود.»

ما فرض می‌کنیم که تعریف ایشان از جمله پایه و پیرو درست باشد. نیز از این بحث می‌گذریم که چرا برای مثالی که آورده‌اند لفظ «عبارت» را به‌کار برده‌اند. آنچه می‌خواهیم روی آن تکیه کنیم (اگر استاد نجفی ایراد نگیرند که «تکیه کردن روی چیزی» غلط است و باید «تکیه به چیزی کرد») این است که ایشان برای تعریف خود مثال غلطی ذکر کرده‌اند. «که» در این مثال «که» ربط نیست بلکه «که» موصول است و «زخم پلنگ داشت» نیز جمله پیرو نیست، بلکه جمله موصول است. در واقع ساخت عادی جمله به این صورت است: «پارسایی را که زخم پلنگ داشت دیدم». جمله موصول برای اسم یا ضمیری که قبل از آن قرار می‌گیرد در حکم صفت است و آن اسم یا ضمیر همراه با جمله موصولی که در پی آن می‌آید یکپارچه در جمله اصلی نقش فاعل یا مفعول را به عهده می‌گیرد. جمله‌هایی که دارای این ساخت دستوری هستند در گفتار و در نوشته‌های جدید و قدیم بسیار فراوان هستند و ما چند نمونه از آن‌ها را در اینجا ذکر می‌کنیم. در این مثال‌ها جمله موصول همراه با اسم یا ضمیری که برای آن در حکم صفت است با دو خط مميز جدا شده و نقش دستوری آن مجموعه در کل جمله نیز ذکر شده است:

تو /آن کتاب به آن گندگی را که روی میز است/ نمی‌بینی؟ (مفعول).

/کسی که بلیط ندارد/ سوار اتوبوس نمی‌شود (فاعل).

/آن موجود را که وجود او به خود او است/ واجب‌الوجود خوانند (مفعول).

/یادی که ز تو اثر ندارد/ بر خاطر من گذر ندارد (فاعل).

/تو که سود و زیان خود ندانی/ به یاران کی رسی هیهات هيهات (فاعل).

ولی در مورد «که» ربط وضع به گونه دیگری است. «که» ربط جمله‌ای را به جمله دیگر پیوند می‌دهد به این نحو که آن را (که جمله پیرو می‌نامند) وابسته به حمله دیگری (که آن را جمله پایه می‌نامند) می‌سازد، نه اینکه مانند «که» موصول مقام جمله‌ای را که به دنبال آن می‌آید تنزل دهد و آن را به جزئی از اجزاء یک جمله تبدیل کند. مثال‌های زیر نمونه‌هایی از این ساخت دستوری هستند:

من رفتم /که بخوابم.

امروز زودتر آمدم /که تو را سیر ببینم، سعی کن /که دست‌خالی برنگردی.

حکیمی پسران را پند همی داد /که جانان پدر هنر آموزید.

ندانم کجا دیده‌ام در کتاب /که ابلیس را دید شخصی به خواب.

این تمایز دستوری مهم بین جمله موصول و جمله پیرو و نیز بین «که» موصول و «كه» ربط چیزی نیست که من کشف کرده باشم. دستور نویسان سنتی فارسی همه به این تمایز وقوف داشته‌اند. (نگاه کنید به مدخل «که» در لغت‌نامه دهخدا و فرهنگ معین.) دستور نویسان جدید نیز آن را رعایت کرده‌اند.

کتاب فارسی و دستور سال سوم دوره راهنمایی در صفحه ۱۶۶ مثالی که برای «که» ربط ذکر می‌کند این است: جهد کن که به مطالعه علاقه‌مند شوی که کاملاً مثال درستی است و با مثال آقای نجفی (پارسایی را دیدم که زخم پلنگ داشت) از لحاظ ساخت دستوری به‌کلی متفاوت است. علاوه بر این، زبان‌های انگلیسی و فرانسه نیز که از این لحاظ با فارسی ساخت مشترک دارند، این ساخت‌ها را از هم جدا دانسته و برای آن‌ها اصطلاحات جاافتاده‌ای دارند. در انگلیسی به جمله پایه می‌گویند main clause و در فرانسه به آن می‌گویند proposition principale؛ در انگلیسی به جمله پیرو میگویند subordinate clause و در فرانسه به آن می‌گویند proposition subordonne؛ در انگلیسی به جمله موصول می‌گویید relative clause و در فرانسه به آن می‌گویند proposition relative.

اکنون پس از این توضیحات از خود می‌پرسم چرا استاد نجفی برای تعریف خود از جمله پایه و پیرو مثال نادرستی که متعلق به مقولۀ دیگری است آورده‌اند؟ در وهلۀ اول چنین به نظر می‌رسد که چون در مثال ایشان جمله موصول «که زخم پلنگ داشت» به لحاظ زیباییِ نثر به دنبال فعل اصلی «دیدم» آمده است، ایشان دچار لغزش شده‌اند، ولی وقتی به صفحه ۱۴۴ به مبحث «را» پس از فعل می‌رسیم متوجه می‌شویم که چنین نیست، بلکه مشکل از اینجا ناشی می‌شود که استاد در این مورد نیز، مانند اکثر موارد دیگر، فتوا داده‌اند و جمله موصول را همان جمله پیرو و «که» موصول را نیز همان «که» ربط دانسته‌اند. به بیان دیگر تمایز بین این دو ساخت را به این اعتبار که «یک کلمه نمی‌تواند هم مفعول باشد و هم فاعل» رد کرده‌اند، ولی فوراً متوجه سستی استدلال خود شده‌اند و نوشته‌اند «ممکن است ایراد کنند که: آری یک کلمه نمی‌تواند در یک جمله هم مفعول و هم فاعل باشد، ولی می‌تواند مفعول جمله پایه باشد و در همان حال در جمله پیرو نقش فاعلی داشته باشد.» می‌دانید در مقابل این ایراد مقدر که دقیقاً همان چیزی است که فتوای استاد را باطل می‌کند چه استدلالی کرده‌اند؟ گفته‌اند: «جواب همان است که در بالا گفته شد» و سپس فتوای خود را بدون هیچ دلیل و برهانی دوباره تکرار کرده‌اند. به‌طوری‌که بعداً روشن خواهیم ساخت دادوبیدادی که ایشان بر سر جای درست «را» در جمله به راه انداخته‌اند درست از اینجا ناشی می‌شود که تمایز بین جمله موصول و جمله پیرو را منتفی دانسته و بر اساس فتواهای خود به ایرادگیری از مردم پرداخته‌اند.

  1. «گرته‌برداری» از کجا آمده است؟

 استاد نجفی در صفحه ده کتاب خود اصطلاح «گرته‌برداری» را که بارها در ضمن بحث‌های خود آن را به‌کار برده‌اند تعریف کرده‌اند. «گرته‌برداری» از زبان‌های غربی یکی از چیزهایی است که خشم استاد را برمی‌انگیزد و گاهی تلویحاً قباحت آن را به درجه گناهان کبیره می‌رسانند. (ناگفته نماند که ایشان عربی را زبان خارجی نمی‌دانند؛ و به «گرته‌برداری» های فراوانی که در گذشته از این زبان شده و امروز جزو زبان روزمره ما است هیچ جا اشاره‌ای نمی‌کنند و ایرادی هم ندارند.) من بعداً روشن خواهم ساخت که «گرته‌برداری» از زبان‌های بیگانه ضرری به زبان فارسی نزده بلکه به غنای آن کمک نیز کرده است. ولی در اینجا با خود اصطلاح یا لفظ «گرته‌برداری» کار دارم. آقای بهاءالدین خرمشاهی در نقد و معرفی کتاب غلط ننویسیم در کیهان فرهنگی، شماره 2، اردیبهشت‌ماه ۶۷، نشان داده‌اند که «گرته‌برداشتن» (که استاد نجفی اصطلاح «گرته‌برداری» را از روی آن ساخته‌اند) در هیچ‌یک از کتاب‌های مرجع لغت فارسی به این صورت ضبط نشده است بلکه به صورت «گرده برداشتن» آمده است. آقای خرمشاهی چنین اضافه می‌کنند: «اگر کاربرد گرته‌برداری به جای گرده‌برداری جایز باشد، در این صورت مثل این است که کاربرد «گرت» را که تلفظ بعضی از مردم است، به جای «گرد» تجویز کنیم …» ولی من می‌خواهم مسئله را طور دیگری مطرح کنم. قضیه از دو حال خارج نیست: یا استاد نجفی نمی‌دانسته‌اند که «گرته برداشتن» جایی ضبط نشده است و ایشان در واقع دارند «گرته» را به جای «گرده» به کار می‌برند که در این صورت باید گفت «بی‌گدار به آب زده‌اند» که بدون مراجعه به مأخذی این اصطلاح را ساخته و به گردش انداخته‌اند. چنین لغزشی ممکن است بر من بخشوده باشد ولی بر مؤلف کتاب غلط ننویسیم بخشودنی نیست. شما تصور کنید اگر دیگری مرتکب چنین اشتباهی شده بود استاد چه به روزگار او می‌آوردند و به احتمال بسیار قوی امروز یکی از مدخل‌های کتاب غلط ننویسیم را همین مسئله تشکیل می‌داد و اسم آن شخص «برای همیشه» لابه‌لای فیش‌های استاد باقی می‌ماند. حالت دوم این است که استاد به ضبط قدیمی آن واقف بوده‌اند ولی آگاهانه ترجیح داده‌اند که «گرته» را که صورت «عامیانه‌تری» دارد به جای «گرده» به کار برند. در این صورت باید از ایشان پرسید چطور است که شما به خودتان اجازه می‌دهید که «گرته»؟؟؟ عامیانه و «بی‌اصل‌ونسب» را به جای «گرده» عالمانه و «پدر و مادر دار» به کار ببرید، ولی اجازه نمی‌دهید که مردم به جای صورت درست آوایی ثقیل اشک، رشک، خشک، لشکر و مانند آن بگویند و بنویسند اشگ، رشگ، خشگ، لشگر و مانند آن؟

  1. «در ترکی مخرج «ط» وجود ندارد.»

هر یک از صداهای زبان در نقطه‌ای از مجرای صوتی (که از چاکنای یا محل سیب آدم شروع و به لب‌ها ختم می‌شود) تولید می‌گردد. در اصطلاح بعضی از زبان‌شناسان این نقطه واجگاه و در اصطلاح بعضی دیگر مخرج نامیده می‌شود. (واژه مخرج یعنی محل خروج که در اینجا مراد محل خروج صوت است.) مثلاً وقتی میگویند «مخرج همزه چاکنای است» منظور این است که صدای همزه در محل چاکنای تولید می‌شود. حال اگر در زبانی صدای همزه وجود نداشته باشد و شما بگویید در این زبان مخرج همزه وجود ندارد، مثل این است که بگویید اهل این زبان چاکنای یا بیخ حنجره ندارند. ولی واقعیت این است که سخنگویان این زبان چاکنای دارند منتها از آن برای تولید صدایی که در زبانشان کاربرد داشته باشد استفاده نمی‌کنند. در زیرمدخل «اتاق» و در چندین جای دیگر، استاد نجفی می‌نویسند: «در ترکی مخرج «ط» وجود ندارد.» و البته منظورشان این است که در ترکی صدای «ط» با آن کیفیتی که تلفظ آن در عربی دارد، وجود ندارد. بنده به استاد نجفی اطمینان می‌دهم که همه ترک‌زبان‌ها مخرج «ط» دارند ولی از آن استفاده نمی‌کنند چون در زبانشان صدای «ط» یافت نمی‌شود. ممکن است استاد نجفی جواب بدهند که قدما مخرج را در این معنی، یعنی در اطلاق به صدا، نیز به‌کار برده‌اند. پاسخی که به ایشان خواهیم داد این است:

آنچه قدما با دانش ناقصشان از آواشناسی گفته‌اند برای زبانشناسی امروز حجت نیست، به علم زبانشناسی و پیشرفت‌های آن در دیگر کشورها کاری نداریم، بیست و چند سال پیش نخستین گروه آموزشی زبانشناسی در دانشگاه تهران بنیاد نهاده شد و امروز اکثر دانشگاه‌های کشور رشته زبانشناسی دارند. در این مدت، چندین کتاب و ده‌ها مقاله تنها در زمینه آواشناسی به فارسی نوشته شده است، یکی از نتایجی که از این همه کار در زبانشناسی و به ویژه در آواشناسی باید گرفته می‌شد این می‌بود که مؤلف محترم کتاب غلط ننویسیم دیگر نگویند «در ترکي مخرج «ط» وجود ندارد» بلکه تفاوت صدا و محل تولید صدا را بدانند و با زبانی دقیق‌تر از قدما صحبت کنند؛ اما متأسفانه می‌بینیم که این در مورد آقای نجفی مصداق پیدا نکرده است. چون ایشان همواره به قدما متوسل می‌شوند بد نیست به عرضشان برسانم که قدما وقتی می‌خواستند درباره کسی بگویند که در رشته‌ای یا زمینه‌ای مطلع هست یا نه می‌گفتند فلانی «اهل اصطلاح» است یا «اهل اصطلاح» نیست، یعنی اصطلاحات فنی آن رشته را می‌داند یا نمی‌داند. از آنجا که آقای نجفی اصطلاحات زبانشناسی امروز را درست به کار نمی‌برند امیدواریم نرنجند اگر به پیروی از قدما که حرفشان برای ایشان حجت است بگوییم: ایشان در زبانشناسی اهل اصطلاح نیستند.

***

آنچه درباره لغزش‌های زبان‌شناختی غلط ننویسیم نقل کردیم مشتی بود نمونه خروار، چنانکه قبلاً گفته شد، منظور از بخش اول این نقد این بود که به خوانندگان کتاب هشدار بدهیم که این کتاب محصول کار یک زبان‌شناس نیست و نباید تصور کرد که زبان‌شناسان ممکن است چنین دسته‌گلی به آب بدهند. در قسمت دوم این مقاله به بحث درباره بعضی از مدخل‌های این کتاب که کمتر به علم زبانشناسی مربوط می‌شود خواهیم پرداخت.[2]

[1] رابرت ا. هال، زبان و زبانشناسی، ترجمۀ محمدرضا باطنی، انتشارات جیبی.

[2] آقای دکتر علی‌محمد حق‌شناس این مقاله را خواندند و راهنمایی‌هایی کردند که بسیار مفید واقع شد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *